فیک خانه وحشت
پارت ۲۰
(امروز سه تا پارت آپ کردم امید وارم خوشتون بیاد🌚)
رفتیم پایین که کای لیا رو دید و اخماش تو هم رفت و اومد سمت من..
کای: ا.ت
ا.ت: چون مهمون ویژه ام برا خودم همراه میارم
کای: همم میخای با این لباسا بیایی؟
ا.ت: همم مگ چشه؟
کای: منظرت میمونم میری بالا ی لباس پوشیده میپوشی و میایی بریم این خیلیی بازه و همه جات معلومه
ا.ت: ایشش گیر نده دیگ دست همسرتو بگیر بریمم
کای: سوار شین
من رفتم عقب نشستم و لیا رفت کنار کای از آیینه ماشین هی چپ چپ نگام میکرد وا چشهه اصکول... تا اینکه رسیدم کای و لیا پیاده شدن و رفتیم دم تالار یهو یادم اوفتاد که گوشیم تو ماشین جا گذاشتم ب کای و لیا گفتم برین خودم میام اونا رفتن و رفتم گوشیمو برداشتم و وارد تالار که شدم همه توجه شون ب من جلب شد پاشنه بلند هام خیلی صدا میداد و این باعث شد که چشای هیز خیلیا بیوفته رو من .. رفتم کنا لیا و کای واستادم که بلخرعه آقا با عروسش تشریف اورد😒 باید خیلی آروم و عادی رفتار کنم تا فک نکنن دارم از تو میترکمم بیخیالشون شدم و داشتم ب اطرافم نگا میکردم که دیدم جیمین و اون دختره دست تو دست هم دارن میان سمت من یلحظه هول کردم و خاستم برگردم و برم که سرم خورد به سینه یکی...
ا.ت: اخخ سرمم...
بکهیون: عه ا.ت واو چ خوشگل شدی چطوری؟
ا.ت: عا بکهیون خوبم ت چطوری؟
بکهیون: تورو دیدم بهتر شدم
ا.ت: همم🙂
جیمین: اوم اوم برای عروسی ما تشریف آوردید ممنونیم
جنی: اره ممنون که اومدید خوشبگذرونیدچن دقیقه دیگ عقد هست ( که یهو جیمین رو بوس کرد ایشش چندشا)
منم خیلی خونسرد بودم اصلا انگار ن انگار با بکهیون رفتیم برا خودمون تو تالار گشتیم و نوشیدنی میخوردیم که کای اومد پیشمون و بهم
گفت : ا.ت میشه بری اون وسط واسی میخام سوپرایزمو بهت بدم
ا.ت: عا باشه
رفتم و وسط سالن واستادم چراغا خاموش شد و یدونه چراغ اوفتاد بهم و کای نزلیکم شد و زانو زد و ی حلقه در آورد
کای: ا.ت همسرم میشی من خیلی وقته عاشقت بودم ولی نشد بهت بگم قبول میکنی؟ (دیگ شعر و اینا بلد نبودم تو خاستگاریش بنویسم خودتون اینو قبول کنیو😂)
ا.ت: خب من...
(امروز سه تا پارت آپ کردم امید وارم خوشتون بیاد🌚)
رفتیم پایین که کای لیا رو دید و اخماش تو هم رفت و اومد سمت من..
کای: ا.ت
ا.ت: چون مهمون ویژه ام برا خودم همراه میارم
کای: همم میخای با این لباسا بیایی؟
ا.ت: همم مگ چشه؟
کای: منظرت میمونم میری بالا ی لباس پوشیده میپوشی و میایی بریم این خیلیی بازه و همه جات معلومه
ا.ت: ایشش گیر نده دیگ دست همسرتو بگیر بریمم
کای: سوار شین
من رفتم عقب نشستم و لیا رفت کنار کای از آیینه ماشین هی چپ چپ نگام میکرد وا چشهه اصکول... تا اینکه رسیدم کای و لیا پیاده شدن و رفتیم دم تالار یهو یادم اوفتاد که گوشیم تو ماشین جا گذاشتم ب کای و لیا گفتم برین خودم میام اونا رفتن و رفتم گوشیمو برداشتم و وارد تالار که شدم همه توجه شون ب من جلب شد پاشنه بلند هام خیلی صدا میداد و این باعث شد که چشای هیز خیلیا بیوفته رو من .. رفتم کنا لیا و کای واستادم که بلخرعه آقا با عروسش تشریف اورد😒 باید خیلی آروم و عادی رفتار کنم تا فک نکنن دارم از تو میترکمم بیخیالشون شدم و داشتم ب اطرافم نگا میکردم که دیدم جیمین و اون دختره دست تو دست هم دارن میان سمت من یلحظه هول کردم و خاستم برگردم و برم که سرم خورد به سینه یکی...
ا.ت: اخخ سرمم...
بکهیون: عه ا.ت واو چ خوشگل شدی چطوری؟
ا.ت: عا بکهیون خوبم ت چطوری؟
بکهیون: تورو دیدم بهتر شدم
ا.ت: همم🙂
جیمین: اوم اوم برای عروسی ما تشریف آوردید ممنونیم
جنی: اره ممنون که اومدید خوشبگذرونیدچن دقیقه دیگ عقد هست ( که یهو جیمین رو بوس کرد ایشش چندشا)
منم خیلی خونسرد بودم اصلا انگار ن انگار با بکهیون رفتیم برا خودمون تو تالار گشتیم و نوشیدنی میخوردیم که کای اومد پیشمون و بهم
گفت : ا.ت میشه بری اون وسط واسی میخام سوپرایزمو بهت بدم
ا.ت: عا باشه
رفتم و وسط سالن واستادم چراغا خاموش شد و یدونه چراغ اوفتاد بهم و کای نزلیکم شد و زانو زد و ی حلقه در آورد
کای: ا.ت همسرم میشی من خیلی وقته عاشقت بودم ولی نشد بهت بگم قبول میکنی؟ (دیگ شعر و اینا بلد نبودم تو خاستگاریش بنویسم خودتون اینو قبول کنیو😂)
ا.ت: خب من...
۲۵.۲k
۰۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.