عشق یا قتل•پارت 19
تهیونگ و جونگکوک وقتی ات رو با اون سر و وضع دیدن انقد شوکه بودن که نمیتونستن حرف بزنن.
ات رو خوابوندن پشت ماشین رو پاهای جونگکوک و تهیونگ. بخاطر شغلشون نمیتونستن برن بیمارستان. چون اگه بیمارستان میفهمید که ات چاقو خورده و از اون بدتر اگه میفهمید چرا ات چاقو خورده قطعا گزارشش رو به پلیس میدادن و این قضیه برای جونگکوک و تهیونگ گرون تموم میشد.
همگی به درخواست جونگکوک رفتن خونه ی جونگکوک. تو اون فاصله جونگکوک هم زنگ زد به دکتر شخصیش که بره خونش تا اونا برسن.
وقتی رسیدن ات رو بلند کردن و با عجله بردن تو یکی از اتاق ها و گذاشتنش رو تخت. خوشبختانه دکتر هم زود رسید.
دکتر : میتونم بپرسم این خانم چه نسبتی باهاتون دارن؟
جونگکوک : یکی از دوستانم هستن.
دکتر : بسیار خب... آقایون... باید شلوارشون رو دربیاریم. زخم روی رونشون هست و توقع ندارید که بتونم از روی شلوار بخیه بزنم؟
جونگکوک و تهیونگ سرجاشون میخکوب شده بودن و نمیدونستن باید چیکار کنن که یهو تهیونگ گفت : هوففف خیلی خب... جونگکوک به یکی از خدمتکار هات بگو بیان شلوار ات رو عوض کنن. و بعد رو کرد به دکتر و گفت : با یه شلوارک کوتاه که دیگه میتونید بخیه بزنید؟
دکتر :بله.
خدمتکار اومد و اون سه نفر از اتاق رفتن بیرون. بعد از اینکه یه شلوارک کوتاه از شلوارک های جونگکوک رو تنش کرد اومد بیرون گفت : انجام شد ارباب.
جونگکوک : خیلی خب... برو
دکتر رفت داخل اتاق و شروع کرد پای ات رو بخیه زدن.
توی این مدت جونگکوک و تهیونگ هم داشتن از نگرانی میمردن.
دکتر بلند شد یه سرم به ات وصل کرد و گفت : آقای جئون کار من تموم شده. یه نسخه نوشتم بعدا برید تهیه اش کنید. چند تا مسکن و چند تا هم آنتیبیوتیک هست.
جونگکوک : خیلی ممنون دکتر... میتونید بريد.
جونگکوک و تهیونگ حدود 40 مین بالا سر ات نشسته بودن که یهو ات بهوش اومد.
ویو ات : وای خدایا... دارم میمیرم از درد... یا خدا... اینجا ديگه کدوم گوریه.
وقتی جونگکوک و تهیونگ رو بالاسرم دیدم اولش شوکه شدم ولی دروغ چرا، بعدش احساس امنیت کردم. هیچکس به جز این دوتا نمیتونست انقد آرومم کنه.
ات : یاااا.. شما چرا اینجایید؟ من کجام؟
تهیونگ : آروم باش. تو الان تو خونه ی جونگکوکی و جات امنِ. پات هم بخیه خورده.
جونگکوک : خوبی ؟درد نداری؟
ات : یکم پام درد میکنه ولی خوبم. شما ها جون منو نجات دادید. واقعا نمیدونم باید چجوری ازتون تشکر کنم. اگه شماها نبودید معلوم نبود چه بلایی سرم میومد.
تهیونگ و جونگکوک : وظیفه بود.
ات : چجوری فهمیدید کجام؟ اون مرد رو میشناختید؟ به پلیس زنگ زدین؟
جونگکوک : یاااا... یه لحظه نفس بگیر به همش جواب میدیم. (رو کرد به تهیونگ و خیلی آروم گفت
چی بگیم؟ بگم به پلیس گفتیم؟) تهیونگ هم آروم گفت : تو چیزی نگو خودم حلش میکنم.
