"تيمارستان صورتی" پارت بیست و پنجم
ویو سویون
باورم نمیشه یعنی به همین راحتی خاطراتش یادش اومد..؟یا نکنه هنوز چیزی نمیدونه؟
ا/ت:م.. مامان؟
م.ا/ت:دخترمم(با گریه)
سویون:مامان
م.ا/ت:سویونا..بالاخره تونستی دخترم؟تونستی خواهرت رو پیدا کنی؟
سویون:تونستم..نمیخوای به دختر بزرگت افتخار کنی؟*با بغض*
م.ا/ت:معلومه
مامان از ا/ت دل کند و اومد منو بغل کرد ..
سویون:چند سال بود ندیده بودمت؟گذاشته بودی منو پیش این پسر عموهای دیوونم و رفته بودی؟
م.ا/ت:منتظر بودم خواهرت رو پیدا کنی دخترم..من هیچوقت ترکتون نکردم..همیشه از عموت حال تورو میپرسیدم..اما ا/ت از اون اصلا خبر نداشتم..
از اینکه ا/ت داره اشک میریزه قلبم به درد اومد ..از بغل مامان رفتم بیرون و رفتم ا/ت رو بغل کردم..
ا/ت:چرا وقتی دیدمت نشناختمت؟
سویون:از بس خنگی..
جونگ کوک:عااااا فاز رمانتیک گرفته بودمم هقق چرا خرابش کردییی سویونننن...
سویون:*خنده*
ا/ت:یااا داری میخندی؟تا چند دقیقه پیش داشتی زار میزدی ..به چی داری میخندی.؟
ایندفعه مامان هم زد زیر خنده..و همینطور پسرا..
ا/ت:دیوونه شدین نه؟نکنه میخواین منو دیوونه کنینن؟
سوجون داشت از پله ها میومد سمت ا/ت
سوجون:خالههه
ا/ت:جون خاله..سویون سوجون میدونه؟که واقعا خالشم؟
سوجون:ارههه
ا/ت:پس فقط من نمیدونستمممم؟
شوگا:اهه دختر چقد جیغ میزنی..
ا/ت:ههه خندیدم..من اصلا جیغ نمیزنم..
بازم اون حس خوب چند سال پیش رو داشتم همه دور همه جمع بودیم..مامان از نوه اش یعنی سوجون دست نمیکشید...اون نمیدونست که من حاملم ..اما یچیزی فکرم رو مشغول کرده بود ..اونم بابا بود..اون اینجا نبود..با مامان نیومده بود..چ..چرا؟
ویو ا/ت
چند روزی از اون ماجرا گذشت و خاطراتم کاملا برگشتن ..دلم برای کارینا تنگ شده..با اینکه دیگه نسبتی باهم نداریم..رابطه ی من و جونگ کوک بهتر شده ..راستش من ازش خوشم میاد اما نمیتونم بهش اعتراف کنم..لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین..
تهیونگ:سلام پرنسس..
ا/ت:تهیونگاا بقیه کجان؟
جونگ کوک و جیمین:رفتن بیرون کار داشتن
سویون:منم هستماا
ا/ت:اونیی..بچه ها بیاین بازی کنیم..
تهیونگ و سویون:موافقم
جونگ کوک:موافقم
جیمین:والا چاره ای ندارم باید موافق باشم
رفتم تلویزیون رو روشن کردم و دسته های بازی رو آوردم.. به انتخاب پسرا فوتبال رو انتخاب کردیم..من و جونگ کوک توی ی تیم بودیم و جیمین و تهیونگ توی ی تیم..سویون هم داشت نگاه میکرد..
ا/ت:حیف که نمیشه داور انتخاب کرد وگرنه سویون رو داور میذاشتیم..
سویون:من همینجوری راحتم..
راستش توی فوتبال خوبم..چون وقتی بچه بودم ..فوتبال رو از جیمین و تهیونگ یاد گرفتم تا شاید جیمین خوشش بیاد ببینه من فوتبال بلدم اما انگار نهه انگار..از من خوشش نیومد..
حمایت؟
شرط:50لایک کامنت هم بزارید..
