بادیگارد من
𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝
(𝐏𝐚𝐫𝐭 64)
ات: تو در بیار....
"تهیونگ با حالت سوالی سرشو تکون داد و کاپشنشو در اورد و گذاشت رو تخت.... ات هم کاپشنشو در اورد و اویزون کرد و در کشو اش باز کرد و یه روغن زیتون در اورد و رفت سمت تهیونگ و روغن گذاشت زمین و رفت جلوش زانو زد و با خجالت نفس عمیقی کشید و دستشو برد سمت دکمه هاش و اروم اروم باز میکرد.... تهیونگ تو شوک بود.... ات بولیز تهیونگ در اورد و روغن برداشت و نشست کنارش و از شونه های تهیونگ گرفت و روبه پشت کردتش.... یکم از روغن زد دستش و اروم رو کمر تهیونگ مالید و شروع به ماساژ دادن کرد"
ات: من میدونم کمرت درد میکنه.... پس لازم نیست ازم پهنانش کنی...
تهیونگ: نمیخواد بمالی زحمت نکش...
ات: کاری که تو دیشب اجباری برای نجات جون من کردی برام ارزش زیادی داشت پس منم هواتو دارم از این ببد ... لطفا بگو کجاش بیشتر درد میکنه ...
تهیونگ: انجام وظیفه بود.... من بیشتر ازت ممنونم که بهم اعتماد کردی ات "لبخند زد"
ات: "لبخندی زد" کجاش بیشتر درد میکنه...
تهیونگ: پایین تر... اره اره همونجا آخخخ "چشماشو روهم فشار داد"
"ات همچنان آروم می مالید... بعد 10 دقیقه تهیونگ کمرش بهتر شد و بولیزش پوشید و از ات تشکر کرد و از اتاقش رفت بیرون.... ات هم لباساشو در اورد و انداخت تو سبد لباس کثیف ها و رفت حموم و بعد 20 دقیقه در اومد بیرون و لباسای راحتی اش پوشید و موهاشو شونه و خشک کرد و از پشت بافت.... خیلی گرسنه اش بود ... اروم پله ها رو پایین رفت که با کاسه ی داغی از دوکبوکی مواجه شد...لبخندی زد و رفت نشست سر میز و تا تهش خورد و ظرفارو جمع کرد و شست.... صدای زنگ موبایلش اومد ترسید و فکر کرد شماره باباشه که افتاده رو گوشیش با لرز از روی میز موبایلشو برداشت و با اسم
💩Jolica💩
مواجه شد ... تعجب کرد ولی نفس راحتی کشید که پدرش نیست.... با تردید و جدیت تلفن جواب داد"
( مکالمه)
💩Jolica💩
ات: الو... "سرد"
جولیکا: سلام خواهر عزیزم "خنده ی لوسانه"
ات: چی میخوای؟
جولیکا: او... خب زنگ زدم حال خواهر گلمو بپرسم مشکلیه؟ "صدای لوسانه"
ات: نخوام حال منو بپرسی باید کیو ببینم؟
جولیکا: خب ولی فک میکنم نیازه که اصلا زبونتو برام دراز نکنی چون قراره به التماس بیوفتی عزیزم "خنده"
ات: م.... منظورت چیه؟!
جولیکا: بزودی میبینمت و اینو بدون داستان تازه شروع شده عزیزم... بای بای
"گوشیو قطع کرد"
( پایان مکالمه)
"ات حرصش گرفت و گوشیو کوبوند رو مبل و دستشو تو موهاش فرو برد"
ات: دوباره میخواد چه گوهی بخوره... هوففف
شرط: 50 لایک... 40 کامنت.... 1057 تایی شم
(𝐏𝐚𝐫𝐭 64)
ات: تو در بیار....
"تهیونگ با حالت سوالی سرشو تکون داد و کاپشنشو در اورد و گذاشت رو تخت.... ات هم کاپشنشو در اورد و اویزون کرد و در کشو اش باز کرد و یه روغن زیتون در اورد و رفت سمت تهیونگ و روغن گذاشت زمین و رفت جلوش زانو زد و با خجالت نفس عمیقی کشید و دستشو برد سمت دکمه هاش و اروم اروم باز میکرد.... تهیونگ تو شوک بود.... ات بولیز تهیونگ در اورد و روغن برداشت و نشست کنارش و از شونه های تهیونگ گرفت و روبه پشت کردتش.... یکم از روغن زد دستش و اروم رو کمر تهیونگ مالید و شروع به ماساژ دادن کرد"
ات: من میدونم کمرت درد میکنه.... پس لازم نیست ازم پهنانش کنی...
تهیونگ: نمیخواد بمالی زحمت نکش...
ات: کاری که تو دیشب اجباری برای نجات جون من کردی برام ارزش زیادی داشت پس منم هواتو دارم از این ببد ... لطفا بگو کجاش بیشتر درد میکنه ...
تهیونگ: انجام وظیفه بود.... من بیشتر ازت ممنونم که بهم اعتماد کردی ات "لبخند زد"
ات: "لبخندی زد" کجاش بیشتر درد میکنه...
تهیونگ: پایین تر... اره اره همونجا آخخخ "چشماشو روهم فشار داد"
"ات همچنان آروم می مالید... بعد 10 دقیقه تهیونگ کمرش بهتر شد و بولیزش پوشید و از ات تشکر کرد و از اتاقش رفت بیرون.... ات هم لباساشو در اورد و انداخت تو سبد لباس کثیف ها و رفت حموم و بعد 20 دقیقه در اومد بیرون و لباسای راحتی اش پوشید و موهاشو شونه و خشک کرد و از پشت بافت.... خیلی گرسنه اش بود ... اروم پله ها رو پایین رفت که با کاسه ی داغی از دوکبوکی مواجه شد...لبخندی زد و رفت نشست سر میز و تا تهش خورد و ظرفارو جمع کرد و شست.... صدای زنگ موبایلش اومد ترسید و فکر کرد شماره باباشه که افتاده رو گوشیش با لرز از روی میز موبایلشو برداشت و با اسم
💩Jolica💩
مواجه شد ... تعجب کرد ولی نفس راحتی کشید که پدرش نیست.... با تردید و جدیت تلفن جواب داد"
( مکالمه)
💩Jolica💩
ات: الو... "سرد"
جولیکا: سلام خواهر عزیزم "خنده ی لوسانه"
ات: چی میخوای؟
جولیکا: او... خب زنگ زدم حال خواهر گلمو بپرسم مشکلیه؟ "صدای لوسانه"
ات: نخوام حال منو بپرسی باید کیو ببینم؟
جولیکا: خب ولی فک میکنم نیازه که اصلا زبونتو برام دراز نکنی چون قراره به التماس بیوفتی عزیزم "خنده"
ات: م.... منظورت چیه؟!
جولیکا: بزودی میبینمت و اینو بدون داستان تازه شروع شده عزیزم... بای بای
"گوشیو قطع کرد"
( پایان مکالمه)
"ات حرصش گرفت و گوشیو کوبوند رو مبل و دستشو تو موهاش فرو برد"
ات: دوباره میخواد چه گوهی بخوره... هوففف
شرط: 50 لایک... 40 کامنت.... 1057 تایی شم
۱۶.۰k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.