عشق بی پایان ( پارت 18)
رفتم داخل که با بدترین چیز مواجه شدم، سوآ اونجا بود... و... ولی اون اینجا چیکار میکنه؟ وای من چقد خنگم شاید جایی دعوته، اصن به من چه
م ل: چته لیا؟ چرا خشکت زده؟
%: نه هیچی نیست
از زبان سوآ : لیا اینجا چیکار میکنه، اونم با اون لباسا
* : سلام لیا... حالا چطوره
%: به لطف پرسیدن تو خوبم
* : جایی داری میری
%: نمیدونستم باید باهات هماهنگ کنم
م ل: آیششش.. بسه شما دوستام ول نمیکنید، به همدیگه کار نداشته باشید... کار خودتونو بکنید
* : آخه خاله اون دوست منه، باید بدونم کجا میخواد بره، اصن بگه کجا میره باهم بریم
%: من نمیدونستم دوستی به اسم سوآ دارم، فک کنم اشتباه گرفتید خانم محترم
* : باشه میخوای لج کنی؟ بکن، ولی من از تو برنده ترم
%: مثلا توی چی؟اینکه دوست پسرت تهیونگه
م ل: گفتم بسه، اصن ما میریم یه آرایشگاه دیگه
* : ولی خاله...
م ل: همین که گفتم
توی همون پاساژ به آرایشگاه دیگه بود که لیا و مادرش رفتن اونجا
ارایشگر: سلام... میتونم کمکتون کنم؟
م ل: بله من میخواستم برای دخترم یه میکاپ و یه مدل موی خوب انجام بدید
ارایشگر: بله چشم.... بیا بشین عزیزم
بعد از 2 ساعت میکاپ و درست کردن مو لیا و مادری اومدن بیرون
م ل: لیا بدو ساعت پنج و نیمه، باید سریع بریم خونه که آماده شی
%: باشه مامان یذره آروم
بعد از 30 دقیقه رسیدن خونه که ساعت شد 6، لیا لباسشو پوشید و جفتشون آماده شدن تا برن پایین ( عکس میکاپ و مو و لباس لیا رو میذارم)
م ل: وایییی لیا مثل ماه شدی، خیلی خوشگل شدی 😍
%: مامان کفشا پامو اذیت میکنن
م ل: دیگه چیکار کنیم؟ الان دیرمون میشه، بدو بپر پایین
%: به نظرت چجوری با این کفشا بپرم پایین؟
م ل: منظورم اینه که برو
%: آهان باشه بیا بریم
رفتن پایین، پدر لیا منتظر بود
پ ل: نیم ساعت تاخیر، ولی برای شما دوتا قابل حله
% : واقعا ممنون که مارو بخشیدی بابا 🙄
پ ل: بدویید دیر شد
بعد از 1 ساعت رسیدن خونه ی مدیر پدر لیا، آقای مدیر و پسرش وایساده بودن دم در برای خوش آمدگویی... پسره آشنا میزد برام البته از دور، رفتم نزدیک تر دیدم تهیونگه... خدایا این انصافه؟ امروز خیلی داری منو غافلگیر میکنی، میترسم با سوپرایز بعدیت سکته بزنم 😑
$ : سلام آقای لی، خوشبختم
پ ل: منم همینطور تهیونگ ،آخرین باری که دیدمت 5 سالت بود
%: سلام آقای کیم ،من تا بحال شمارو ندیدم ولی پسرتون توی مدرسه همکلاسی من بوده
پ ت: بله، تهیونگ به من گفته
%: خب اگه گفته که دیگه نیازی به گفتن نیست
پ ت: به نظرم تو و تهیونگ برید توی باغ باهم حرف بزنید
%: آخه...
$ : باشه پدر، بریم
لیا و تهیونگ رفتن توی باغ و اصلا باهم حرف نمیزدن ولی تهیونگ سکوتو شکست
$: نمیخوای چیزی بگی؟
%: من با تو چه حرفی میتونم داشته باشم؟
$: الان مشکل تو سوآعه؟
%: مشکلم سر اینه که تو انقد دختر بازی که همون روز که از من درخواست کردی فرداش رفتی با سوآ
$: خب اگر دوست نداری باهاش بهم میزنم
%: از کجا معلوم فردا به خاطر یکی دیگه منو مث سوآ ول نکنی
$: فرق تو با سوا اینه که من تورو دوس دارم و نمیتونم بهت خیانت کنم ولی سوآ رو چون دوس ندارم یه چیز عادیه
%: باید بهم قول بدی
$: قول میدم
بعد تهیونگ یه بوسه رو پیشونی لیا زد
%: ت.. تهیونگ دوست دارم 🥺
$: منم لیا🤗
سوآ از آرایشگاه اومد و داشت دنبال تهیونگ میگشت و وقتی پیداش کرد دید که.....
