fake kook
fake kook
part*²
تهیونگ: باهم دعوا کردید؟
ا.ت: نه
تهیونگ: ببخشید این سوال هارو میپرسما
ا.ت: نه بابا خواهش میکنم
کوک: ا.ت
ا.ت: تو اینجا چیکار میکنی
کوک: باید بریم
ا.ت: نمیخوام
کوک: میای مجبوری بیای
تهیونگ: ببخشید ولی نمیشه کسیو مجبور کرد
کوک: به تو چه تو زندگی ما دخالت نکن
تهیونگ: عذر میخوام
ا.ت: بسه دیگه
کوک: ا.ت عزیزم بیا بریم برات توضیح میدم
ا.ت: منم گفتم که نمیام میخوام برم پیش مامان و بابام
کوک: مامان و بابات شک میکنن
ا.ت: واقعیت میگم
کوک: مگه قول نداده بودی که نگی
تهیونگ: یه لحظه
کوک: توهم خفه شو دیگه
ا.ت: درست باهاش حرف بزن
کوک: نمیخوام حرف بزنم به تو چه برو تو ماشین ا.ت
ا.ت: نه من برنمیگردم
کوک: برو بهت گفتم همین الان
ا.ت: باشه میرم ولی اینکه اسمت چی بود
تهیونگ: من،تهیونگ
ا.ت: تهیونگ فردا میام ادامه حرفم رو میزنم
کوک دستمو گرفت کوک: بریم
منو گذاشت تو ماشین
کوک: میریم خونه و انگار اینکه هیچی نشده
ا.ت: میفهمی چی میگی
کوک: ساکت باش
داشتیم میرفتیم ولی من فقط گریه بدون صدا میکردم و اشک میریختم
کوک: گریه نکن
ا.ت: 😭
کوک: گریه نکن عزیزم دل گریه هاتو ندارم
ا.ت: چطوراینکاروکردینمیتونستیمنوزودتربگی
کوک: گریه نکن من نمیفهمم چی میگی
ا.ت: نگه دار
کوک: چیشده
ا.ت: میخوام پیاده برم خونه
کوک:نیم ساعت راه
ا.ت: میخوام فک کنم
کوک: میریم خونه اونموقع فک کن ببین باید لباستو عوض کنی
ا.ت: نمیخوام
#کوک
#فیک
#سناریو
part*²
تهیونگ: باهم دعوا کردید؟
ا.ت: نه
تهیونگ: ببخشید این سوال هارو میپرسما
ا.ت: نه بابا خواهش میکنم
کوک: ا.ت
ا.ت: تو اینجا چیکار میکنی
کوک: باید بریم
ا.ت: نمیخوام
کوک: میای مجبوری بیای
تهیونگ: ببخشید ولی نمیشه کسیو مجبور کرد
کوک: به تو چه تو زندگی ما دخالت نکن
تهیونگ: عذر میخوام
ا.ت: بسه دیگه
کوک: ا.ت عزیزم بیا بریم برات توضیح میدم
ا.ت: منم گفتم که نمیام میخوام برم پیش مامان و بابام
کوک: مامان و بابات شک میکنن
ا.ت: واقعیت میگم
کوک: مگه قول نداده بودی که نگی
تهیونگ: یه لحظه
کوک: توهم خفه شو دیگه
ا.ت: درست باهاش حرف بزن
کوک: نمیخوام حرف بزنم به تو چه برو تو ماشین ا.ت
ا.ت: نه من برنمیگردم
کوک: برو بهت گفتم همین الان
ا.ت: باشه میرم ولی اینکه اسمت چی بود
تهیونگ: من،تهیونگ
ا.ت: تهیونگ فردا میام ادامه حرفم رو میزنم
کوک دستمو گرفت کوک: بریم
منو گذاشت تو ماشین
کوک: میریم خونه و انگار اینکه هیچی نشده
ا.ت: میفهمی چی میگی
کوک: ساکت باش
داشتیم میرفتیم ولی من فقط گریه بدون صدا میکردم و اشک میریختم
کوک: گریه نکن
ا.ت: 😭
کوک: گریه نکن عزیزم دل گریه هاتو ندارم
ا.ت: چطوراینکاروکردینمیتونستیمنوزودتربگی
کوک: گریه نکن من نمیفهمم چی میگی
ا.ت: نگه دار
کوک: چیشده
ا.ت: میخوام پیاده برم خونه
کوک:نیم ساعت راه
ا.ت: میخوام فک کنم
کوک: میریم خونه اونموقع فک کن ببین باید لباستو عوض کنی
ا.ت: نمیخوام
#کوک
#فیک
#سناریو
۲۰.۸k
۰۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.