بوکسر دوست داشتنی:)
بوکسر دوست داشتنی:)
p37
بعد گپ زدن..
کوک: ته..بیا تو اتاق کارت دارم
ا.ت: چیکار..
ته: میخوام برم بهش بد..به تو چه
ا.ت: پسره ی پروو
کوک: بیا دیگههه(بلند.از تو اتاق)
"ویو توی اتاق"
ته: چی میخوای..
کوک: برنامه آخر هفته اوکی شد؟
ته: آره..
ته: ادرس////ساعت ۵..دخترا رو سپردم به یکی به یه بهونه ای بیاره
کوک: خب اوکیه..
پرش زمانی میزنم که زودتر این فیک و تموم کنیم..
پرش زمانی آخر هفته:
"ویو ا.ت"
"روی مبل نشسته بودم و ساعت حدودا ۳ بود..کوک گفت میره بیرون و کار داره!!تصمیم گرفتم یه زنگ برای شوگا بزنم و حال مامان و بابام رو بگیرم..خیلی دلم براشون تنگ شده ولی فکر کنم هنوز هستن بوسان !!"
*مکالمه*
ا.ت: سلام داداشی..
شوگا: سلام پشمک..چطوری
ا.ت: خوبم!!مامان و بابا کی بر میگردن؟واقعا دلم براشون تنگ شده!!
شوگا: اتفاقا میخواستم برات زنگ بزنم و بگم که یکم دیگه حرکت میکنن!
ا.ت: چیییی(بلند)وا..واقعااا؟من..من الان میام اونجا!(ذوق)
شوگا: باشه بیا..راستی راجب تو و کوک بهشون گفتم..اونا هیچ مشکلی ندارن و وقتی برگشتن میخوان راجب عروسیتون هم صحبت کنن(خنده)
ا.ت: چی عروسی؟(در حال لباس پوشیدن)ولی الان که وقتش نیست..
شوگا: نمیدونم راستش..خب منتظرت میمونم پشمک..بای بای
ا.ت: فعلاا
بریم سراغ ته و کوک..
کوک: عجب جای خفنی..
ته: داداش دریا ندیدی؟بعد به اینجا میگی خفن!!
کوک: خب انگار این دریا امروز زیبا تره..
ته: چون هیچ آدمی اینجا نیست..
کوک: یعنی..
ته: یعنی امروز اینجا مطعلق به ماست..
کوک: عررر..برگامم..
ته: آره دیگه!!ببینم ساعت چنده..
کوک: ۳
ته: خب..هنوز تا ساعت پنج خیلی مونده!
کوک: اوهوم..من میرم به ا.ت زنگ بزنم ببینم کجاست
ته: اکی برو..یه دقیقه صداشو نگیره میمیره!!سوسول..
صدای گوشی ته در میاد که میبینه بیناعه..
ته: الوو(کیوت)
ته: سلام گشنگم(کیوت ترر)
ته: دل منم برات تنگ شدههه(بچه گونه)
ته: باشه قشنگم..میبینمت!!(کیوت.از پشت تلفن بوس میفرسته)
کوک: (پوکر)
کوک: سوسول منم یا تو؟
ته: الان که یکم فکر کردم.....من
کوک: حیح..خدااا
"کوک میره و زنگ میزنه به ا.ت"
کوک: های بیب..چطوری..
ا.ت: سلام کوکی..خوبم..تو چطوری عزیزم؟
کوک: مگه میشه صدای تورو بگیرم و بد باشم؟
ا.ت: (خنده) مرسی قشنگم...خب..کجایی؟
کوک: پیش تهیونگم..یکم کار داشتیم!
کوک: تو کجایی پشمک صورتی من؟
شوگا: آهای....پسره ی دختر دزد..فقط من حق دارم بهش بگم پشمک(بلند)
کوک: شوگا؟؟(تعجب)ا.تی پیش شوگایی؟
ا.ت: آره کوکی..مادر و پدرم دارن بر میگردن!!
کوک: اوه چه عالی..خب...تا قبل ساعت ۵ کارت تموم میشع؟
ا.ت: عاممم...فکر کنم آره.. چطور؟
شوگا: فکر کنم باید قبل پنج خونه باشی..حداقل بابایی میگفت قبل نه!!به نظرم کات کن با همچین پسر شکاکی نمیشه زندگی کرد!
کوک: ا.ت اون شوگا رو خفه کنن میام اونجا پا....
p37
بعد گپ زدن..
