فیک کوک ( جدایی ناپذیر) پارت ۲۹
از زبان ا/ت
گفت : ناراحت شدی گفتم : نه...شرکت مهم تره... همین که تونستیم پیشه هم باشیم خیلی خوب بود به من که خوشگذشت پیشونیم و بوسید و گفت : به منم خوشگذشت گفتم : خب دیگه عجله کنیم باید زود برگردیم
ایندفعه با ماشین برگشتیم باهم رفتیم شرکت همه خیلی آشفته بودن جونگ کوک رفت پیشه لینا ، گفت : چیشده لینا ؟ لینا گفت : جونگ کوک شرکت ایتالیایی شراکت با ما رو کنار گذاشت... اینطوری ورشکست میشیم..و این خیلی بده گفتم : ولی اون شرکت با ما قرارداد داشت ، لینا گفت: درسته ولی با پرداخت کردن جریمه قرارداد رو فسخ کرد
جونگ کوک گفت : من باید برم ایتالیا تا باهاشون مذاکره کنم لینا گفت : پس منم باهات میام جونگ کوک گفت : آره...من میرم خونه وسایلم رو جمع کنم لینا تو هم کارات رو انجام بده اینو گفت و رفت خیلی اعصابش خورد بود توی این شرایط جیهو اومد پیشم و با ناراحتی و اعصبانیت گفت : با جونگ کوک رفته بودی سفر با خندهای که اعصابش رو به هم میریخت گفتم : بله گفت : ازت بدم میاد
اینو گفت و رفت دستم و تفنگ کردم از پشت بهش شلیک کردم و گفتم یک هیچ به نفع من... جونگسان گفت : آفرین ا/ت حالش رو گرفتی
( یک هفته بعد)
از زبان ا/ت
یک هفته هست که جونگ کوک و لینا رفتن ایتالیا وای شرکت بدونه جونگ کوک خسته کننده هست خیلی وقته ندیدمش دیگه دارم دیوونه میشم سرم رو گذاشتم روی میزم و گفتم : خسته شدم که یهو جونگسان بلند داد زد و گفت : رییس جونگ کوک برگشتننننن سرم رو زود آوردم بالا جونگ کوک رو دیدم که اومد تو بلند شدم و بدو بدو رفتم پریدم بغلش محکم بغلم کرد همه دوره ما جمع شده بودن ازش جدا شدم و گفتم : خیلی دلم برات تنگ شده بود دوباره بغلش کردم
گفت : ناراحت شدی گفتم : نه...شرکت مهم تره... همین که تونستیم پیشه هم باشیم خیلی خوب بود به من که خوشگذشت پیشونیم و بوسید و گفت : به منم خوشگذشت گفتم : خب دیگه عجله کنیم باید زود برگردیم
ایندفعه با ماشین برگشتیم باهم رفتیم شرکت همه خیلی آشفته بودن جونگ کوک رفت پیشه لینا ، گفت : چیشده لینا ؟ لینا گفت : جونگ کوک شرکت ایتالیایی شراکت با ما رو کنار گذاشت... اینطوری ورشکست میشیم..و این خیلی بده گفتم : ولی اون شرکت با ما قرارداد داشت ، لینا گفت: درسته ولی با پرداخت کردن جریمه قرارداد رو فسخ کرد
جونگ کوک گفت : من باید برم ایتالیا تا باهاشون مذاکره کنم لینا گفت : پس منم باهات میام جونگ کوک گفت : آره...من میرم خونه وسایلم رو جمع کنم لینا تو هم کارات رو انجام بده اینو گفت و رفت خیلی اعصابش خورد بود توی این شرایط جیهو اومد پیشم و با ناراحتی و اعصبانیت گفت : با جونگ کوک رفته بودی سفر با خندهای که اعصابش رو به هم میریخت گفتم : بله گفت : ازت بدم میاد
اینو گفت و رفت دستم و تفنگ کردم از پشت بهش شلیک کردم و گفتم یک هیچ به نفع من... جونگسان گفت : آفرین ا/ت حالش رو گرفتی
( یک هفته بعد)
از زبان ا/ت
یک هفته هست که جونگ کوک و لینا رفتن ایتالیا وای شرکت بدونه جونگ کوک خسته کننده هست خیلی وقته ندیدمش دیگه دارم دیوونه میشم سرم رو گذاشتم روی میزم و گفتم : خسته شدم که یهو جونگسان بلند داد زد و گفت : رییس جونگ کوک برگشتننننن سرم رو زود آوردم بالا جونگ کوک رو دیدم که اومد تو بلند شدم و بدو بدو رفتم پریدم بغلش محکم بغلم کرد همه دوره ما جمع شده بودن ازش جدا شدم و گفتم : خیلی دلم برات تنگ شده بود دوباره بغلش کردم
۱۹۲.۳k
۰۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.