ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙𝟜
فردا..
ا.ت
با صدای الارم گوشیم. بیدار شدم..
ا.ت:ااااههه باید برم شرکتتت:/
یلند شدم و رفتم دسشویی و اومدم..تختمو مرتب کردم و رفتم لباسمو پوشیدم..
روبرو اینم نشستم و ی میکاپ ساده کردم..
رفتم پایین..
ا.ت:صب بخییر
م.ت:صب بخیر دخترم..
ا.ت:بابا و لیانگ رفتن؟
م.ت:اره رفتن..برو صبحونتو بخور عزیزم..
ا.ت:باش
رفتم و سر میز نشستم و صبونمو خوردم..
۵ مین بعد..
ا.ت:میسی اجومااا
اجوما:نوش جونت دخترم..
و بلند شدم و ب سمت در رفتم..
ا.ت:اوماا من دارم میرم
م.ت:باشه دخترم..مراقب خودت باش
ا.ت:چش
و رفتم بیرون و کفشامو پوشیدم..
رانندم دم در بود..رفتمو سوار ماشین شدم و ب سمت شرکت حرکت کردیم
۵ مین بعد
ا.ت:عععع
تازه یادم اومد که امروز باید با هوسوک بریم خرید واسه مثلا عروسی..وایی من باید باهاش ازدواج جعلی کنم؟؟اگه مشکلی پیش بیاد چییی
..واهاییییی ب مامانذو بابا چی بگممم..لیانگو کجای دلم بذارممممم وایییییی
۱۰ مین بعد
رسیدم شرکت و رفتم داخل
اول رفتم اتاق هوسوک..در زدم..
هوسوک:بفرمایید
ا.ت رف داخل..
هوسوک:عاا تویی
ا.ت:سلام
هوسوک:سلام خوبی
ا.ت:مرسی شما خوبی
هوسوک:مرسی
ا.ت:عم..امروز بلید بریم واس خرید عروسی؟
هوسوک: نفس عمیق*اره امروز میریم..من از بابات اجازه گرفدم که بتونم زودتر برم که بریم خرید..توهم یچی ب بابات بگو که بذاره توهم زودتر بری..ولی چیزی نگو ک شک کنه..
ا.ت:اوکی..خب دیگه من میرم..
هوسوک:باشه
ا.ت:فعلا
هوسوک:بای
ا.ت رف بیرون
ا.ت:هووف..حالا ب بابا و لیانگ چی بگم؟
ا.ت:فلا ولش.. میرم پیش لیانگ..
سوار اسانسور شدم و رفتم طبقه ای که اااق لیانگ هست..
رفتم و در زدم..بدون اینکه منتظر بمونم چیزی بگه رفدم داخل..
لیانگ:هوووووو
ا.ت
که دیدم ی دختره روی میز لیانگ نشسته
یکم ب دختره دقت کردم..اون..اون..
ا.ت:ی..یونا؟؟؟؟
یونا:ا.ت؟؟؟؟
لیانگ:شما همو میشناسیددد؟
ک ا.ت رف بیرون از اتاق..
اسلاید۲:استایل ا.ت
شرط ندارییم
ا.ت
با صدای الارم گوشیم. بیدار شدم..
ا.ت:ااااههه باید برم شرکتتت:/
یلند شدم و رفتم دسشویی و اومدم..تختمو مرتب کردم و رفتم لباسمو پوشیدم..
روبرو اینم نشستم و ی میکاپ ساده کردم..
رفتم پایین..
ا.ت:صب بخییر
م.ت:صب بخیر دخترم..
ا.ت:بابا و لیانگ رفتن؟
م.ت:اره رفتن..برو صبحونتو بخور عزیزم..
ا.ت:باش
رفتم و سر میز نشستم و صبونمو خوردم..
۵ مین بعد..
ا.ت:میسی اجومااا
اجوما:نوش جونت دخترم..
و بلند شدم و ب سمت در رفتم..
ا.ت:اوماا من دارم میرم
م.ت:باشه دخترم..مراقب خودت باش
ا.ت:چش
و رفتم بیرون و کفشامو پوشیدم..
رانندم دم در بود..رفتمو سوار ماشین شدم و ب سمت شرکت حرکت کردیم
۵ مین بعد
ا.ت:عععع
تازه یادم اومد که امروز باید با هوسوک بریم خرید واسه مثلا عروسی..وایی من باید باهاش ازدواج جعلی کنم؟؟اگه مشکلی پیش بیاد چییی
..واهاییییی ب مامانذو بابا چی بگممم..لیانگو کجای دلم بذارممممم وایییییی
۱۰ مین بعد
رسیدم شرکت و رفتم داخل
اول رفتم اتاق هوسوک..در زدم..
هوسوک:بفرمایید
ا.ت رف داخل..
هوسوک:عاا تویی
ا.ت:سلام
هوسوک:سلام خوبی
ا.ت:مرسی شما خوبی
هوسوک:مرسی
ا.ت:عم..امروز بلید بریم واس خرید عروسی؟
هوسوک: نفس عمیق*اره امروز میریم..من از بابات اجازه گرفدم که بتونم زودتر برم که بریم خرید..توهم یچی ب بابات بگو که بذاره توهم زودتر بری..ولی چیزی نگو ک شک کنه..
ا.ت:اوکی..خب دیگه من میرم..
هوسوک:باشه
ا.ت:فعلا
هوسوک:بای
ا.ت رف بیرون
ا.ت:هووف..حالا ب بابا و لیانگ چی بگم؟
ا.ت:فلا ولش.. میرم پیش لیانگ..
سوار اسانسور شدم و رفتم طبقه ای که اااق لیانگ هست..
رفتم و در زدم..بدون اینکه منتظر بمونم چیزی بگه رفدم داخل..
لیانگ:هوووووو
ا.ت
که دیدم ی دختره روی میز لیانگ نشسته
یکم ب دختره دقت کردم..اون..اون..
ا.ت:ی..یونا؟؟؟؟
یونا:ا.ت؟؟؟؟
لیانگ:شما همو میشناسیددد؟
ک ا.ت رف بیرون از اتاق..
اسلاید۲:استایل ا.ت
شرط ندارییم
۳۰.۶k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.