کوک: ته..بیا تو اتاق کارت دارم
ا.ت: چیکار..
ته: میخوام برم بهش بد..به تو چه
ا.ت: پسره ی پروو
کوک: بیا دیگههه(بلند.از تو اتاق)
"ویو توی اتاق"
ته: چی میخوای..
کوک: برنامه آخر هفته اوکی شد؟
ته: آره..
ته: ادرس////ساعت ۵..دخترا رو سپردم به یکی به یه بهونه ای بیاره
کوک: خب اوکیه..
پرش زمانی میزنم که زودتر این فیک و تموم کنیم..
پرش زمانی آخر هفته:
"ویو ا.ت"
"روی مبل نشسته بودم و ساعت حدودا ۳ بود..کوک گفت میره بیرون و کار داره!!تصمیم گرفتم یه زنگ برای شوگا بزنم و حال مامان و بابام رو بگیرم..خیلی دلم براشون تنگ شده ولی فکر کنم هنوز هستن بوسان !!"
*مکالمه*
ا.ت: سلام داداشی..
شوگا: سلام پشمک..چطوری
ا.ت: خوبم!!مامان و بابا کی بر میگردن؟واقعا دلم براشون تنگ شده!!
شوگا: اتفاقا میخواستم برات زنگ بزنم و بگم که یکم دیگه حرکت میکنن!
ا.ت: چیییی(بلند)وا..واقعااا؟من..من الان میام اونجا!(ذوق)
شوگا: باشه بیا..راستی راجب تو و کوک بهشون گفتم..اونا هیچ مشکلی ندارن و وقتی برگشتن میخوان راجب عروسیتون هم صحبت کنن(خنده)
ا.ت: چی عروسی؟(در حال لباس پوشیدن)ولی الان که وقتش نیست..
شوگا: نمیدونم راستش..خب منتظرت میمونم پشمک..بای بای
ا.ت: فعلاا
بریم سراغ ته و کوک..
کوک: عجب جای خفنی..
ته: داداش دریا ندیدی؟بعد به اینجا میگی خفن!!
کوک: خب انگار این دریا امروز زیبا تره..
ته: چون هیچ آدمی اینجا نیست..
کوک: یعنی..
ته: یعنی امروز اینجا مطعلق به ماست..
کوک: عررر..برگامم..
ته: آره دیگه!!ببینم ساعت چنده..
کوک: ۳
ته: خب..هنوز تا ساعت پنج خیلی مونده!
کوک: اوهوم..من میرم به ا.ت زنگ بزنم ببینم کجاست
ته: اکی برو..یه دقیقه صداشو نگیره میمیره!!سوسول..
صدای گوشی ته در میاد که میبینه بیناعه..
ته: الوو(کیوت)
ته: سلام گشنگم(کیوت ترر)
ته: دل منم برات تنگ شدههه(بچه گونه)
ته: باشه قشنگم..میبینمت!!(کیوت.از پشت تلفن بوس میفرسته)
کوک: (پوکر)
کوک: سوسول منم یا تو؟
ته: الان که یکم فکر کردم.....من
کوک: حیح..خدااا
"کوک میره و زنگ میزنه به ا.ت"
کوک: های بیب..چطوری..
ا.ت: سلام کوکی..خوبم..تو چطوری عزیزم؟
کوک: مگه میشه صدای تورو بگیرم و بد باشم؟
ا.ت: (خنده) مرسی قشنگم...خب..کجایی؟
کوک: پیش تهیونگم..یکم کار داشتیم!
کوک: تو کجایی پشمک صورتی من؟
شوگا: آهای....پسره ی دختر دزد..فقط من حق دارم بهش بگم پشمک(بلند)
کوک: شوگا؟؟(تعجب)ا.تی پیش شوگایی؟
ا.ت: آره کوکی..مادر و پدرم دارن بر میگردن!!
کوک: اوه چه عالی..خب...تا قبل ساعت ۵ کارت تموم میشع؟
ا.ت: عاممم...فکر کنم آره.. چطور؟
شوگا: فکر کنم باید قبل پنج خونه باشی..حداقل بابایی میگفت قبل نه!!به نظرم کات کن با همچین پسر شکاکی نمیشه زندگی کرد!
کوک: ا.ت اون شوگا رو خفه کنن میام اونجا پا....
۵۸۰
۱۲ آذر ۱۴۰۳