Part 4 گذشته ی لعنتی
ویو ات با کادو برگشتم خونه
دیدم تهیونگ هنوز نیومده تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم
که یه پیام اومد
ناشناس: واییی چقدر بدبختی که هنوز قبول نکردی که تهیونگ دوست نداره واقعا رنج اوره از صبح روز سالگرتون پیشت نیست اصلا یادشه؟!
انقدر احمق نباش به این ادرس برو و تهیونگ رو ببین
ات: سردرد گرفتم واقعا نمیکشم چقدر با پیام های این فرد باید زجر بکشم بزار تموش کنم و بطرف ادرس حرکت کردم
یه ساختمون بزرگ بود
که یه میز کوچیک کلی قرص رو دیدم اهمیت ندادم و رفتم جلو و یه تخت تا سرمو بالا کردم تهیونگ و اون دختره تو عکسایی که اون فرد برام میفرستاد رو دیدم اونم روی تخت بود
همون لحظه صدای شکستن شدن قبلمو شنیدم همون لحظه یاد اولین دیدار منو تهیونگ و هدیه که بهم داد اون خنده های مستطیلش
اون گل بزرگی که بهم داد اولین بوسه همه اینها با صدای شکسته شدن قلبم رو شنیدم که از جلو چشم رد میشدن
نمیتونم باور کنم قطعا هیچکس نمیتونه باور کنه کسی که از خودتت بیشتر دوستش داشته باشی روز سالگردتون اینجوری بهت خیانت کنه میتونی بی ارزش بودن رو اون موقعه احساس کنی
میتونی احساس کنی که نباید بهش دل میبستی میتونی احساس کنی که الان واقعا عشقت تبدیل به نفرت شده نمیتونستم اینهارو تو ذهنم هضم کنم با افتادنم به روی زمین باعث شد بخوام داد و گریه کنم همون لحظه بافریاد و جیغی با گریه زدم باعث شد اون دختره گوشاشو بگیره و من همون لحظه بی هوش شدم
ویو لونا منو کوک تصمیم گرفته بودیم به خانه تهیونگ و ات بریم جشن بگیریم ولی ات رو دیدیم با گریه داشت میرفت رفتیم دنبالش و فهیدیم که تهیونگ چکار کرده
همون لحظه رفتم ات رو بغل کردم و با کوک بلندش کردیم و به تهیونگ گفتم هیچوقت سمتش نیا عوضی ات شبیه خواهر بزرگترم بود منو اون همیشه از بچگی باهم بزرگ شدیم نمیتونستم پژمرده شدنو ببینم و بعد چند روز که ات افسردگی داشت رفتم بیرون که براش. خوراکی بخرم که اومدم خونه ندیدمش که کوک گفت نمیخواست اذیتت کنه و رفت یعنی چی رفت من تو این یه ساله خودمو کشتم ولی. پیداش نکردم قطعا به ات بیشتر اسیب رسیده بود
ویو حال
تهیونگ: تو همه قضیه رو اون جوری که اون هرزه
ات: حالا شد هرزه.
تهیونگ: ساکت شو بزار تعریف کنم
هر جوری که اون خواست میدونی
واقعا نمیخوای بدونی اون فرد کی بود همش پیام میداد ها؟!
اون همون دختره بود اسمش جانگ جیهو عه اشنا نیست
توی دبیرستان که ازت همش کینه داشت و بالاخره تلافی کرد اون با نقشه بهت اسیب زد منم واقعا نمیدونستم اون روز که زنگ زدی به تو شرکت بودم داشتم حرکت میکردم که برم برات خرید کنم ولی منشی لعنتیم یعنی
جانگ جیهو بهم گفت من خوب میدونم دخترا چی میخوان بیا باهم بریم رفتیم ولی وارد یه ساختمون شدیم که اصلا شبیه پاساژ نبود داد زدم گفتم اینجا کجاست اوردیم گفت بیا بریم بهت نشون میدم گفتم من نمیام گفت باشه بابا این نوشیدنی بخور حالت جا بیاد منم خوردم در حالی این قرص خطرناکه برای بیمار های خاص استفاده میشه قرصه برای کسایی ان که هوشیاریی پایین دارن ولی چندتاش در روز باعث میشه هوشیاریت بپره و تو اون اب از اون قرصا بود
ات: صبر کن یعنی اون قرصا
که روی میز بودن
تهیونگ: قرص دیدی؟!
