پارت 28-نفوذ
سورا ویو*
وقتی دیدم داره اذیتم میکنه قصدش رو فهمیدم پس سعی کردم اذیتش کنم
ولی نمیزارم کاری کنه
+ددی جونم
-این کلا اتمای مغزش هنگ کرد
+میدونی یونا از ته حاملس؟
-اره. نظر تو چیه؟
+از کجا میدونی؟
-از یونا
+احتمالا من نفر ی اخرم که فهمیدم
-بحث رو نپیچون ما خودمون کار داریم
+اوممم راست میگی ددی خیلی کار داریم
-این دوباره هنگ کرد بنده خدا
جاهامون رو عوض کردم و یقشو رو گرفتم
+خب ددی کجا بودیم؟
-کلا سیماش بهم ریخت
+ددی جون نکن خجالت میکشی که ساکت شدی؟
-و دوباره هنگی از تغییر مود یه دفعه ایه سورا
+اوه پس خجالت کشیدی
-تازه حالش خوب شد
-خوب پس برای دیدن ادامه کارا به سمت اتاق هدایت شو
+خدایا این جدی شد( باخودش)
+باشه و رفتم سریع تو یه اتاق دیگه و در رو قفل کردم
-سورا به خدا دستم بهت برسه خودم میکشمت
+گگگگگگ*اداشو درمیاره
کوک ویو*
وای خدایا دختره هات برای بار دوم تحریکم کرد
دیشب رو گذاشتم ، امروز هم که اینطور اما دفعه بعد خودم میدونم باهاش چیکار کنم
...
یه هفته به سرعت برق و باد گذشت و شب عروسیه خواهرم و برادر سورا شد
سورا ویو*
امشب عروسیه ته و بهترین دوستمه
باید امشب تیپ بزنم جوری که چشم همه دربیاد
و دل کوک و مامانش اب بشه برام
تو طول این هفته کوک رو چند بار دیگه اذیت کردم و بدبخت هردفعه مرد و زنده شد تا حالش خوب شد
باید ازین به بعد حواسم بیشتر باشه چون یبار کم مونده بود سوتی بدم
فلش بک*
+ددی جونم
-سورا صد دفعه گفتم اینجوری صدام نکن*سرد
+ددی باهام قهری؟ *خودشو لوس میکنه
-...
+ددی؟ *لوس( بی مزه)
و رفت و رو پای کوک نشست سرش و رو انداخت پایین و گفت ببخشید
-هی کوچولو اینقد ناراحت نباش
+الان منو بخشیدی؟
-اره اما قول بده دیگه اذیتم نکنی
+باشه
و سورا سریع دوتا پاش رو میندازه رو دو طرف پای کوک و همونطور که یقشو رو گرفته بود و به سمت خودش میشوند نشسته بود
کوک کن بخاطر تغییر مود یهویی دختر هنگ بود همینجوری نگاش کرد گذاشت کارش رو بکنه
+هی ددی نظرت چیه بقیش رو بریم اتاق؟
-هه لحظات طلایی داره نزدیک میشه
+اهه ددی اینقد حرف نزن زودباش بریم اتاق
-بریم
سورا ویو*
داشتیم میرفتیم که دستم رو محکم گرفت و کشید برد اتاق
نتوستم فرار کنم عین سگ از کارم ترسیده بودم
خاک تو سرت سورا بیچاره شدی
کوک داشت دستش رو سمت لباسم میبرد که یه دفعه زنگ در خورده شد
-چرااااا؟ هیچ وقت که نمیای حالا یبارم اومدی نشد ببین کاری میکنم به موقعش که نتونی از زمین بلند بشی
+تقصیر من نیست که حالا برو ببین این مزاحم کیه( تو دلش:خدارو شکرررررررر)
پایان فلش بک*
خب یک لباس کوتاه و باز مشکی پوشیدم و کفش های مشکیم رو پوشیدم و ( ارایشگاه رفته)و رفتم اتاق کوک
هنوز تو حموم بود منتظر وایسادم تا بیاد
چشمم به گوشیش خورد. با چیزی که دیدم خشکم زد
