سلاح سرد(پارت15)
تو فکر بودم که در باز شد....
کوک:سلام
جینهو:سلام (بیحالی)
کوک:چیزی شده خوب به نظر نمیای؟
جینهو:نه خوبم فقط حوصلم سر رفته دوساعت دیگه هنوز مونده ....
کوک:هومم..اها راستی این داروهاته(یه عالمه دارو)
جینهو:یا خدااا چه خبره اینهمه برای منه؟
کک:بله برای توعه!
جینهو:مگه زخم شمشیر خوردم این همه دارو داد
کوک:اون موقع که چاقو خوردی فکر اینجاهاشم میکردی کله شق
جینهو:بله؟؟
کوک:هیچی بیا بگم چی به چیه
جینهو:اوکی
کوک کل دارو هارو بهم توضیح داد که کی بخورم و تایمش چجوریه و اینا....
جینهو:عاممم..........جونگ کوک
کوک:بگو کوک راحت باش(جدی)
جینهو:خب.......کوک
کوک:هوم!
جینهو:یادته میخواستی یه چی بگی ولی دکتر امد و نتونستی بگی؟
کوک:خب؟
جینهو:خب؟........خب چی بود ؟؟چی میخواستی بگی؟؟
کوک:ولش کن مهم نی
جینهو:میگی یا همینجا به حرفت بیارم(جدی)
کوک یه نگاه بهم کرد یهو زد زیر خنده منم ناخود اگاه خندم گرفت
جینهو:چرا میخندی(خنده)
کوک:خودت چرا میخندی؟(خنده)
جینهو:نمیدونم ولی قرار نیست نگی
کوک:عاام....خب نمیدونم چجوری بگم.......راستش...من........عا..عاشقت شدم!!!
وقتی این حرف زد شوکه شدم و خودش از خجالت سرش انداخت پایین وای خدا چقدر کیوت شده بود از این زاویه!!ولی ولی اون گفت عاشقم شده اخه اخه یعنی چی ؟!!!!!!!!!!!
کوک:خب میشه نظرت بهم بگی؟؟
همینجوری نگاش میکردم
کوک:جینهو خوبی؟!!
یهو یه بشکن جلو صورتم زد که باعث شد به خودم بیام
جینهو:هاا چی ؟؟
کوک:میگم میشه نظرت بهم بگی؟؟
جینهو:خب خب همینجوری که نمیشه!!!
کوک:پس میشه بهم خبر بدی شمارم که داری(چشمک)
جینهو:یاااااااا
کوک:خب من باید برم این داروهات چیزی نیاز داشتی بگو ...در ضمن ....مواظب خودتم باش..
جینهو:باش
داشت میرفت که
جینهو:کوک
برگشت و نگام کرد
جینهو:ممنون که امروز امدی!
یه لبخند کیوت زد و رفت .........هییی من چرا اینجوری شدم اخه ساعت نگاه کردم 11بود ..
^ریونهو ویو^
رفتیم دنبال جینهو و اوردیمش خونه یه جورایی انگار تو فکر باشه قیافش پکر بود و حوصله ی هیچکس نداشت بیشتر اوقات همین بود ولی خب مثلا سومی میرفت پیشش همش خوشحال بودن و میخندیدن اما این دفعه حتی با سومی هم نخندید خیلی عجیب بود تا حالا انقدر تو خودش نبود......
*سومی ویو*
امروز از وقتی جینهو امده از اتاقش بیرون نیومده پس تصمیم گرفتم تا برم پیشش وقتی رفتم تو اتاقش دراز کشیده بود و تا رفتم تو پتو رو کشید رو سرش
سومی:جینهو..میدونم حالت خوب نیست..ولی چرا اینجوری شدی یهو؟
جینهو:...........
سومی:باتوما(نسبتا بلند)
جینهو:سومی حوصله ندارم برو بیرون
سومی:نمیرم تا بهم نگی چیشده
جینهو:چیزی نشده الانم اصلا حال و حوصله بحث ندارم روز خوش(بلند)
و رفت زیر پتو واقعا چش بود چرا اینجوری شده!!دیگه چیزی نگفتم و امدم بیرون.....
