عشق مافیایی
عشق مافیایی
P12
رفتم داخل خونه همهی دراروپا قفل کردم پرده هارو کشیدم و رفتم سمت اتاقم و وسایلمو چیدم
(هشت ماه)
بیو ا.ت
الان تقریبا چند ماهی میشه جونگکوکو ندیدم پول تو جیبی کم شده باید برم سرکار شکمم اومده بالا توی یه کافه کار پیدا کردم امروز نوبت دارم که جنسیتش مشخص میشه لباسامو پوشیدم رفتم کافه و شروع کردم به گرفتن سفارشا و بردنشون سر یه میز که رفتم سفارششو بدم خیلی برام آشنا بود یکم دقت کردم اون جونگکوک بود سریع موهامو یکم ریختم جلوی صورتم و سینی رو گذاشتم و سریع رفتم...وویی نزدیک بودا (صاحب مغاره رو با ص.م نشون میدم)
ص.م:سینی کو
ا.ت:هووو یادم رفت الان میارم...رفتم از توی کیفم یه ماسک برداشتم و زدم وقتی سینی رو برداشتم دستمو گرفت...ولم کن
جونگکوک:چرا اون روز رفتی
ا.ت:ولم کن
جونگکوک:تو حامله ای
ا.ت:گفتم ولم کن تا جیغ نزدم
جونگکوک:از کی حامله ای
ا.ت:ولم کن دیگه...دستمو آزاد کردم و وقتی داشتم میرفتم کوچولوم لگد زد و من توی جام موندم دستمو به یکی از صندلی ها تکیه دادم که جونگکوک اومد
ا.ت:کو...جونگکوک ولم کن
جونگکوک:هنوز ازم ناراحتی
ا.ت:نه پس میخواستی ببخشمت
جونگکوک:از کی حامله ای
ا.ت:فکر نمیکنم بهت ربطی داشته باشه
جونگکوک:ادواج کردی دوباره ما حتی طلاق نگرفتیم
ا.ت:بسه دیگه به تو ربطی نداره...اشکام جاری شدن و سریع از اونجا دور شدم اشکامو با دستم پاک کردم و شیفتم تموم شد و رفتم به سمت دکتر
دکتر:خب خانوم جئون بچه شما یه دختر کوچولوعه
ا.ت:واقعاا وویییی
دکتر:تبریک میگم
ا.ت:ممنونم...از جام پاشدم و رفتم به سمت خونه قرار چهار روز دیگه دخترم میشه نه ماهش و به دنیا میاد و مامانم ار امروز پیشمه
م.ا.ت:سلام دخترم بچه چی بود
ا.ت:سلام مامان بچمون یه دختر ناز و کوچولوعه
P12
رفتم داخل خونه همهی دراروپا قفل کردم پرده هارو کشیدم و رفتم سمت اتاقم و وسایلمو چیدم
(هشت ماه)
بیو ا.ت
الان تقریبا چند ماهی میشه جونگکوکو ندیدم پول تو جیبی کم شده باید برم سرکار شکمم اومده بالا توی یه کافه کار پیدا کردم امروز نوبت دارم که جنسیتش مشخص میشه لباسامو پوشیدم رفتم کافه و شروع کردم به گرفتن سفارشا و بردنشون سر یه میز که رفتم سفارششو بدم خیلی برام آشنا بود یکم دقت کردم اون جونگکوک بود سریع موهامو یکم ریختم جلوی صورتم و سینی رو گذاشتم و سریع رفتم...وویی نزدیک بودا (صاحب مغاره رو با ص.م نشون میدم)
ص.م:سینی کو
ا.ت:هووو یادم رفت الان میارم...رفتم از توی کیفم یه ماسک برداشتم و زدم وقتی سینی رو برداشتم دستمو گرفت...ولم کن
جونگکوک:چرا اون روز رفتی
ا.ت:ولم کن
جونگکوک:تو حامله ای
ا.ت:گفتم ولم کن تا جیغ نزدم
جونگکوک:از کی حامله ای
ا.ت:ولم کن دیگه...دستمو آزاد کردم و وقتی داشتم میرفتم کوچولوم لگد زد و من توی جام موندم دستمو به یکی از صندلی ها تکیه دادم که جونگکوک اومد
ا.ت:کو...جونگکوک ولم کن
جونگکوک:هنوز ازم ناراحتی
ا.ت:نه پس میخواستی ببخشمت
جونگکوک:از کی حامله ای
ا.ت:فکر نمیکنم بهت ربطی داشته باشه
جونگکوک:ادواج کردی دوباره ما حتی طلاق نگرفتیم
ا.ت:بسه دیگه به تو ربطی نداره...اشکام جاری شدن و سریع از اونجا دور شدم اشکامو با دستم پاک کردم و شیفتم تموم شد و رفتم به سمت دکتر
دکتر:خب خانوم جئون بچه شما یه دختر کوچولوعه
ا.ت:واقعاا وویییی
دکتر:تبریک میگم
ا.ت:ممنونم...از جام پاشدم و رفتم به سمت خونه قرار چهار روز دیگه دخترم میشه نه ماهش و به دنیا میاد و مامانم ار امروز پیشمه
م.ا.ت:سلام دخترم بچه چی بود
ا.ت:سلام مامان بچمون یه دختر ناز و کوچولوعه
۳.۱k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.