ات: اره
تهیونگ: ارههه!!!! پس نگفتی اینا چین؟! حرصی
ات: اون موقع اعصبانی بودم نفهمیدم اینا چین
تهیونگ: اره دیگه
ات: یعنی اون موقع هوشیار نبودی؟!
تهیونگ: اره ببین اینا پرونده بیمارستان که چند زور به خاطر این قرصا بستری بودم
ویو ات واقعا نمیتونم باور کنم باز داره حالم بد میشه ولی نه نمیخوام خودمو ضعیف نشون بدم
ات: اها خوب خوبه الان اشتباه دربارت فکر نمیکنم خوشحالم الان حالت خوبه من میرم دیگه
تهیونگ: یعنی چی من دوست دارم عاشقتم انقدر سرد رفتار نکن اتم باشه من دوست دارم میدونی که سه بار خودکشی ناموفق داشتم وقت به خاطر تو برگشتم من عاشقتم ات
ات: درد هایی که کشیدم چی اونا رو ببخشم برگردم (همش گریه میکرد)
تهیونگ: درد ها میگذرن ولی این قلبه که نمیگذره انقدر سرد رفتار نکن باهام برگرد پیشم باشه من فقط به خاطر تو زندم باشه اشکای ات رو پاک کرد میدونم اشتباه کردم میدونم نباید بهش اعتماد میکردم ولی لطفا بهم یه فرصت دیگه بده من قول میدم
حمایتتتتت کنیدددددددد خیلی زود زود دارم میزارمممم❤️🔥
دیدم تهیونگ هنوز نیومده تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم
که یه پیام اومد
ناشناس: واییی چقدر بدبختی که هنوز قبول نکردی که تهیونگ دوست نداره واقعا رنج اوره از صبح روز سالگرتون پیشت نیست اصلا یادشه؟!
انقدر احمق نباش به این ادرس برو و تهیونگ رو ببین
ات: سردرد گرفتم واقعا نمیکشم چقدر با پیام های این فرد باید زجر بکشم بزار تموش کنم و بطرف ادرس حرکت کردم
یه ساختمون بزرگ بود
که یه میز کوچیک کلی قرص رو دیدم اهمیت ندادم و رفتم جلو و یه تخت تا سرمو بالا کردم تهیونگ و اون دختره تو عکسایی که اون فرد برام میفرستاد رو دیدم اونم روی تخت بود
همون لحظه صدای شکستن شدن قبلمو شنیدم همون لحظه یاد اولین دیدار منو تهیونگ و هدیه که بهم داد اون خنده های مستطیلش
اون گل بزرگی که بهم داد اولین بوسه همه اینها با صدای شکسته شدن قلبم رو شنیدم که از جلو چشم رد میشدن
نمیتونم باور کنم قطعا هیچکس نمیتونه باور کنه کسی که از خودتت بیشتر دوستش داشته باشی روز سالگردتون اینجوری بهت خیانت کنه میتونی بی ارزش بودن رو اون موقعه احساس کنی
میتونی احساس کنی که نباید بهش دل میبستی میتونی احساس کنی که الان واقعا عشقت تبدیل به نفرت شده نمیتونستم اینهارو تو ذهنم هضم کنم با افتادنم به روی زمین باعث شد بخوام داد و گریه کنم همون لحظه بافریاد و جیغی با گریه زدم باعث شد اون دختره گوشاشو بگیره و من همون لحظه بی هوش شدم
ویو لونا منو کوک تصمیم گرفته بودیم به خانه تهیونگ و ات بریم جشن بگیریم ولی ات رو دیدیم با گریه داشت میرفت رفتیم دنبالش و فهیدیم که تهیونگ چکار کرده
همون لحظه رفتم ات رو بغل کردم و با کوک بلندش کردیم و به تهیونگ گفتم هیچوقت سمتش نیا عوضی ات شبیه خواهر بزرگترم بود منو اون همیشه از بچگی باهم بزرگ شدیم نمیتونستم پژمرده شدنو ببینم و بعد چند روز که ات افسردگی داشت رفتم بیرون که براش. خوراکی بخرم که اومدم خونه ندیدمش که کوک گفت نمیخواست اذیتت کنه و رفت یعنی چی رفت من تو این یه ساله خودمو کشتم ولی. پیداش نکردم قطعا به ات بیشتر اسیب رسیده بود
ویو حال
تهیونگ: تو همه قضیه رو اون جوری که اون هرزه
ات: حالا شد هرزه.
