پارت ۲۳ ( بجای من ببین )
از دید ا.ت
واقعا نمیفهمم این چه قانون مسخره ایه اصلا دلم نمیخواد به این ازدواج مزخرف دل ببندم من هیچ حسی به اون نداشتم بعد قراره باهاش ازدواج کنم واقعا مسخرست لباس هامو پوشیدم جلوی آینه به خودم زول زدم من دیگه اون دختر کوچولویی نبودم ؟ که با یه خراش کوچیک میزد زیر گریه ؟؟ چقدر دلم میخواست زمان به عقب برگرده تا بتونم همه چیز رو درست کنم
با صدای سونگ به خودم آمدم روی فرش قرمز قدم میذاشتم در باز شود تمام چشم ها به طرف من دوخته شوده بود از این بدم میومد همینطور که بقیه رو نگاه میکردم چشمم به پسری افتاد که قراره باهاش ازدواج کنم اون با موهای مشکی با قد بلند و پوست صاف دقیقا رو به روم وایستاده بود اما من چشم هاش رو ندیدم نمیخوام دروغ بگم اما بی شک زیبا ترین مردی بود که تا به حال دیدم اما زیبایی کافی نیست بعضی وقت ها باید به انسان ها فرصت بدیم تا خود واقعیشون رو نشون بدن فقط نیاز به زمان دارم اما هرچی نباشه من به اجبار پدر و مادم پا به این ازدواج دادم
ا.ت رفت و رو به روی تهیونگ ایستاد بدن هاشون دقیقا موماس هم بود امپراطور دستور داد موسیقی رو بلند کنن ولی ا.ت چیزی از رقص بلد نبود تهیونگ با حالت جدی به رو به روش زل زده بود دقیقا چند روز بعد مرگ اونسو داشتن جشن عروسی میگرفتن خودتون میدونید چه حسی داره اما تهیونگ از این خوشحال بود که اونسو توی این جشن نیست چون باز باید شکسته شودنش رو میدی باز هم گریه هاشو میدید اشک هاش که روی صورت کوچولوش ریخته بود رو میدی و بعد باز هم جای اشک هایی که روی گونش جاری شوده بود رو بوسه میزد و با هر بوسه جون میگرفت
تهیونگ دست راستش رو دور کمر ا.ت حلقه کرد و دست چپش رو توی انگشت های ا.ت حلقه کرد جایی رو نمیدید اما حسش بهش میگفت چیکار کنه دقیقا مثل اون اون شب توی اون بار که اونسو رو توی بقلش گرفته بود و میتونست داد بزنه که من خوشحال ترین مرد دنیام
موسیقی نواخته شود و تهیونگ شروع به قدم ورداشت کرد اما با فشار دادن چیزی روی پاش صورتش جمع شود اون فکر نیکرد حداقل باید چیز های ابتدایی رو بلد باشه اما مثل اینکه چیزی از رقص بلد نبود
ا.ت
داشتم نگاه میکردم که یهو دستی دور کمرم حلقه شود شوخیتتت گرفتههه من بلد نیستم برقصم چه فاجعه ای اگر همه چیز خراب شه چییی بین انگشت های گرمم دست سردی رو حسکردم یهو موسیقی شروع به نواختن کردم ماهم حرکت کردیم وایییی پام رفت روی پاهاش هالا چیکار کنم فکر کنم خیلی دردش آمدد واییی درسته جایی رو نمیبینه اما مثل اینکه خوب میتونه برقصه
ببخشید من سرم شلوغه بازم شرمنده 😔😔
واقعا نمیفهمم این چه قانون مسخره ایه اصلا دلم نمیخواد به این ازدواج مزخرف دل ببندم من هیچ حسی به اون نداشتم بعد قراره باهاش ازدواج کنم واقعا مسخرست لباس هامو پوشیدم جلوی آینه به خودم زول زدم من دیگه اون دختر کوچولویی نبودم ؟ که با یه خراش کوچیک میزد زیر گریه ؟؟ چقدر دلم میخواست زمان به عقب برگرده تا بتونم همه چیز رو درست کنم
با صدای سونگ به خودم آمدم روی فرش قرمز قدم میذاشتم در باز شود تمام چشم ها به طرف من دوخته شوده بود از این بدم میومد همینطور که بقیه رو نگاه میکردم چشمم به پسری افتاد که قراره باهاش ازدواج کنم اون با موهای مشکی با قد بلند و پوست صاف دقیقا رو به روم وایستاده بود اما من چشم هاش رو ندیدم نمیخوام دروغ بگم اما بی شک زیبا ترین مردی بود که تا به حال دیدم اما زیبایی کافی نیست بعضی وقت ها باید به انسان ها فرصت بدیم تا خود واقعیشون رو نشون بدن فقط نیاز به زمان دارم اما هرچی نباشه من به اجبار پدر و مادم پا به این ازدواج دادم
ا.ت رفت و رو به روی تهیونگ ایستاد بدن هاشون دقیقا موماس هم بود امپراطور دستور داد موسیقی رو بلند کنن ولی ا.ت چیزی از رقص بلد نبود تهیونگ با حالت جدی به رو به روش زل زده بود دقیقا چند روز بعد مرگ اونسو داشتن جشن عروسی میگرفتن خودتون میدونید چه حسی داره اما تهیونگ از این خوشحال بود که اونسو توی این جشن نیست چون باز باید شکسته شودنش رو میدی باز هم گریه هاشو میدید اشک هاش که روی صورت کوچولوش ریخته بود رو میدی و بعد باز هم جای اشک هایی که روی گونش جاری شوده بود رو بوسه میزد و با هر بوسه جون میگرفت
تهیونگ دست راستش رو دور کمر ا.ت حلقه کرد و دست چپش رو توی انگشت های ا.ت حلقه کرد جایی رو نمیدید اما حسش بهش میگفت چیکار کنه دقیقا مثل اون اون شب توی اون بار که اونسو رو توی بقلش گرفته بود و میتونست داد بزنه که من خوشحال ترین مرد دنیام
موسیقی نواخته شود و تهیونگ شروع به قدم ورداشت کرد اما با فشار دادن چیزی روی پاش صورتش جمع شود اون فکر نیکرد حداقل باید چیز های ابتدایی رو بلد باشه اما مثل اینکه چیزی از رقص بلد نبود
ا.ت
داشتم نگاه میکردم که یهو دستی دور کمرم حلقه شود شوخیتتت گرفتههه من بلد نیستم برقصم چه فاجعه ای اگر همه چیز خراب شه چییی بین انگشت های گرمم دست سردی رو حسکردم یهو موسیقی شروع به نواختن کردم ماهم حرکت کردیم وایییی پام رفت روی پاهاش هالا چیکار کنم فکر کنم خیلی دردش آمدد واییی درسته جایی رو نمیبینه اما مثل اینکه خوب میتونه برقصه
ببخشید من سرم شلوغه بازم شرمنده 😔😔
۱۰۷.۹k
۲۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.