گس لایتر/ ادامه پارت ۱۱۵
داجونگ با شنیدن صداش سرشو بلند کرد و گفت: چیزی شده؟...
جونگکوک تظاهر به ناراحتی کرد و با لحنی سنگین و رگه دار گفت: دارم میرم... بایول حالش زیاد خوب نیست...
داجونگ نفس عمیقی کشید و گفت: برو پسرم... خیلی مراقبش باش... هیچی از بایول مهمتر نیست...
جونگکوک با شنیدن این جمله از داجونگ ناخودآگاه احساس کرد که به بایول حسودیش شد... چیزی نگفت و بیرون اومد...
*******
ایل دونگ برای اینکه نتیجه اتفاقات رو بدونه با جونگکوک تماس گرفت... بیقرار و بی مقدمه پرسید: جونگکوکا... چی شد؟ چه واکنشی نشون دادن؟...
جونگکوک نفس عمیقی از سر رضایت کشید و گفت: همونی شد که میخواستم... هیونو تموم شد!
ایل دونگ: خب... حالا چرا انقد اصرار داشتی جفتش تو یه روز اتفاق بیفته؟
جونگکوک : چون... میخواستم این زلزله با ریشتر بالا اتفاق بیفته... تا هیچ چیزیو باقی نذاره
ایل دونگ: تو... یک اعجوبه ای!...
*******************
بورام هنوز توی شرکت بود که جونگکوک بهش زنگ زد... جواب داد...
-بله جونگکوک شی
-هنوز شرکتی؟
-بله... رییس!
-بیا خونه... منتظرتم
-نرفتی پیش بایول؟
-میشه دست از دلسوزی برای بایول برداری و بیای ؟
-باشه چاگیا... اصن بیخیال همه ی آدما... همین که تو منتظرمی برام دیوونه کنندس!... الان میام پیشت...
جونگکوک میخواست اتفاق امروز رو جشن بگیره... اما نمیتونست اینو پیش کسی بروز بده... برای همین به اومدن پیش بورام بسنده کرد...
حالا با کارای بزرگی که برای شرکت کرده بود و حذف هیونو، ریاست شرکت فقط به خودش میرسید... فقط خطر یون ها باقی میموند که اونم بخاطر مشکلات شخصیش فرصت نمیکرد به ریاست شرکت فکر کنه... در واقع جونگکوک فکر همه جاشو کرده بود!...
جونگکوک تظاهر به ناراحتی کرد و با لحنی سنگین و رگه دار گفت: دارم میرم... بایول حالش زیاد خوب نیست...
داجونگ نفس عمیقی کشید و گفت: برو پسرم... خیلی مراقبش باش... هیچی از بایول مهمتر نیست...
جونگکوک با شنیدن این جمله از داجونگ ناخودآگاه احساس کرد که به بایول حسودیش شد... چیزی نگفت و بیرون اومد...
*******
ایل دونگ برای اینکه نتیجه اتفاقات رو بدونه با جونگکوک تماس گرفت... بیقرار و بی مقدمه پرسید: جونگکوکا... چی شد؟ چه واکنشی نشون دادن؟...
جونگکوک نفس عمیقی از سر رضایت کشید و گفت: همونی شد که میخواستم... هیونو تموم شد!
ایل دونگ: خب... حالا چرا انقد اصرار داشتی جفتش تو یه روز اتفاق بیفته؟
جونگکوک : چون... میخواستم این زلزله با ریشتر بالا اتفاق بیفته... تا هیچ چیزیو باقی نذاره
ایل دونگ: تو... یک اعجوبه ای!...
*******************
بورام هنوز توی شرکت بود که جونگکوک بهش زنگ زد... جواب داد...
-بله جونگکوک شی
-هنوز شرکتی؟
-بله... رییس!
-بیا خونه... منتظرتم
-نرفتی پیش بایول؟
-میشه دست از دلسوزی برای بایول برداری و بیای ؟
-باشه چاگیا... اصن بیخیال همه ی آدما... همین که تو منتظرمی برام دیوونه کنندس!... الان میام پیشت...
جونگکوک میخواست اتفاق امروز رو جشن بگیره... اما نمیتونست اینو پیش کسی بروز بده... برای همین به اومدن پیش بورام بسنده کرد...
حالا با کارای بزرگی که برای شرکت کرده بود و حذف هیونو، ریاست شرکت فقط به خودش میرسید... فقط خطر یون ها باقی میموند که اونم بخاطر مشکلات شخصیش فرصت نمیکرد به ریاست شرکت فکر کنه... در واقع جونگکوک فکر همه جاشو کرده بود!...
۱۹.۹k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.