تهیونگ: ساکت شو بزار تعریف کنم
هر جوری که اون خواست میدونی
واقعا نمیخوای بدونی اون فرد کی بود همش پیام میداد ها؟!
اون همون دختره بود اسمش جانگ جیهو عه اشنا نیست
توی دبیرستان که ازت همش کینه داشت و بالاخره تلافی کرد اون با نقشه بهت اسیب زد منم واقعا نمیدونستم اون روز که زنگ زدی به تو شرکت بودم داشتم حرکت میکردم که برم برات خرید کنم ولی منشی لعنتیم یعنی
جانگ جیهو بهم گفت من خوب میدونم دخترا چی میخوان بیا باهم بریم رفتیم ولی وارد یه ساختمون شدیم که اصلا شبیه پاساژ نبود داد زدم گفتم اینجا کجاست اوردیم گفت بیا بریم بهت نشون میدم گفتم من نمیام گفت باشه بابا این نوشیدنی بخور حالت جا بیاد منم خوردم در حالی این قرص خطرناکه برای بیمار های خاص استفاده میشه قرصه برای کسایی ان که هوشیاریی پایین دارن ولی چندتاش در روز باعث میشه هوشیاریت بپره و تو اون اب از اون قرصا بود
ات: صبر کن یعنی اون قرصا
که روی میز بودن
تهیونگ: قرص دیدی؟!
ات: اره
تهیونگ: ارههه!!!! پس نگفتی اینا چین؟! حرصی
ات: اون موقع اعصبانی بودم نفهمیدم اینا چین
تهیونگ: اره دیگه
ات: یعنی اون موقع هوشیار نبودی؟!
تهیونگ: اره ببین اینا پرونده بیمارستان که چند زور به خاطر این قرصا بستری بودم
ویو ات واقعا نمیتونم باور کنم باز داره حالم بد میشه ولی نه نمیخوام خودمو ضعیف نشون بدم
ات: اها خوب خوبه الان اشتباه دربارت فکر نمیکنم خوشحالم الان حالت خوبه من میرم دیگه
تهیونگ: یعنی چی من دوست دارم عاشقتم انقدر سرد رفتار نکن اتم باشه من دوست دارم میدونی که سه بار خودکشی ناموفق داشتم وقت به خاطر تو برگشتم من عاشقتم ات
ات: درد هایی که کشیدم چی اونا رو ببخشم برگردم (همش گریه میکرد)
تهیونگ: درد ها میگذرن ولی این قلبه که نمیگذره انقدر سرد رفتار نکن باهام برگرد پیشم باشه من فقط به خاطر تو زندم باشه اشکای ات رو پاک کرد میدونم اشتباه کردم میدونم نباید بهش اعتماد میکردم ولی لطفا بهم یه فرصت دیگه بده من قول میدم
حمایتتتتت کنیدددددددد خیلی زود زود دارم میزارمممم❤️🔥
۸.۸k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.