P6
daddy…
ات ویو
بیدار شدم دیدم رو تخت اربابم میخاستم بلند شم که ارباب از حموم اومد بیرون فقط با یه حوله دور کمرش بود سریع چشمام رو گرفتم
کوک ویو
از حموم اومدم بیرون دیدم ات به هوش اومده وای تا منو دید چشماشو گرفت از کیوت بودنش خندم گرفت چیی نه اون کیوت چی میگی کوک به خودت بیا
رفتم سمتش دستاش رو برداشتم
_چرا چشمات رو گرفتی ها(با پوزخند)
+اخه ا..ارباب شما…
_من؟
+لختین(خیلی اروم)
_وای مثه گوجه قرمز شدی من که حوله دورم هس(با خنده)
ات ویو
محو خندش بودم خیلی خوشگله ناخاسته از دهنم پرید گفتم
+چقد خندت قشنگه
_چ….چی
تازه فهمیدم چی گفتم سریع جلو دهنمو گرفتم بلند شدم با دو رفتم سمت در و جوری که بشنوه گفتم
+ببخشیدددددد
و سریع رفتم بیرون
کوک ویو
تو شک بودم که با اون حرکتش که مثه جوجه ها رفت بیرون خندم گرفت قلبم به تپش افتاده بود نمودونم چم شده لباسم رو پوشیدم و تصمیم گرفتم بخابم…..
خمارییییی
ات ویو
بیدار شدم دیدم رو تخت اربابم میخاستم بلند شم که ارباب از حموم اومد بیرون فقط با یه حوله دور کمرش بود سریع چشمام رو گرفتم
کوک ویو
از حموم اومدم بیرون دیدم ات به هوش اومده وای تا منو دید چشماشو گرفت از کیوت بودنش خندم گرفت چیی نه اون کیوت چی میگی کوک به خودت بیا
رفتم سمتش دستاش رو برداشتم
_چرا چشمات رو گرفتی ها(با پوزخند)
+اخه ا..ارباب شما…
_من؟
+لختین(خیلی اروم)
_وای مثه گوجه قرمز شدی من که حوله دورم هس(با خنده)
ات ویو
محو خندش بودم خیلی خوشگله ناخاسته از دهنم پرید گفتم
+چقد خندت قشنگه
_چ….چی
تازه فهمیدم چی گفتم سریع جلو دهنمو گرفتم بلند شدم با دو رفتم سمت در و جوری که بشنوه گفتم
+ببخشیدددددد
و سریع رفتم بیرون
کوک ویو
تو شک بودم که با اون حرکتش که مثه جوجه ها رفت بیرون خندم گرفت قلبم به تپش افتاده بود نمودونم چم شده لباسم رو پوشیدم و تصمیم گرفتم بخابم…..
خمارییییی
۱۰.۸k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.