تهیونگ: از وقتی وارد سالن شد نتونستم چشم ازش بردارم توی ا
تهیونگ: از وقتی وارد سالن شد نتونستم چشم ازش بردارم توی اون لباس سفید با لبه های طوسی دقیقا مثل ماه شده بود اولین روزی ک دیدمش چشمام برق نزد چون توی دنیای انسان ها بودم ولی قلبم حس کردم سنگ خودش رو شکوند و شروع به تپیدن کرد واقعا ا/ت رو خیلی دوس داره و از پدرش متنفره چون وقتی ا/ت و مادرش داشتن میکشتنش به یه پوزخند ایستاده بود وقتی هم داستان واقعی رو تعریف میکردن یا وقتی شوخی میکردن خیلی خوشگل مبخندید مطمئنم عاشقش شدم ولی چقدر سریع توی یک هفته عشق؟؟ چطوری؟؟ من هیچی راجب عشق نمیدونم چون از بچگی پدر و مادرم باهم دعوا داشتن و من ی بچه تنها بودم وقتی همه رفتن وسط برقصن داشت با ذوق نگاشون میکرد دل و زدم به دریا رفتم ازش بخوام باهم برقصیم
تهیونگ: لیدی افتخار رقص میدی؟
ماریانا: تیونگا نمیخوام ناراحتت کنم ولی بلد نیستم😂
بلد نیستیی؟؟ توو؟؟؟
ماریانا: اره نیستم میخوای بهم یاد بده توی روز عروسی لوسیفر و ا/ت برقصیم
با کمال میل کی بیام؟؟
ماریانا: فردا صبح بیا
چشم
ا/ت: بعد از رقص رفتیم نشستیم ولی اصلا حالم خوب نبود حس میکردم دارم میمیرم هنوز اون حسی ک بهم دست زد رو دارم میخوام بمیرم تا از دستش فرار کنم با اینکه کشتمش ولی حس میکردم بازم کمشه با چاقو تیکه تیکش کردیم ولی باز دلم میخواست الان اینجا بود میزدم لهش میکردم هوووف ولش کنن
جونگ کوک: لیدی من چرا حالش بده؟؟ چیزی شده؟؟
نه خوبم
جونگ کوک: عزیزم عمت رو خر کن من دیگه خوناشامم میتونم حس کنم چته هنوز سر اوت داستان ناراحتی؟؟
اره نمیتونم فراموشش کنم
جونگ کوک: هعییی خدااا زدی بدبخت رو کشتی جیگرش هم دادی سگخورد ولش کن
باش
بعد از مراسم رفتیم خونه به جیمین و نیکلاس گفتم آروم انجام بدن تا نمیرن فردا پاشن بیان پیش من بگن دلم درد میکنه حوصله پرستاری ندارم
نازنین: یااا منحرف گمشو بینم از جیمین تو بدتری
جیمین: منو چرا میکشی وسط به من چههه
هی هی بیخیال برید برید
فصل دوم پارت هشتم💋🐺
تهیونگ: لیدی افتخار رقص میدی؟
ماریانا: تیونگا نمیخوام ناراحتت کنم ولی بلد نیستم😂
بلد نیستیی؟؟ توو؟؟؟
ماریانا: اره نیستم میخوای بهم یاد بده توی روز عروسی لوسیفر و ا/ت برقصیم
با کمال میل کی بیام؟؟
ماریانا: فردا صبح بیا
چشم
ا/ت: بعد از رقص رفتیم نشستیم ولی اصلا حالم خوب نبود حس میکردم دارم میمیرم هنوز اون حسی ک بهم دست زد رو دارم میخوام بمیرم تا از دستش فرار کنم با اینکه کشتمش ولی حس میکردم بازم کمشه با چاقو تیکه تیکش کردیم ولی باز دلم میخواست الان اینجا بود میزدم لهش میکردم هوووف ولش کنن
جونگ کوک: لیدی من چرا حالش بده؟؟ چیزی شده؟؟
نه خوبم
جونگ کوک: عزیزم عمت رو خر کن من دیگه خوناشامم میتونم حس کنم چته هنوز سر اوت داستان ناراحتی؟؟
اره نمیتونم فراموشش کنم
جونگ کوک: هعییی خدااا زدی بدبخت رو کشتی جیگرش هم دادی سگخورد ولش کن
باش
بعد از مراسم رفتیم خونه به جیمین و نیکلاس گفتم آروم انجام بدن تا نمیرن فردا پاشن بیان پیش من بگن دلم درد میکنه حوصله پرستاری ندارم
نازنین: یااا منحرف گمشو بینم از جیمین تو بدتری
جیمین: منو چرا میکشی وسط به من چههه
هی هی بیخیال برید برید
فصل دوم پارت هشتم💋🐺
۱۰.۲k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.