تهیونگ : زنگ زدیم به پلیس اونا هم با دیدن دوربین های سراسر سئول تونستن پیدات کنن. اون مرد هم دستگیر کردن. تموم شد و رفت
ات : پلیس ها نمیخوان با من حرف بزنن؟
جونگکوک : آمممم... نه گفتن نیازی نیست (لبخند ضایع)
ات اومد از رو تخت بلند بشه یه یهو درد بدی تو پاش پیچید و داد زد.
ات : آیششش... لعنتی... چرا انقد درد میکنه!
تهیونگ : یاااا... خب واسه چی حرکت میکنی؟ چی میخوای بگو برات میاریم. (تقریبا داد)
ات : هی دیوونه چرا داد میزنی؟! (بغض)
تهیونگ : معذرت میخوام.
ات : میخواستم برم دستشویی.
جونگکوک : ما کمکت میکنیم بلند بشی.
ات : اوهوم.
ات میخواد بلند بشه که یهو درد بدی تو پاش میپیچه. و میزنه زیر گریه.
تهیونگ و جونگکوک هم با نگرانی زل میزنن بهش و بعد چند لحظه به خودشون میان و ات رو میزارن رو تخت.
ات : لعنتییییی... این زخم فاکی چرا انقد درد میکنه (داد)
جونگکوک :هی هی آروم باش. راستی دکتر چند تا
قرص برات نوشته بود الان برات میارم اونارو که بخوری بهتر میشی.
بعد از یک هفته حال ات بهتر میشه
بعد چند وقت تهیونگ تصمیم میگیره که به ات اعتراف کنه
تهیونگ با ات قرار گذاشت و اونا رفتن رستوران.
ات : اوپااااا... چطوری (لبخند)
تهیونگ : سلام اتی. خوبم تو خوبی ؟
ات : ممنون خوبم. چیشده بود که میخواستی همدیگه رو ببینیم؟
تهیونگ : ات حقیقتش خیلی وقته میخوام یه چیزی بهت بگم ولی روم نمیشه...
... آخه چطوری بگم... ات بی پرده میگم... من عاشقت شدم..
...
ات رو خوابوندن پشت ماشین رو پاهای جونگکوک و تهیونگ. بخاطر شغلشون نمیتونستن برن بیمارستان. چون اگه بیمارستان میفهمید که ات چاقو خورده و از اون بدتر اگه میفهمید چرا ات چاقو خورده قطعا گزارشش رو به پلیس میدادن و این قضیه برای جونگکوک و تهیونگ گرون تموم میشد.
همگی به درخواست جونگکوک رفتن خونه ی جونگکوک. تو اون فاصله جونگکوک هم زنگ زد به دکتر شخصیش که بره خونش تا اونا برسن.
وقتی رسیدن ات رو بلند کردن و با عجله بردن تو یکی از اتاق ها و گذاشتنش رو تخت. خوشبختانه دکتر هم زود رسید.
دکتر : میتونم بپرسم این خانم چه نسبتی باهاتون دارن؟
جونگکوک : یکی از دوستانم هستن.
دکتر : بسیار خب... آقایون... باید شلوارشون رو دربیاریم. زخم روی رونشون هست و توقع ندارید که بتونم از روی شلوار بخیه بزنم؟
جونگکوک و تهیونگ سرجاشون میخکوب شده بودن و نمیدونستن باید چیکار کنن که یهو تهیونگ گفت : هوففف خیلی خب... جونگکوک به یکی از خدمتکار هات بگو بیان شلوار ات رو عوض کنن. و بعد رو کرد به دکتر و گفت : با یه شلوارک کوتاه که دیگه میتونید بخیه بزنید؟
دکتر :بله.
خدمتکار اومد و اون سه نفر از اتاق رفتن بیرون. بعد از اینکه یه شلوارک کوتاه از شلوارک های جونگکوک رو تنش کرد اومد بیرون گفت : انجام شد ارباب.
جونگکوک : خیلی خب... برو
دکتر رفت داخل اتاق و شروع کرد پای ات رو بخیه زدن.
