.
.
دردش بیشتر میشد لبامو بوسید همراهیش نمیکردم حالم داشت بد میشد
پدر ا/ت: خیلی وقته منتظر همین روزی بودم
موهامو با دستاش گرفت و ناز کرد
ا/ت: ولم کن...
پدر ا/ت: هیسسسس اروم باش
بغضم شکست زدم زیر کریه
ا/ت: لطفا ولم کن میخوام برم پیش برادرم
پدر ا/ت: خفه شو تو هیجا نمیری
داشتم گریه میکردم معلوم بود عصبانی شده بود سعی کردم جلوی خودمو بگیرم و گریم باعث شد وحشی تر بشه یه جا پیراهنمو از تنم کند و شروع به ماک گذاشتن روش کرد ناله هام خیلی بلند و با گریم قاطی شده بود کل خونه رو گرفته بود
شروع به در اوردن لباس خودش کرد و لباشو گذاشت رو لبام هرچی پسش میزدم بدتر میشد و خون و تو دهنم احساس میکردم که صدای در اومد مادرم اومده بود.
مادر ا/ت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با چیزی که دیدم باورم نمیشد یعنی تا این حد 😣اون دخترمه جانگ می که میگفت پیش نامنجونه
رفتم و اون مردک و پسش زدم و ا/ت و بلند کردم تمام بدنش😣
پدر ا/ت: تو کی اومدی چرا سرکار نیستی
مادر ا/ت: چی الان داری باز خـواستم میکنی مردک ****نباید بهت احتماد میکردم که اومد و محکم زدتم داشت پشت هم میزد منو که یهو بیشهوش شد
ا/ت: ز.... ز... زدمش... من... م... ن... ک..کشتم..ش😭
ا/ت شروع به گریه کرد رفتم بغلش کردم
ا/ت: داداشم.... هق... تو بیمارستانه... هق... اون وقت من اینجا یع نفرو کشتم...... هق... هق
😟ن...ن...نامجون
مادر ا/ت: ا/ت داداشت چیزیش شده ا/ت ا/ت ا/ت
ا/ت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مادرم داشت صدام میزد یکه یهو بیهوش شدم دیگه هیچ چیزو نفهمیدم
چشمامو که باز کردم تو بیمارستان بودم
پرستار: بالاخره به هوش اومدی بزار به دکتر خبر بدم
ا/ت: داداشم اون کجاست
پرستار: کسی همراهتون نبود
دکتر: شما میتونین برین
پرستار: فعلا
ا/ت: اقای دکتر برادرم اینجاست کیم نامجون
دکتر: ا/ت اروم باش
ا/ت: چیزیش شده 😟
دکتر: متسفم نتونستیم کاری کنیم
ا/ت: یعنی چی برادرم کجاست
دکتر: مردن
سوزی: ا/ت.... ا/ت......
چشمام سیاه شد(😐🐾قش کرد باز)
چشامو که باز کردم سوزی رو دیدم که کنارم نشسته بود
ا/ت: هق... سوزی داداشم... هق هق..... من تازع پیداش کردم...... هق هق
سوزی بغلم کرد و موهامو نوازش میکرد
سوزی: اروم باش من پیشتم
جانگ می: ا/ت حالت خوبه 😟
سریع اومد پیشم ایستاد
.
.
.
.
لایک و کامنت یادت نره😐🐾
دردش بیشتر میشد لبامو بوسید همراهیش نمیکردم حالم داشت بد میشد
پدر ا/ت: خیلی وقته منتظر همین روزی بودم
موهامو با دستاش گرفت و ناز کرد
ا/ت: ولم کن...
پدر ا/ت: هیسسسس اروم باش
بغضم شکست زدم زیر کریه
ا/ت: لطفا ولم کن میخوام برم پیش برادرم
پدر ا/ت: خفه شو تو هیجا نمیری
داشتم گریه میکردم معلوم بود عصبانی شده بود سعی کردم جلوی خودمو بگیرم و گریم باعث شد وحشی تر بشه یه جا پیراهنمو از تنم کند و شروع به ماک گذاشتن روش کرد ناله هام خیلی بلند و با گریم قاطی شده بود کل خونه رو گرفته بود
شروع به در اوردن لباس خودش کرد و لباشو گذاشت رو لبام هرچی پسش میزدم بدتر میشد و خون و تو دهنم احساس میکردم که صدای در اومد مادرم اومده بود.
مادر ا/ت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با چیزی که دیدم باورم نمیشد یعنی تا این حد 😣اون دخترمه جانگ می که میگفت پیش نامنجونه
رفتم و اون مردک و پسش زدم و ا/ت و بلند کردم تمام بدنش😣
پدر ا/ت: تو کی اومدی چرا سرکار نیستی
مادر ا/ت: چی الان داری باز خـواستم میکنی مردک ****نباید بهت احتماد میکردم که اومد و محکم زدتم داشت پشت هم میزد منو که یهو بیشهوش شد
ا/ت: ز.... ز... زدمش... من... م... ن... ک..کشتم..ش😭
ا/ت شروع به گریه کرد رفتم بغلش کردم
ا/ت: داداشم.... هق... تو بیمارستانه... هق... اون وقت من اینجا یع نفرو کشتم...... هق... هق
😟ن...ن...نامجون
مادر ا/ت: ا/ت داداشت چیزیش شده ا/ت ا/ت ا/ت
ا/ت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مادرم داشت صدام میزد یکه یهو بیهوش شدم دیگه هیچ چیزو نفهمیدم
چشمامو که باز کردم تو بیمارستان بودم
پرستار: بالاخره به هوش اومدی بزار به دکتر خبر بدم
ا/ت: داداشم اون کجاست
پرستار: کسی همراهتون نبود
دکتر: شما میتونین برین
پرستار: فعلا
ا/ت: اقای دکتر برادرم اینجاست کیم نامجون
دکتر: ا/ت اروم باش
ا/ت: چیزیش شده 😟
دکتر: متسفم نتونستیم کاری کنیم
ا/ت: یعنی چی برادرم کجاست
دکتر: مردن
سوزی: ا/ت.... ا/ت......
چشمام سیاه شد(😐🐾قش کرد باز)
چشامو که باز کردم سوزی رو دیدم که کنارم نشسته بود
ا/ت: هق... سوزی داداشم... هق هق..... من تازع پیداش کردم...... هق هق
سوزی بغلم کرد و موهامو نوازش میکرد
سوزی: اروم باش من پیشتم
جانگ می: ا/ت حالت خوبه 😟
سریع اومد پیشم ایستاد
.
.
.
.
لایک و کامنت یادت نره😐🐾
۸۷.۳k
۱۰ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.