توجه : الانم بهتون بگم این فیکه و همه چیش دروغه.
پارت ۲
بعد گشتن تو شهر برگشتم خونه کفشامو درآوردم با همون لباس خودمو رو کاناپه پرت کردم پاهام از بس راه رفته بود درد می کرد چشام و بستم و خودم و لش کردم که یهو یاد آگهی افتادم بلند شدم و زود گوشیم و از کیفم در آوردم رفتم تو مخاطب کمی به شماره نگاه کردم و شماره زدم و بعد دو سه بوق جواب دادن یه دختر جوابمو داد ؟؟؟:سلام بفرمائید ا/ت :سلام برا آگهی زنگ زدم ؟؟؟:بله فردا ساعت ۱۰ به آدرسی که براتون ایمیل میشه بیاید
ا/ت : عام باشه ولی...
که قطع کرد
ا/ت: هوففف
بلند شدم و رفتم تو اتاقم انقدر خسته بودم که با همون لباس خوابیدم
صبح*
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم و نشستم سر جام کمی چشمامو مالیدم بلند شدم و رفتم کارای مربوطه رو انجام دادم
لباسمو بایک شلوار مشکی گشاد و تیشرت گشاد مشکیه خرسی رو عوض کردم کولمو برداشتمو وسایل مورد نیازم داخلش ریختم و از اتاق خارج شدم سمت آشپزخانه رفتم و قهوه درست کرد رو کاناپه نشستم و به آدرس که فرستاده شده نگاهی کردم
ا/ت: اینجا بیرون از شهر تا اونجا یک ساعت راهه
نگاه به ساعت گوشیم کردم ۹:۱۵ رو نشون میداد قهوه خوردم و به سمت خیابون رفتم و یه تاکسی گرفتم آدرس و نشونش دادم و رو بهش گفتم اینجا می خوام برم
شانس خوبم ترافیک نبود
راس ساعت ۱۰ به یه عمارت بزرگ و خوشگل و شیک خیره شدم
ا/ت:اینجا خیلیی بزرگه تک خندی به بدبختیه خودم زدم و به سمت در رفتم که بادیگارد جلومو گرفتن .
بادیگارد:خانم نمی تونید وارد بشید .
ا/ت : اما من بخاطر کار اومدم
بادیگارد:اما نمی تونید وارد بشین...
؟؟؟:درو باز کن بیاد تو
بادیگارد :چشم
که درو باز کرد فک کنم همون دختره دیروز بود
؟؟؟: همراهم بیا
پشت سرش راه افتادم که تو راه ازم سوال پرسید
؟؟؟: اسمت چیه؟
ا/ت :عممم...جانگ ا/ت
؟؟؟:چند سالته
ا/ت : ۱۹
؟؟؟:خیلی برای این کار کوچیکی
ا/ت: اما به این کار نیاز دارم
که دیگه حرفی نزد وارد عمارت شدیم من و به آشپز خونه برد و به یکی که فک کنم آجوماعه اینجاست گفت ؟؟؟: قوانینو بهش بگو و بعد ببرش اتاقش
آجوما :باشه دخترم
که دختره رفت و منو آجوما موندیم
آجوما :اسمت چیه دخترم ؟
ا/ت: ا/ت
آجوما :خب ا/ت اینجا چند تا قوانین داره که باید بدونی خنثی نگاش کردم که ادامه داد
آجوما : اول اینکه تو خدمتکار شخصیه اربابی
ا/ت: ارباب؟
آجوما: آره ارباب پارک جیمین
باز خنثی نگاه کردم که باز ادامه داد
آجوما : خب قوانین اول اینکه باید پارک رو ارباب صدا بزنی دوم اینکه هر روز باید اتاقشو بعد اینکه بیدار میشه تمیز و مرتب کنی و اینکه اربا ساعت ۶:۰۰ بیدار میشه و میره حموم تو باید موقعی که حمومه بری اتاقشو تمیز کنی
ا/ت: خیلی زود نیست
جمله رو با حالت معترض و پوکر گفتم
که آجوما تک خنده ای کرد
آجوما : پاشو بریم اتاقتو نشون بدم دخترم
همراه آجوما بلند شدم و سمت جایی که می رفت دنبالش می رفتم در اتقی رو باز کرد داخل شد
منم پشت سرش رفتم تو دو تا تخت تو اتاق بود به آجوما نگا کردم که گفت
آجوما : این تخت توعه اینم لباسات که باید بپوشی برو حموم و اینارو بپوش بیا بیرون که کارت و بعد بهت بگم هوفی کشیدم و باشه ای گفتم که رفت و روتخت نشستم و شروع به غر زدن کردم ...
