عشق تا نوبت ما گشت تو استاد شدی
عشق تا نوبت ما گشت تو استاد شدی
آنکه با جان و دلش مشق الف داد شدی
گاه بر خاک زدم چنگ و گهی آتش و آب
تو فقط دست موافق جهت باد شدی
تب مرداد,سرم,گاه تنم سردی دی
تو بهاران زده و موسم خرداد شدی
گرچه من یک زن و لیلای درونم در بند
تو به تلبیس جنون از قفس آزاد شدی
چو زلیخا بدرم پیرهن عشق که تو
یوسف قصه که در چاه برافتاد شدی
تیشه در دستم و در عمر به ظاهر شیرین
کوه,من کندم و تو سمبل فرهاد شدی.
آنکه با جان و دلش مشق الف داد شدی
گاه بر خاک زدم چنگ و گهی آتش و آب
تو فقط دست موافق جهت باد شدی
تب مرداد,سرم,گاه تنم سردی دی
تو بهاران زده و موسم خرداد شدی
گرچه من یک زن و لیلای درونم در بند
تو به تلبیس جنون از قفس آزاد شدی
چو زلیخا بدرم پیرهن عشق که تو
یوسف قصه که در چاه برافتاد شدی
تیشه در دستم و در عمر به ظاهر شیرین
کوه,من کندم و تو سمبل فرهاد شدی.
۶۲۳
۱۳ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.