پایان پارت15
کوک:سلام
جینهو:سلام (بیحالی)
کوک:چیزی شده خوب به نظر نمیای؟
جینهو:نه خوبم فقط حوصلم سر رفته دوساعت دیگه هنوز مونده ....
کوک:هومم..اها راستی این داروهاته(یه عالمه دارو)
جینهو:یا خدااا چه خبره اینهمه برای منه؟
کک:بله برای توعه!
جینهو:مگه زخم شمشیر خوردم این همه دارو داد
کوک:اون موقع که چاقو خوردی فکر اینجاهاشم میکردی کله شق
جینهو:بله؟؟
کوک:هیچی بیا بگم چی به چیه
جینهو:اوکی
کوک کل دارو هارو بهم توضیح داد که کی بخورم و تایمش چجوریه و اینا....
جینهو:عاممم..........جونگ کوک
کوک:بگو کوک راحت باش(جدی)
جینهو:خب.......کوک
کوک:هوم!
جینهو:یادته میخواستی یه چی بگی ولی دکتر امد و نتونستی بگی؟
کوک:خب؟
جینهو:خب؟........خب چی بود ؟؟چی میخواستی بگی؟؟
کوک:ولش کن مهم نی
جینهو:میگی یا همینجا به حرفت بیارم(جدی)
کوک یه نگاه بهم کرد یهو زد زیر خنده منم ناخود اگاه خندم گرفت
جینهو:چرا میخندی(خنده)
کوک:خودت چرا میخندی؟(خنده)
جینهو:نمیدونم ولی قرار نیست نگی
کوک:عاام....خب نمیدونم چجوری بگم.......راستش...من........عا..عاشقت شدم!!!
وقتی این حرف زد شوکه شدم و خودش از خجالت سرش انداخت پایین وای خدا چقدر کیوت شده بود از این زاویه!!ولی ولی اون گفت عاشقم شده اخه اخه یعنی چی ؟!!!!!!!!!!!
کوک:خب میشه نظرت بهم بگی؟؟
همینجوری نگاش میکردم
کوک:جینهو خوبی؟!!
یهو یه بشکن جلو صورتم زد که باعث شد به خودم بیام
جینهو:هاا چی ؟؟
کوک:میگم میشه نظرت بهم بگی؟؟
جینهو:خب خب همینجوری که نمیشه!!!
کوک:پس میشه بهم خبر بدی شمارم که داری(چشمک)
جینهو:یاااااااا
کوک:خب من باید برم این داروهات چیزی نیاز داشتی بگو ...در ضمن ....مواظب خودتم باش..
جینهو:باش
داشت میرفت که
جینهو:کوک
برگشت و نگام کرد
جینهو:ممنون که امروز امدی!
یه لبخند کیوت زد و رفت .........هییی من چرا اینجوری شدم اخه ساعت نگاه کردم 11بود ..
^ریونهو ویو^
رفتیم دنبال جینهو و اوردیمش خونه یه جورایی انگار تو فکر باشه قیافش پکر بود و حوصله ی هیچکس نداشت بیشتر اوقات همین بود ولی خب مثلا سومی میرفت پیشش همش خوشحال بودن و میخندیدن اما این دفعه حتی با سومی هم نخندید خیلی عجیب بود تا حالا انقدر تو خودش نبود......
*سومی ویو*
امروز از وقتی جینهو امده از اتاقش بیرون نیومده پس تصمیم گرفتم تا برم پیشش وقتی رفتم تو اتاقش دراز کشیده بود و تا رفتم تو پتو رو کشید رو سرش
سومی:جینهو..میدونم حالت خوب نیست..ولی چرا اینجوری شدی یهو؟
جینهو:...........
سومی:باتوما(نسبتا بلند)
جینهو:سومی حوصله ندارم برو بیرون
سومی:نمیرم تا بهم نگی چیشده
جینهو:چیزی نشده الانم اصلا حال و حوصله بحث ندارم روز خوش(بلند)
و رفت زیر پتو واقعا چش بود چرا اینجوری شده!!دیگه چیزی نگفتم و امدم بیرون.....
پایان پارت15
۱۱.۰k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.