باورم نمیشه یعنی به همین راحتی خاطراتش یادش اومد..؟یا نکنه هنوز چیزی نمیدونه؟
ا/ت:م.. مامان؟
م.ا/ت:دخترمم(با گریه)
سویون:مامان
م.ا/ت:سویونا..بالاخره تونستی دخترم؟تونستی خواهرت رو پیدا کنی؟
سویون:تونستم..نمیخوای به دختر بزرگت افتخار کنی؟*با بغض*
م.ا/ت:معلومه
مامان از ا/ت دل کند و اومد منو بغل کرد ..
سویون:چند سال بود ندیده بودمت؟گذاشته بودی منو پیش این پسر عموهای دیوونم و رفته بودی؟
م.ا/ت:منتظر بودم خواهرت رو پیدا کنی دخترم..من هیچوقت ترکتون نکردم..همیشه از عموت حال تورو میپرسیدم..اما ا/ت از اون اصلا خبر نداشتم..
از اینکه ا/ت داره اشک میریزه قلبم به درد اومد ..از بغل مامان رفتم بیرون و رفتم ا/ت رو بغل کردم..
ا/ت:چرا وقتی دیدمت نشناختمت؟
سویون:از بس خنگی..
جونگ کوک:عااااا فاز رمانتیک گرفته بودمم هقق چرا خرابش کردییی سویونننن...
سویون:*خنده*
ا/ت:یااا داری میخندی؟تا چند دقیقه پیش داشتی زار میزدی ..به چی داری میخندی.؟
ایندفعه مامان هم زد زیر خنده..و همینطور پسرا..
ا/ت:دیوونه شدین نه؟نکنه میخواین منو دیوونه کنینن؟
سوجون داشت از پله ها میومد سمت ا/ت
سوجون:خالههه
ا/ت:جون خاله..سویون سوجون میدونه؟که واقعا خالشم؟
سوجون:ارههه
ا/ت:پس فقط من نمیدونستمممم؟
شوگا:اهه دختر چقد جیغ میزنی..
ا/ت:ههه خندیدم..من اصلا جیغ نمیزنم..
بازم اون حس خوب چند سال پیش رو داشتم همه دور همه جمع بودیم..مامان از نوه اش یعنی سوجون دست نمیکشید...اون نمیدونست که من حاملم ..اما یچیزی فکرم رو مشغول کرده بود ..اونم بابا بود..اون اینجا نبود..با مامان نیومده بود..چ..چرا؟
ویو ا/ت
چند روزی از اون ماجرا گذشت و خاطراتم کاملا برگشتن ..دلم برای کارینا تنگ شده..با اینکه دیگه نسبتی باهم نداریم..رابطه ی من و جونگ کوک بهتر شده ..راستش من ازش خوشم میاد اما نمیتونم بهش اعتراف کنم..لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین..
تهیونگ:سلام پرنسس..
ا/ت:تهیونگاا بقیه کجان؟
جونگ کوک و جیمین:رفتن بیرون کار داشتن
سویون:منم هستماا
ا/ت:اونیی..بچه ها بیاین بازی کنیم..
تهیونگ و سویون:موافقم
جونگ کوک:موافقم
جیمین:والا چاره ای ندارم باید موافق باشم
رفتم تلویزیون رو روشن کردم و دسته های بازی رو آوردم.. به انتخاب پسرا فوتبال رو انتخاب کردیم..من و جونگ کوک توی ی تیم بودیم و جیمین و تهیونگ توی ی تیم..سویون هم داشت نگاه میکرد..
ا/ت:حیف که نمیشه داور انتخاب کرد وگرنه سویون رو داور میذاشتیم..
سویون:من همینجوری راحتم..
راستش توی فوتبال خوبم..چون وقتی بچه بودم ..فوتبال رو از جیمین و تهیونگ یاد گرفتم تا شاید جیمین خوشش بیاد ببینه من فوتبال بلدم اما انگار نهه انگار..از من خوشش نیومد..
حمایت؟
شرط:50لایک کامنت هم بزارید..
۱۲.۱k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.