روزی روزگاری عشق ... part 45 ... فصل 2
از لای در داشت به پدر و دختر نگاه میکرد
محکم همو بغل کرده بودن و به خواب عمیقی فرو رفته بود
اون صحنه زیادی زیبا بود
از این که این همه مدت اون دوتا رو از هم جدا کرده از خودش متنفر بود
یعنی دوباره تهیونگ اونو قبول میکنه ؟
همون طور که توی فکر بود دستی روی شونش گزاشته شد
لی : بیا ... باهم صحبت کنیم ... دلت پره
جانگ می : باشه
به سمت بالکن اتاق پدرش راه افتادن
لی : بشین ... به خدمت کارا گفتم برامون یکم
دمنوش بیارن
جانگ می : ممنون
لی : خب ... میتونی با من حرف بزنی ... و ورد و دل کنی ... من گوش میدم
جانگ می : خب راستش ... از خودم متنفرم
لی : چرا ؟
جانگ می : اگه این همه اونا رو از هم جدا نمیکردم ... اضاع بهتر پیش میرفت
لی : اما تو از هم جداشون نکردی ... فقط مدتی وجود لونا رو از تهیونگ قایم کردی
جانگ می : هر دوشون ازم متنفرن
لی : نه این طور نیست
جانگ می : تو از کجا میدونی؟ * بغض
لی : خب اون دو تا عاقل تر از اون چیزی هستن که بخوان ازت متنفر بشن
جانگ می : اگه تهیونگ دیگه منو قبول نکنه چی ؟
تهیونگ : تو کی به من گفتی و من تو رو قبول نکردم ؟
جانگ می: تو ... تو کی ... اومدی ؟ * شکه
تهیونگ : اومممم از اولش اینجا بودم
جانگ می: چی ؟ * هنوزم تو شکه
تهیونگ : وقتی لای درو باز کردی بیدار شدم
جانگ می : ببخشید
تهیونگ : برا چیزای الکی عذر خواهی نکن
جانگ می : اما ...
تهیونگ : هیشششش
جانگ می : باش
تهیونگ : آفرین زن گلم
جانگ می : شکه * چ ... چی ؟
تهیونگ : چیه ؟ ... بده به زنم میگم زن ؟ ... باید بگم مرد گلم ؟ * خنده
جانگ می : منو مسخره میکنی ؟ ... برو گم شو ... انگار شوهر نداشتم بهتر بود * حرصی
تهیونگ : الان داری میگی منو نمیخوای ؟
وقتی جواب نشنید دوباره شروع به سوال پرسیدن کرد
تهیونگ : یعنی منو دوس نداری ؟
جانگ می : ساکت *
تهیونگ : برم دیگه نیام ؟ ... قلبم نکن دیگه
جانگ می : چپ چپ نگاش میکنه *
...
لایک : ۱۹
کامنت : ۹
محکم همو بغل کرده بودن و به خواب عمیقی فرو رفته بود
اون صحنه زیادی زیبا بود
از این که این همه مدت اون دوتا رو از هم جدا کرده از خودش متنفر بود
یعنی دوباره تهیونگ اونو قبول میکنه ؟
همون طور که توی فکر بود دستی روی شونش گزاشته شد
لی : بیا ... باهم صحبت کنیم ... دلت پره
جانگ می : باشه
به سمت بالکن اتاق پدرش راه افتادن
لی : بشین ... به خدمت کارا گفتم برامون یکم
دمنوش بیارن
جانگ می : ممنون
لی : خب ... میتونی با من حرف بزنی ... و ورد و دل کنی ... من گوش میدم
جانگ می : خب راستش ... از خودم متنفرم
لی : چرا ؟
جانگ می : اگه این همه اونا رو از هم جدا نمیکردم ... اضاع بهتر پیش میرفت
لی : اما تو از هم جداشون نکردی ... فقط مدتی وجود لونا رو از تهیونگ قایم کردی
جانگ می : هر دوشون ازم متنفرن
لی : نه این طور نیست
جانگ می : تو از کجا میدونی؟ * بغض
لی : خب اون دو تا عاقل تر از اون چیزی هستن که بخوان ازت متنفر بشن
جانگ می : اگه تهیونگ دیگه منو قبول نکنه چی ؟
تهیونگ : تو کی به من گفتی و من تو رو قبول نکردم ؟
جانگ می: تو ... تو کی ... اومدی ؟ * شکه
تهیونگ : اومممم از اولش اینجا بودم
جانگ می: چی ؟ * هنوزم تو شکه
تهیونگ : وقتی لای درو باز کردی بیدار شدم
جانگ می : ببخشید
تهیونگ : برا چیزای الکی عذر خواهی نکن
جانگ می : اما ...
تهیونگ : هیشششش
جانگ می : باش
تهیونگ : آفرین زن گلم
جانگ می : شکه * چ ... چی ؟
تهیونگ : چیه ؟ ... بده به زنم میگم زن ؟ ... باید بگم مرد گلم ؟ * خنده
جانگ می : منو مسخره میکنی ؟ ... برو گم شو ... انگار شوهر نداشتم بهتر بود * حرصی
تهیونگ : الان داری میگی منو نمیخوای ؟
وقتی جواب نشنید دوباره شروع به سوال پرسیدن کرد
تهیونگ : یعنی منو دوس نداری ؟
جانگ می : ساکت *
تهیونگ : برم دیگه نیام ؟ ... قلبم نکن دیگه
جانگ می : چپ چپ نگاش میکنه *
...
لایک : ۱۹
کامنت : ۹
۶.۵k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.