لایک و فالو یادتون نره خدا وکیلی زیاد ننوشتم؟ دستام شکست الان میفهمم اونایی که فیک می نویسن چه عذابی می کشن 😂
بعد گشتن تو شهر برگشتم خونه کفشامو درآوردم با همون لباس خودمو رو کاناپه پرت کردم پاهام از بس راه رفته بود درد می کرد چشام و بستم و خودم و لش کردم که یهو یاد آگهی افتادم بلند شدم و زود گوشیم و از کیفم در آوردم رفتم تو مخاطب کمی به شماره نگاه کردم و شماره زدم و بعد دو سه بوق جواب دادن یه دختر جوابمو داد ؟؟؟:سلام بفرمائید ا/ت :سلام برا آگهی زنگ زدم ؟؟؟:بله فردا ساعت ۱۰ به آدرسی که براتون ایمیل میشه بیاید
ا/ت : عام باشه ولی...
که قطع کرد
ا/ت: هوففف
بلند شدم و رفتم تو اتاقم انقدر خسته بودم که با همون لباس خوابیدم
صبح*
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم و نشستم سر جام کمی چشمامو مالیدم بلند شدم و رفتم کارای مربوطه رو انجام دادم
لباسمو بایک شلوار مشکی گشاد و تیشرت گشاد مشکیه خرسی رو عوض کردم کولمو برداشتمو وسایل مورد نیازم داخلش ریختم و از اتاق خارج شدم سمت آشپزخانه رفتم و قهوه درست کرد رو کاناپه نشستم و به آدرس که فرستاده شده نگاهی کردم
ا/ت: اینجا بیرون از شهر تا اونجا یک ساعت راهه
نگاه به ساعت گوشیم کردم ۹:۱۵ رو نشون میداد قهوه خوردم و به سمت خیابون رفتم و یه تاکسی گرفتم آدرس و نشونش دادم و رو بهش گفتم اینجا می خوام برم
شانس خوبم ترافیک نبود
راس ساعت ۱۰ به یه عمارت بزرگ و خوشگل و شیک خیره شدم
ا/ت:اینجا خیلیی بزرگه تک خندی به بدبختیه خودم زدم و به سمت در رفتم که بادیگارد جلومو گرفتن .
بادیگارد:خانم نمی تونید وارد بشید .
ا/ت : اما من بخاطر کار اومدم
بادیگارد:اما نمی تونید وارد بشین...
؟؟؟:درو باز کن بیاد تو
بادیگارد :چشم
که درو باز کرد فک کنم همون دختره دیروز بود
؟؟؟: همراهم بیا
پشت سرش راه افتادم که تو راه ازم سوال پرسید
؟؟؟: اسمت چیه؟
ا/ت :عممم...جانگ ا/ت
؟؟؟:چند سالته
ا/ت : ۱۹
؟؟؟:خیلی برای این کار کوچیکی
ا/ت: اما به این کار نیاز دارم
که دیگه حرفی نزد وارد عمارت شدیم من و به آشپز خونه برد و به یکی که فک کنم آجوماعه اینجاست گفت ؟؟؟: قوانینو بهش بگو و بعد ببرش اتاقش
آجوما :باشه دخترم
که دختره رفت و منو آجوما موندیم
آجوما :اسمت چیه دخترم ؟
ا/ت: ا/ت
آجوما :خب ا/ت اینجا چند تا قوانین داره که باید بدونی خنثی نگاش کردم که ادامه داد
آجوما : اول اینکه تو خدمتکار شخصیه اربابی
ا/ت: ارباب؟
آجوما: آره ارباب پارک جیمین
باز خنثی نگاه کردم که باز ادامه داد
آجوما : خب قوانین اول اینکه باید پارک رو ارباب صدا بزنی دوم اینکه هر روز باید اتاقشو بعد اینکه بیدار میشه تمیز و مرتب کنی و اینکه اربا ساعت ۶:۰۰ بیدار میشه و میره حموم تو باید موقعی که حمومه بری اتاقشو تمیز کنی
ا/ت: خیلی زود نیست
جمله رو با حالت معترض و پوکر گفتم
که آجوما تک خنده ای کرد
آجوما : پاشو بریم اتاقتو نشون بدم دخترم
همراه آجوما بلند شدم و سمت جایی که می رفت دنبالش می رفتم در اتقی رو باز کرد داخل شد
منم پشت سرش رفتم تو دو تا تخت تو اتاق بود به آجوما نگا کردم که گفت
آجوما : این تخت توعه اینم لباسات که باید بپوشی برو حموم و اینارو بپوش بیا بیرون که کارت و بعد بهت بگم هوفی کشیدم و باشه ای گفتم که رفت و روتخت نشستم و شروع به غر زدن کردم ...
لایک و فالو یادتون نره خدا وکیلی زیاد ننوشتم؟ دستام شکست الان میفهمم اونایی که فیک می نویسن چه عذابی می کشن 😂
۳۱.۶k
۰۹ بهمن ۱۴۰۱