توی این مدت جونگکوک و تهیونگ هم داشتن از نگرانی میمردن.
دکتر بلند شد یه سرم به ات وصل کرد و گفت : آقای جئون کار من تموم شده. یه نسخه نوشتم بعدا برید تهیه اش کنید. چند تا مسکن و چند تا هم آنتیبیوتیک هست.
جونگکوک : خیلی ممنون دکتر... میتونید بريد.
جونگکوک و تهیونگ حدود 40 مین بالا سر ات نشسته بودن که یهو ات بهوش اومد.
ویو ات : وای خدایا... دارم میمیرم از درد... یا خدا... اینجا ديگه کدوم گوریه.
وقتی جونگکوک و تهیونگ رو بالاسرم دیدم اولش شوکه شدم ولی دروغ چرا، بعدش احساس امنیت کردم. هیچکس به جز این دوتا نمیتونست انقد آرومم کنه.
ات : یاااا.. شما چرا اینجایید؟ من کجام؟
تهیونگ : آروم باش. تو الان تو خونه ی جونگکوکی و جات امنِ. پات هم بخیه خورده.
جونگکوک : خوبی ؟درد نداری؟
ات : یکم پام درد میکنه ولی خوبم. شما ها جون منو نجات دادید. واقعا نمیدونم باید چجوری ازتون تشکر کنم. اگه شماها نبودید معلوم نبود چه بلایی سرم میومد.
تهیونگ و جونگکوک : وظیفه بود.
ات : چجوری فهمیدید کجام؟ اون مرد رو میشناختید؟ به پلیس زنگ زدین؟
جونگکوک : یاااا... یه لحظه نفس بگیر به همش جواب میدیم. (رو کرد به تهیونگ و خیلی آروم گفت
چی بگیم؟ بگم به پلیس گفتیم؟) تهیونگ هم آروم گفت : تو چیزی نگو خودم حلش میکنم.
تهیونگ : زنگ زدیم به پلیس اونا هم با دیدن دوربین های سراسر سئول تونستن پیدات کنن. اون مرد هم دستگیر کردن. تموم شد و رفت
ات : پلیس ها نمیخوان با من حرف بزنن؟
جونگکوک : آمممم... نه گفتن نیازی نیست (لبخند ضایع)
ات اومد از رو تخت بلند بشه یه یهو درد بدی تو پاش پیچید و داد زد.
ات : آیششش... لعنتی... چرا انقد درد میکنه!
تهیونگ : یاااا... خب واسه چی حرکت میکنی؟ چی میخوای بگو برات میاریم. (تقریبا داد)
ات : هی دیوونه چرا داد میزنی؟! (بغض)
تهیونگ : معذرت میخوام.
ات : میخواستم برم دستشویی.
جونگکوک : ما کمکت میکنیم بلند بشی.
ات : اوهوم.
ات میخواد بلند بشه که یهو درد بدی تو پاش میپیچه. و میزنه زیر گریه.
تهیونگ و جونگکوک هم با نگرانی زل میزنن بهش و بعد چند لحظه به خودشون میان و ات رو میزارن رو تخت.
ات : لعنتییییی... این زخم فاکی چرا انقد درد میکنه (داد)
جونگکوک :هی هی آروم باش. راستی دکتر چند تا
قرص برات نوشته بود الان برات میارم اونارو که بخوری بهتر میشی.
بعد از یک هفته حال ات بهتر میشه
بعد چند وقت تهیونگ تصمیم میگیره که به ات اعتراف کنه
تهیونگ با ات قرار گذاشت و اونا رفتن رستوران.
ات : اوپااااا... چطوری (لبخند)
تهیونگ : سلام اتی. خوبم تو خوبی ؟
ات : ممنون خوبم. چیشده بود که میخواستی همدیگه رو ببینیم؟
تهیونگ : ات حقیقتش خیلی وقته میخوام یه چیزی بهت بگم ولی روم نمیشه...
... آخه چطوری بگم... ات بی پرده میگم... من عاشقت شدم..
...
۷.۵k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.