^تک پارتی از یونگی^
دونه های برف صورت خیس از اشکت رو لمس میکردن..
یونگی به آرومی دستش رو روی گونت گذاشت و قطره ای از اشکت رو پاک کرد و شروع به صحبت کرد:«
هی!.. رز سفیدم، گریه نکن.. میدونی که با گریه هات قلبم آتیش میگیره.. خودت خوب می دونی چقدر عاشقتم..
قلبم تورو میپرسته..!
تو بخشی از وجود منی ا.ت، بخشی از روح من!
ولی باید از هم دور باشیم رز سفیدم، چون تو.. پیش من آسیب میبینی..
برای منم سخته.. برای منم سخته که از تیکه ای از وجودم دست بکشم ولی دنیا خیلی بی رحمه..
توی رویای شیرینی که هرگز برای من نمیشی، ولی من تا همیشه عاشقت میمونم!
بغضِ لعنتی ای که توی گلوت بود اجازه حرف زدن رو بهت نمیداد..
دستات رو دور گردنش انداختی و با تمام زوری که توی بدنت بود بغلش کردی..
اونم متقابلا دستش هاش رو دورت حلقه کرد و محکم به خودش چسبودنت؛
شاید.. این آخرین باری بود که میتونستی آغوش گرمش رو برای خودتت داشته باشی..
مدت زیادی هم رو به آغوش کشیدید ولی برای خودتون چند ثانیه بیشتر نبود!..
جدا شدید و یونگی این بار با چشمایی که از اشک سرخ شده بود لب زد:« از پیشت میرم رز سفیدم، اما عشقت همیشه پیش من میمونه..
بهم قول بده، قول بده که بعد از من عاشق بشی!
ازدواج کنی و یه زندگی شاد داشته باشی.. باشه!؟
دنیا خیلی بی رحمه رز من .. مراقب خودت باش.. باشه!؟
بهم قول میدی!؟
شنیدن این حرف از طرف کسی که دیوانه وار دوسش داشتی برات سنگین بود، با این حال سرت رو تکون دادی..
یونگی رفت..
اما تو هنوز همونجا ایستاده بودی..
به امید اینکه یهو برگرده و بگه:« همش یه شوخی بود ا.ت!
اما یونگی برنگشت..
تو موندی و جاده ای که از برف پر شده بود!..
The end
لایک و حمایت پروانه ها؟!
یونگی به آرومی دستش رو روی گونت گذاشت و قطره ای از اشکت رو پاک کرد و شروع به صحبت کرد:«
هی!.. رز سفیدم، گریه نکن.. میدونی که با گریه هات قلبم آتیش میگیره.. خودت خوب می دونی چقدر عاشقتم..
قلبم تورو میپرسته..!
تو بخشی از وجود منی ا.ت، بخشی از روح من!
ولی باید از هم دور باشیم رز سفیدم، چون تو.. پیش من آسیب میبینی..
برای منم سخته.. برای منم سخته که از تیکه ای از وجودم دست بکشم ولی دنیا خیلی بی رحمه..
توی رویای شیرینی که هرگز برای من نمیشی، ولی من تا همیشه عاشقت میمونم!
بغضِ لعنتی ای که توی گلوت بود اجازه حرف زدن رو بهت نمیداد..
دستات رو دور گردنش انداختی و با تمام زوری که توی بدنت بود بغلش کردی..
اونم متقابلا دستش هاش رو دورت حلقه کرد و محکم به خودش چسبودنت؛
شاید.. این آخرین باری بود که میتونستی آغوش گرمش رو برای خودتت داشته باشی..
مدت زیادی هم رو به آغوش کشیدید ولی برای خودتون چند ثانیه بیشتر نبود!..
جدا شدید و یونگی این بار با چشمایی که از اشک سرخ شده بود لب زد:« از پیشت میرم رز سفیدم، اما عشقت همیشه پیش من میمونه..
بهم قول بده، قول بده که بعد از من عاشق بشی!
ازدواج کنی و یه زندگی شاد داشته باشی.. باشه!؟
دنیا خیلی بی رحمه رز من .. مراقب خودت باش.. باشه!؟
بهم قول میدی!؟
شنیدن این حرف از طرف کسی که دیوانه وار دوسش داشتی برات سنگین بود، با این حال سرت رو تکون دادی..
یونگی رفت..
اما تو هنوز همونجا ایستاده بودی..
به امید اینکه یهو برگرده و بگه:« همش یه شوخی بود ا.ت!
اما یونگی برنگشت..
تو موندی و جاده ای که از برف پر شده بود!..
The end
لایک و حمایت پروانه ها؟!
۱۱.۳k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.