پارت۱۶
چند دقیقه بعد هاری و بورا با یه سینی پر از یخ و بانداژ اومدن سمتم...
_رائل توچته امروز
دستمو از روی صورتم ورداشت
_چیکار کردی با خودت؟
یکم ازم فاصله گرفت
_چرا چیزی نمیگی؟ نکنه لال شدی
من کاملا بی حس به جلوم خیره شده بودم.. درد چشمامو یادم رفته بود.. یعنی واقعا منو بغل کرد؟
امروز چرا اینهمه اتفاق افتاد؟
صدای پا شنیدم... برگشتم عقبو نگاه کردم..کوک تیپ رسمی زده بود... یعنی کجا میخواست بره؟ چشمم به کروات شل دور گردنش افتاد... یعنی کسی نبود واسش ببنده؟ دستمو روی چشمم گذاشتم و رفتم سمتش
_اهای رائل کجا میری... بیا یخ بزارم رو چشمت
بدون توجه به صدای بورا راه افتادم سمت کوک
دستشو که روی دستگیره ماشین گذاشت صداش زدم
+اقای جئون...
بی حرکت سر جاش وایساد بدون اینکه برگرده سمتم
_بله خانوم لی؟
لحنش سرد بود طبق معمول... سرجام وایسادم
+می... میخواستم بگم
_چی میخواستین بگین خانوم لی؟
زبونم بند اومد
_حتنا بخاطر اینکه بغلتون کردم احساساتی شدین.. اما من بدون هیچ قصدی اونکارو کردم.. یعنی اگه هرکس دیگه هم بود همینکارو میکردم...
اشک تو چشمام حلقه زد
_حالام میخوام برم دیرم شده...
بدون اینکه منتظر جوابی از من باشه سوار ماشین شد و رفت
اشکام روی گونه هام سرازیر شد... ازت متنفرم... اشتباه کردم فکر کردم عوض شدی... حالم ازش بهم میخورد...با استینم اشکامو پاک کردم و سریع رفتم سمت اتاقم و وسایلمو جمع کردم و اومدم بیرون... خدمتکارا دورم جمع شدن... خانوم جوری دم در ورودی وایساد
_اقای جئون اجازه ندادن بری
یقشو گرفتم و هولش دادم کنار...
کفشامو پام کردم و راه افتادم سمت در
_رائل کجا میری
_رائل نفهم نشو برگرد
بدون توجه به صدای بورا و هاری از اون خراب شده زدم بیرون... لعنت بهت که دوسال زندگیمو تباه کردی... باصدای بلند گریه میکردم... برعکس فکرایی که تو سرم بود از ازاد شدنم خوشحال نبودم
حس کردم دارم خیس میشم... به اسمون نگاه کردم داشت بارون میومد... موهام خیس شد... حالا باید کجا میرفتم؟ کسیو داشتم که منتظرم
#صدای_تو
_رائل توچته امروز
دستمو از روی صورتم ورداشت
_چیکار کردی با خودت؟
یکم ازم فاصله گرفت
_چرا چیزی نمیگی؟ نکنه لال شدی
من کاملا بی حس به جلوم خیره شده بودم.. درد چشمامو یادم رفته بود.. یعنی واقعا منو بغل کرد؟
امروز چرا اینهمه اتفاق افتاد؟
صدای پا شنیدم... برگشتم عقبو نگاه کردم..کوک تیپ رسمی زده بود... یعنی کجا میخواست بره؟ چشمم به کروات شل دور گردنش افتاد... یعنی کسی نبود واسش ببنده؟ دستمو روی چشمم گذاشتم و رفتم سمتش
_اهای رائل کجا میری... بیا یخ بزارم رو چشمت
بدون توجه به صدای بورا راه افتادم سمت کوک
دستشو که روی دستگیره ماشین گذاشت صداش زدم
+اقای جئون...
بی حرکت سر جاش وایساد بدون اینکه برگرده سمتم
_بله خانوم لی؟
لحنش سرد بود طبق معمول... سرجام وایسادم
+می... میخواستم بگم
_چی میخواستین بگین خانوم لی؟
زبونم بند اومد
_حتنا بخاطر اینکه بغلتون کردم احساساتی شدین.. اما من بدون هیچ قصدی اونکارو کردم.. یعنی اگه هرکس دیگه هم بود همینکارو میکردم...
اشک تو چشمام حلقه زد
_حالام میخوام برم دیرم شده...
بدون اینکه منتظر جوابی از من باشه سوار ماشین شد و رفت
اشکام روی گونه هام سرازیر شد... ازت متنفرم... اشتباه کردم فکر کردم عوض شدی... حالم ازش بهم میخورد...با استینم اشکامو پاک کردم و سریع رفتم سمت اتاقم و وسایلمو جمع کردم و اومدم بیرون... خدمتکارا دورم جمع شدن... خانوم جوری دم در ورودی وایساد
_اقای جئون اجازه ندادن بری
یقشو گرفتم و هولش دادم کنار...
کفشامو پام کردم و راه افتادم سمت در
_رائل کجا میری
_رائل نفهم نشو برگرد
بدون توجه به صدای بورا و هاری از اون خراب شده زدم بیرون... لعنت بهت که دوسال زندگیمو تباه کردی... باصدای بلند گریه میکردم... برعکس فکرایی که تو سرم بود از ازاد شدنم خوشحال نبودم
حس کردم دارم خیس میشم... به اسمون نگاه کردم داشت بارون میومد... موهام خیس شد... حالا باید کجا میرفتم؟ کسیو داشتم که منتظرم
#صدای_تو
۵.۴k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.