وانشات"در یک لحظه

وانشات"در یک لحظه
pt: 9
از پنجره پریدم پایین خیلی دردم اومد
سریع رفتم سمت در و فرار کردم
بی هدف فقط میدویدم رفتم خونه دوستم
در زدم
جنی: کیه این وقت شب*خواب آلود
ا.ت: منم درو باز کن زود*داد
جنی درو باز کرد
جنی:ا.ت چیشده چرا نفس نفس میزنی
ا. ت: بزار بیام تو بعدا برات توضیح میدم
جنی: بیا بشین رو کاناپه برم یه لیوان آب واست بیارم
ا.ت: باشه
جنی: بگو ببینم چی شده
ا.ت: ماجرا.......................................(نویسنده: بچه ها این نقطه ها یعنی ا.ت داره ماجرا رو تعریف میکنه.)
جنی: وات... ا.ت واقعا اونکارو کرد*تعجب
ا.ت: من تا الان به تو دروغ گفتم*عصبانیت
جنی: ن.. نه ولی اگه کوک پیدات کنه تو رو میکشه
ا.ت: نمی تونه پیدام کنه
جنی: باشه برو بخواب
ا.ت: باشه خیلی وقته با خیال راحت نخوابیدم
جنی: باشه نگران نباش برو بخواب
رفتم دستشویی بعد رفتم تو اتاق روی تخت دراز کشیدم
همش تو فکر این بودم اگه کوک پیدام کنه باهام چیکار میکنه که خوابم برد
فردا با الارم ساعتبیدار شدم ساعت 9 بود رفتم دستشویی سورتمو شستم
و رفتم پایین دیدم جنی داره آشپزی میکنه رفتم پیشش.
ا.ت: صبح بخیر
جنی: صبح توهم بخیر خوب خوابیدی
ا.ت: اره
که یهو یکی در زد
ا.ت: من میرم بازش میکنم
جنی: باشه




حمایت کنید❤
بفرمایید حتی نرسید ب شب