م ل: چته لیا؟ چرا خشکت زده؟
%: نه هیچی نیست
از زبان سوآ : لیا اینجا چیکار میکنه، اونم با اون لباسا
* : سلام لیا... حالا چطوره
%: به لطف پرسیدن تو خوبم
* : جایی داری میری
%: نمیدونستم باید باهات هماهنگ کنم
م ل: آیششش.. بسه شما دوستام ول نمیکنید، به همدیگه کار نداشته باشید... کار خودتونو بکنید
* : آخه خاله اون دوست منه، باید بدونم کجا میخواد بره، اصن بگه کجا میره باهم بریم
%: من نمیدونستم دوستی به اسم سوآ دارم، فک کنم اشتباه گرفتید خانم محترم
* : باشه میخوای لج کنی؟ بکن، ولی من از تو برنده ترم
%: مثلا توی چی؟اینکه دوست پسرت تهیونگه
م ل: گفتم بسه، اصن ما میریم یه آرایشگاه دیگه
* : ولی خاله...
م ل: همین که گفتم
توی همون پاساژ به آرایشگاه دیگه بود که لیا و مادرش رفتن اونجا
ارایشگر: سلام... میتونم کمکتون کنم؟
م ل: بله من میخواستم برای دخترم یه میکاپ و یه مدل موی خوب انجام بدید
ارایشگر: بله چشم.... بیا بشین عزیزم
بعد از 2 ساعت میکاپ و درست کردن مو لیا و مادری اومدن بیرون
م ل: لیا بدو ساعت پنج و نیمه، باید سریع بریم خونه که آماده شی
%: باشه مامان یذره آروم
بعد از 30 دقیقه رسیدن خونه که ساعت شد 6، لیا لباسشو پوشید و جفتشون آماده شدن تا برن پایین ( عکس میکاپ و مو و لباس لیا رو میذارم)
م ل: وایییی لیا مثل ماه شدی، خیلی خوشگل شدی 😍
%: مامان کفشا پامو اذیت میکنن
م ل: دیگه چیکار کنیم؟ الان دیرمون میشه، بدو بپر پایین
%: به نظرت چجوری با این کفشا بپرم پایین؟
م ل: منظورم اینه که برو
%: آهان باشه بیا بریم
رفتن پایین، پدر لیا منتظر بود
پ ل: نیم ساعت تاخیر، ولی برای شما دوتا قابل حله
% : واقعا ممنون که مارو بخشیدی بابا 🙄
پ ل: بدویید دیر شد
بعد از 1 ساعت رسیدن خونه ی مدیر پدر لیا، آقای مدیر و پسرش وایساده بودن دم در برای خوش آمدگویی... پسره آشنا میزد برام البته از دور، رفتم نزدیک تر دیدم تهیونگه... خدایا این انصافه؟ امروز خیلی داری منو غافلگیر میکنی، میترسم با سوپرایز بعدیت سکته بزنم 😑
$ : سلام آقای لی، خوشبختم
پ ل: منم همینطور تهیونگ ،آخرین باری که دیدمت 5 سالت بود
%: سلام آقای کیم ،من تا بحال شمارو ندیدم ولی پسرتون توی مدرسه همکلاسی من بوده
پ ت: بله، تهیونگ به من گفته
%: خب اگه گفته که دیگه نیازی به گفتن نیست
پ ت: به نظرم تو و تهیونگ برید توی باغ باهم حرف بزنید
%: آخه...
$ : باشه پدر، بریم
لیا و تهیونگ رفتن توی باغ و اصلا باهم حرف نمیزدن ولی تهیونگ سکوتو شکست
$: نمیخوای چیزی بگی؟
%: من با تو چه حرفی میتونم داشته باشم؟
$: الان مشکل تو سوآعه؟
%: مشکلم سر اینه که تو انقد دختر بازی که همون روز که از من درخواست کردی فرداش رفتی با سوآ
$: خب اگر دوست نداری باهاش بهم میزنم
%: از کجا معلوم فردا به خاطر یکی دیگه منو مث سوآ ول نکنی
$: فرق تو با سوا اینه که من تورو دوس دارم و نمیتونم بهت خیانت کنم ولی سوآ رو چون دوس ندارم یه چیز عادیه
%: باید بهم قول بدی
$: قول میدم
بعد تهیونگ یه بوسه رو پیشونی لیا زد
%: ت.. تهیونگ دوست دارم 🥺
$: منم لیا🤗
سوآ از آرایشگاه اومد و داشت دنبال تهیونگ میگشت و وقتی پیداش کرد دید که.....
۶۶.۶k
۱۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.