سناریو کاکوچو☆
سناریو کاکوچو☆
تو خدمتکار یہ کافہ ی معروف بودی* اون کافہ ھمیشہ پاتوق بونتن بود* بونتن ھمیشہ میومدن اونجا و تو و دوستت میسا سفارشاتشون رو براشون میبردین* امروز کاکوچو با مایکی اومدہ بود* تو سفارش جفتشونو گرفتی و براشون بردی* رفتی پیش میسا*
تو : میگم میسا
میسا : جونم؟
تو : یہ آدم معروف و پولدار میتونہ با یہ آدم معمولی باشہ؟
میسا : ھوم....وایسا ببینم...عاشق شدی؟
ھول شدی : چی؟ نہ
میسا : چرا عاشق شدی
تو : اوف مچمو گرفتی
میسا : وایییییی خب بگو ببینم اون کیہ؟
لای در آشپزخونہ رو باز کردی و کاکوچو رو بھش نشون دادی*
میسا : وای عاشق کاکوچو شدی؟
تو : آرہ
میسا یھو از در رفت بیرون و دوید پیش کاکوچو*
میسا : آقای کاکوچو
تو : وای نہ میسا نہ
کاکوچو : بلہ؟
میسا : یہ نفر اینجاست کہ عاشق شماست
کاکوچو : عام....کی؟
میسا دستشو سمت تو کرد و تو سریع رفتی اونور*
میسا : ای بابا رفت اونور
کاکوچو : چطورہ خودم برم ببینمش
میسا : آرہ آرہ بیاید
کاکوچو از مایکی اجازہ گرفت و از جاش بلند شد و با میسا اومد سمت آشپزخونہ* میسا تورو بھش نشون داد*
میسا : اوناھاش
کاکوچو بھت نگاہ کرد* داشتی از خجالت آب میشدی و زیر لب میسا رو فحش میدادی*
کاکوچو : ھی تو
با استرس برگشتی و بھش نگاہ کردی*
کاکوچو : باھام بیا
سرتو انداختی پایین و دنبال کاکوچو راہ افتادی* رفتید با مایکی سوار ماشین شدید و سمت عمارت حرکت کردید* رسیدید عمارت* مایکی رفت توی اتاق خودش و تو با کاکوچو رفتی توی اتاقش*
کاکوچو : فکر نمیکردم کہ حسم دو طرفہ باشہ
تعجب کردی و سرتو گرفتی بالا*
تو : ببخشید چی؟
کاکوچو : منم خیلی وقتہ کہ عاشقتم فقط میترسیدم کہ منو بخاطر خلافکار بودنم قبول نکنی
تو : کہ اینطور
کاکوچو : خب قبول میکنی با من باشی؟
تو : ب....بلہ از خدامہ
کاکوچو لبخند زد* اومد وایساد جلوت* با دستش چونت رو گرفت*
کاکوچو : دوست دارم
و بعدش لباتو بوسید*
[1 سال بعد]
تو با کاکوچو ازدواج کردہ بودی و الان برای ماہ عسل رفتہ بودین لاسوگاس* توی ھتل بودین* تو تازہ از حموم دراومدہ بودی و داشتی موھاتو خشک میکردی* یھو کاکوچو اومد از پشت بغلت کرد و سرشو برد توی گردنت* اولش ترسیدی بعدش لبخند زدی*
تو : مرد من چیزی میخواد؟
کاکوچو : بدنتو
تو : اوہ
کاکوچو بغلت کرد و بردت روی تخت* لباتو بوسید و ھمراھیش کردی* لباساتونو درآوردین* کاکوچو سینہ ھاتو میخورد و تو نالہ میکردی*
تو خدمتکار یہ کافہ ی معروف بودی* اون کافہ ھمیشہ پاتوق بونتن بود* بونتن ھمیشہ میومدن اونجا و تو و دوستت میسا سفارشاتشون رو براشون میبردین* امروز کاکوچو با مایکی اومدہ بود* تو سفارش جفتشونو گرفتی و براشون بردی* رفتی پیش میسا*
تو : میگم میسا
میسا : جونم؟
تو : یہ آدم معروف و پولدار میتونہ با یہ آدم معمولی باشہ؟
میسا : ھوم....وایسا ببینم...عاشق شدی؟
ھول شدی : چی؟ نہ
میسا : چرا عاشق شدی
تو : اوف مچمو گرفتی
میسا : وایییییی خب بگو ببینم اون کیہ؟
لای در آشپزخونہ رو باز کردی و کاکوچو رو بھش نشون دادی*
میسا : وای عاشق کاکوچو شدی؟
تو : آرہ
میسا یھو از در رفت بیرون و دوید پیش کاکوچو*
میسا : آقای کاکوچو
تو : وای نہ میسا نہ
کاکوچو : بلہ؟
میسا : یہ نفر اینجاست کہ عاشق شماست
کاکوچو : عام....کی؟
میسا دستشو سمت تو کرد و تو سریع رفتی اونور*
میسا : ای بابا رفت اونور
کاکوچو : چطورہ خودم برم ببینمش
میسا : آرہ آرہ بیاید
کاکوچو از مایکی اجازہ گرفت و از جاش بلند شد و با میسا اومد سمت آشپزخونہ* میسا تورو بھش نشون داد*
میسا : اوناھاش
کاکوچو بھت نگاہ کرد* داشتی از خجالت آب میشدی و زیر لب میسا رو فحش میدادی*
کاکوچو : ھی تو
با استرس برگشتی و بھش نگاہ کردی*
کاکوچو : باھام بیا
سرتو انداختی پایین و دنبال کاکوچو راہ افتادی* رفتید با مایکی سوار ماشین شدید و سمت عمارت حرکت کردید* رسیدید عمارت* مایکی رفت توی اتاق خودش و تو با کاکوچو رفتی توی اتاقش*
کاکوچو : فکر نمیکردم کہ حسم دو طرفہ باشہ
تعجب کردی و سرتو گرفتی بالا*
تو : ببخشید چی؟
کاکوچو : منم خیلی وقتہ کہ عاشقتم فقط میترسیدم کہ منو بخاطر خلافکار بودنم قبول نکنی
تو : کہ اینطور
کاکوچو : خب قبول میکنی با من باشی؟
تو : ب....بلہ از خدامہ
کاکوچو لبخند زد* اومد وایساد جلوت* با دستش چونت رو گرفت*
کاکوچو : دوست دارم
و بعدش لباتو بوسید*
[1 سال بعد]
تو با کاکوچو ازدواج کردہ بودی و الان برای ماہ عسل رفتہ بودین لاسوگاس* توی ھتل بودین* تو تازہ از حموم دراومدہ بودی و داشتی موھاتو خشک میکردی* یھو کاکوچو اومد از پشت بغلت کرد و سرشو برد توی گردنت* اولش ترسیدی بعدش لبخند زدی*
تو : مرد من چیزی میخواد؟
کاکوچو : بدنتو
تو : اوہ
کاکوچو بغلت کرد و بردت روی تخت* لباتو بوسید و ھمراھیش کردی* لباساتونو درآوردین* کاکوچو سینہ ھاتو میخورد و تو نالہ میکردی*
۲.۰k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.