رمان
💜 عشق دوطرفه 💜
》پارت ۲》
متین: ی نفس عمیق کشیدم و گفتم من عاشق نیکا شدم 😊
تا به ارسلان گفتم عاشق نیکا شدم گفت
ارسلان: میدونستم میخای همونو بگی 😁
متین: از کجا میدونستی 😳
ارسلان: حالا
متین: حالا اجازه میدی بیام خواستگاری
ارسلان: باید به نیکا بگی اگه دوست داره که بیا اگه نه که نه دیگه
متین: ارسلان کمکم میکنی
ارسلان: تو میخای بیای خواهر منو بگیری من بیام کمکت کنم
متین: اخه خجالت میکشم بگم بهش
ارسلان: خجالت نداره که مگه بچه ای باشه میگم
متین: مرسی داداش
ارسلان: خواهش
متین: بریم تهران امروز
ارسلان: باشه بریم
رفتیم سوار ماشین شودیم و راه افتادیم رفتیم ویلا وسایلمون رو جمع کردیم و غذا خوردیم بعد رفتیم تهران
#ارسلان
داشتم رانندگی میکردم که گوشیم زنگ خورد نیکا بود جواب دادم
ادامه دارد...
》پارت ۲》
متین: ی نفس عمیق کشیدم و گفتم من عاشق نیکا شدم 😊
تا به ارسلان گفتم عاشق نیکا شدم گفت
ارسلان: میدونستم میخای همونو بگی 😁
متین: از کجا میدونستی 😳
ارسلان: حالا
متین: حالا اجازه میدی بیام خواستگاری
ارسلان: باید به نیکا بگی اگه دوست داره که بیا اگه نه که نه دیگه
متین: ارسلان کمکم میکنی
ارسلان: تو میخای بیای خواهر منو بگیری من بیام کمکت کنم
متین: اخه خجالت میکشم بگم بهش
ارسلان: خجالت نداره که مگه بچه ای باشه میگم
متین: مرسی داداش
ارسلان: خواهش
متین: بریم تهران امروز
ارسلان: باشه بریم
رفتیم سوار ماشین شودیم و راه افتادیم رفتیم ویلا وسایلمون رو جمع کردیم و غذا خوردیم بعد رفتیم تهران
#ارسلان
داشتم رانندگی میکردم که گوشیم زنگ خورد نیکا بود جواب دادم
ادامه دارد...
۲۴.۵k
۱۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.