name:belief part:3
ا.ت خیلی ریلکس داشت به حرفای هوسوک گوش میداد و توجهی به تهیونگ نکرد.
با حس بالاتر رفتن اون پا تا قبل از تحریک شدنش اروم صندلیش رو عقب کشید و برای عادی کردن اتفاق گفت : ا.ت عزیزم...اون وودکا کجاست؟
ا.ت لبخندی زد و با دستش به کابینت کنار یخچال اشاره کرد.
تهیونگ سری تکون داد و با نگاه شیطنت امیزی به ا.ت سمت کابینت رفت و بعداز برداشتن بطری وودکا سمت میز رفت و نشست .
در بطری رو باز کرد و رو به هوسوک کرد و گفت: میخوری؟
هوسوک : معلومه
تهیونگ لبخندی زد و کمی از وودکا رو توی لیوان ریخت
ا.ت لیوانش رو جلو اورد لب زد : برای منم بریز
تهیونگ خندید و گفت : نه...برات بده
ا.ت لبش رو اویزون کرد و مشغول خوردن غذاش شد.
تهیونگ دوباره اون پارو روی پاش حس کرد. این دفعه دستش رو پایین برد و اون رو گرفت اما سریع اون پا کشیده شد.
تهیونگ نیشخندی زد و نگاهی به بشقاب خالیش کرد : دست درد نکنه ا.ت....خیلی خوشمزه بود.
هوسوک هم سری تکون داد و ادامه داد : اره واقعا خوشمزه بود خیلی ممنونم
ا.ت لبخندی از سر خجالت زد و سرش رو به معنی خواهش میکنم پایین اورد
***
ا.ت مشغول شستن ظرف ها بود که توسط تهیونگ از پشت بغل شد.
ا.ت اروم لب زد : تهیونگ...مگه نگفتن وقتی مهمون داریم خبری از اینکارا نیست؟
تهیونگ با خنده اخماش و توی هم برد و ا.ت و برگردوند : این تو بودی که شروعش کردی
ا.ت با تعجب گفت : من؟
تهیونگ خنده ای کرد و سرشو خم کرد . همین کافی بود تا با دیدن پاهای ا.ت بدون جووراب خندش ناپدید شه
تهیونگ با خودش گفت : اون پایی که گرفتم جوراب...داشت
بعدش
.
.
.
.
#سناریو#بی_تی_اس#کیپاپ#ویسگون#رمان#جیمین#تهیونگ#جونگکوک
با حس بالاتر رفتن اون پا تا قبل از تحریک شدنش اروم صندلیش رو عقب کشید و برای عادی کردن اتفاق گفت : ا.ت عزیزم...اون وودکا کجاست؟
ا.ت لبخندی زد و با دستش به کابینت کنار یخچال اشاره کرد.
تهیونگ سری تکون داد و با نگاه شیطنت امیزی به ا.ت سمت کابینت رفت و بعداز برداشتن بطری وودکا سمت میز رفت و نشست .
در بطری رو باز کرد و رو به هوسوک کرد و گفت: میخوری؟
هوسوک : معلومه
تهیونگ لبخندی زد و کمی از وودکا رو توی لیوان ریخت
ا.ت لیوانش رو جلو اورد لب زد : برای منم بریز
تهیونگ خندید و گفت : نه...برات بده
ا.ت لبش رو اویزون کرد و مشغول خوردن غذاش شد.
تهیونگ دوباره اون پارو روی پاش حس کرد. این دفعه دستش رو پایین برد و اون رو گرفت اما سریع اون پا کشیده شد.
تهیونگ نیشخندی زد و نگاهی به بشقاب خالیش کرد : دست درد نکنه ا.ت....خیلی خوشمزه بود.
هوسوک هم سری تکون داد و ادامه داد : اره واقعا خوشمزه بود خیلی ممنونم
ا.ت لبخندی از سر خجالت زد و سرش رو به معنی خواهش میکنم پایین اورد
***
ا.ت مشغول شستن ظرف ها بود که توسط تهیونگ از پشت بغل شد.
ا.ت اروم لب زد : تهیونگ...مگه نگفتن وقتی مهمون داریم خبری از اینکارا نیست؟
تهیونگ با خنده اخماش و توی هم برد و ا.ت و برگردوند : این تو بودی که شروعش کردی
ا.ت با تعجب گفت : من؟
تهیونگ خنده ای کرد و سرشو خم کرد . همین کافی بود تا با دیدن پاهای ا.ت بدون جووراب خندش ناپدید شه
تهیونگ با خودش گفت : اون پایی که گرفتم جوراب...داشت
بعدش
.
.
.
.
#سناریو#بی_تی_اس#کیپاپ#ویسگون#رمان#جیمین#تهیونگ#جونگکوک
۱۹.۸k
۰۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.