وقتی دیدم داره اذیتم میکنه قصدش رو فهمیدم پس سعی کردم اذیتش کنم
ولی نمیزارم کاری کنه
+ددی جونم
-این کلا اتمای مغزش هنگ کرد
+میدونی یونا از ته حاملس؟
-اره. نظر تو چیه؟
+از کجا میدونی؟
-از یونا
+احتمالا من نفر ی اخرم که فهمیدم
-بحث رو نپیچون ما خودمون کار داریم
+اوممم راست میگی ددی خیلی کار داریم
-این دوباره هنگ کرد بنده خدا
جاهامون رو عوض کردم و یقشو رو گرفتم
+خب ددی کجا بودیم؟
-کلا سیماش بهم ریخت
+ددی جون نکن خجالت میکشی که ساکت شدی؟
-و دوباره هنگی از تغییر مود یه دفعه ایه سورا
+اوه پس خجالت کشیدی
-تازه حالش خوب شد
-خوب پس برای دیدن ادامه کارا به سمت اتاق هدایت شو
+خدایا این جدی شد( باخودش)
+باشه و رفتم سریع تو یه اتاق دیگه و در رو قفل کردم
-سورا به خدا دستم بهت برسه خودم میکشمت
+گگگگگگ*اداشو درمیاره
کوک ویو*
وای خدایا دختره هات برای بار دوم تحریکم کرد
دیشب رو گذاشتم ، امروز هم که اینطور اما دفعه بعد خودم میدونم باهاش چیکار کنم
...
یه هفته به سرعت برق و باد گذشت و شب عروسیه خواهرم و برادر سورا شد
سورا ویو*
امشب عروسیه ته و بهترین دوستمه
باید امشب تیپ بزنم جوری که چشم همه دربیاد
و دل کوک و مامانش اب بشه برام
تو طول این هفته کوک رو چند بار دیگه اذیت کردم و بدبخت هردفعه مرد و زنده شد تا حالش خوب شد
باید ازین به بعد حواسم بیشتر باشه چون یبار کم مونده بود سوتی بدم
فلش بک*
+ددی جونم
-سورا صد دفعه گفتم اینجوری صدام نکن*سرد
+ددی باهام قهری؟ *خودشو لوس میکنه
-...
+ددی؟ *لوس( بی مزه)
و رفت و رو پای کوک نشست سرش و رو انداخت پایین و گفت ببخشید
-هی کوچولو اینقد ناراحت نباش
+الان منو بخشیدی؟
-اره اما قول بده دیگه اذیتم نکنی
+باشه
و سورا سریع دوتا پاش رو میندازه رو دو طرف پای کوک و همونطور که یقشو رو گرفته بود و به سمت خودش میشوند نشسته بود
کوک کن بخاطر تغییر مود یهویی دختر هنگ بود همینجوری نگاش کرد گذاشت کارش رو بکنه
+هی ددی نظرت چیه بقیش رو بریم اتاق؟
-هه لحظات طلایی داره نزدیک میشه
+اهه ددی اینقد حرف نزن زودباش بریم اتاق
-بریم
سورا ویو*
داشتیم میرفتیم که دستم رو محکم گرفت و کشید برد اتاق
نتوستم فرار کنم عین سگ از کارم ترسیده بودم
خاک تو سرت سورا بیچاره شدی
کوک داشت دستش رو سمت لباسم میبرد که یه دفعه زنگ در خورده شد
-چرااااا؟ هیچ وقت که نمیای حالا یبارم اومدی نشد ببین کاری میکنم به موقعش که نتونی از زمین بلند بشی
+تقصیر من نیست که حالا برو ببین این مزاحم کیه( تو دلش:خدارو شکرررررررر)
پایان فلش بک*
خب یک لباس کوتاه و باز مشکی پوشیدم و کفش های مشکیم رو پوشیدم و ( ارایشگاه رفته)و رفتم اتاق کوک
هنوز تو حموم بود منتظر وایسادم تا بیاد
چشمم به گوشیش خورد. با چیزی که دیدم خشکم زد
۵.۵k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