دانشمند و پرنسس پارت ۷ ♡ 🪄 (:
[ علامت پیر بزرگ خان : & ]
& خب بچه ها ممنون که نجاتم دادید !
ا.ت و نامجون: قابلی نداش !
& خب اتفاقی افتاده که اومدید؟
ا.ت : راستش ما دنبال شهر هزار ستاره میگردیم .
& شهر هزار ستاره ؟
ا.ت : بله !
نامجون : نکنه شماهم اونو یادتون نیس؟
& نه پسرم کاملا یادمه ولی شما واسه چی میخوایید برید اونجا ؟
ا.ت : آخه ما دنبال کوهی که تو شهره میگردیم میگن خیلی کوه بلندیه !
& بله اون شهر بخاطر کوه اش معروفه !
ا.ت : خب میشه آدرسشو بهمون بدین ؟
& من میتونم بهتون بدم ولی خیلی خطریه اونجا دیگه اصلا شهر نیست شده شهر ارواح چند وقت پیش یه مردی اونجا رو طلسم کرد و الماس قلبش روهم اونجا گذاشت و برايه اینکه دست کسی بهش نرسه اون کوه رو جایی مخفی کرد که هیچکس نمیدونه . تازه هیولا های خیلی ترسناکی هم اونجا پخش کرده تا اگه انسانی اومد اونارو بخوره !
ا.ت : واقعا ؟
& بله !
ا.ت : خب ما چیکار کنیم ؟
& اگه میخوایید برید باید خیلی مراقب خودتون باشید .
ا.ت : باشه ممنون بابت راهنماییتون .
& خواهش فقط اگه دنبال کوه میگردید همیشه سعی کنید به ریز ترین چیز و جاهایه ممکن سر بزنید چون اون مرد بزرگترین چیز هارو کوچکترین چیز ممکن میکنه .
ا.ت : چشم ممنون ، با نامجون از خونه خارج شدیم دیگه مردا و پسرا نگام نمیکردن البته چون طلسم باطل شده رفتیم سوار ماشین شدیم ولی دیدم نامجون خلاف جهت میره !
نامجون : بخیال شوو ا.ت !
ا.ت : چی چیو بخیال شو من برنمیگردم من باید پدرو مادرمو آزاد کنم .
نامجون: دیوونه اونجا خطریه ما اونجا دووم نمیاریم .
ا.ت : میگم برگرد ( داد )
نامجون: سر من داد نزن ( عربده )
ا.ت : خب اگه تو میخوای برگردی برگرد خودم میرم اونجا نیازی هم به کمک تو ندارم ! ( داد )
نامجون : بدبخت تو ۱ دقیقه هم اونجا دووم نمیاری ! ( عربده )
ا.ت : فکرشم نمیکردم انقد ترسو باشی !
یهو نامجون ماشینو نگه داشت که با سر رفتم تو داشبورد ماشین .
نامجون: پیاده شوووووو ( داد )
ا.ت : کولمو برداشتم و با عصبانیت از ماشین پیاده شدم اونم گازشو گرفتو رفت .
_______________
لایک و کامنت ♡
& خب بچه ها ممنون که نجاتم دادید !
ا.ت و نامجون: قابلی نداش !
& خب اتفاقی افتاده که اومدید؟
ا.ت : راستش ما دنبال شهر هزار ستاره میگردیم .
& شهر هزار ستاره ؟
ا.ت : بله !
نامجون : نکنه شماهم اونو یادتون نیس؟
& نه پسرم کاملا یادمه ولی شما واسه چی میخوایید برید اونجا ؟
ا.ت : آخه ما دنبال کوهی که تو شهره میگردیم میگن خیلی کوه بلندیه !
& بله اون شهر بخاطر کوه اش معروفه !
ا.ت : خب میشه آدرسشو بهمون بدین ؟
& من میتونم بهتون بدم ولی خیلی خطریه اونجا دیگه اصلا شهر نیست شده شهر ارواح چند وقت پیش یه مردی اونجا رو طلسم کرد و الماس قلبش روهم اونجا گذاشت و برايه اینکه دست کسی بهش نرسه اون کوه رو جایی مخفی کرد که هیچکس نمیدونه . تازه هیولا های خیلی ترسناکی هم اونجا پخش کرده تا اگه انسانی اومد اونارو بخوره !
ا.ت : واقعا ؟
& بله !
ا.ت : خب ما چیکار کنیم ؟
& اگه میخوایید برید باید خیلی مراقب خودتون باشید .
ا.ت : باشه ممنون بابت راهنماییتون .
& خواهش فقط اگه دنبال کوه میگردید همیشه سعی کنید به ریز ترین چیز و جاهایه ممکن سر بزنید چون اون مرد بزرگترین چیز هارو کوچکترین چیز ممکن میکنه .
ا.ت : چشم ممنون ، با نامجون از خونه خارج شدیم دیگه مردا و پسرا نگام نمیکردن البته چون طلسم باطل شده رفتیم سوار ماشین شدیم ولی دیدم نامجون خلاف جهت میره !
نامجون : بخیال شوو ا.ت !
ا.ت : چی چیو بخیال شو من برنمیگردم من باید پدرو مادرمو آزاد کنم .
نامجون: دیوونه اونجا خطریه ما اونجا دووم نمیاریم .
ا.ت : میگم برگرد ( داد )
نامجون: سر من داد نزن ( عربده )
ا.ت : خب اگه تو میخوای برگردی برگرد خودم میرم اونجا نیازی هم به کمک تو ندارم ! ( داد )
نامجون : بدبخت تو ۱ دقیقه هم اونجا دووم نمیاری ! ( عربده )
ا.ت : فکرشم نمیکردم انقد ترسو باشی !
یهو نامجون ماشینو نگه داشت که با سر رفتم تو داشبورد ماشین .
نامجون: پیاده شوووووو ( داد )
ا.ت : کولمو برداشتم و با عصبانیت از ماشین پیاده شدم اونم گازشو گرفتو رفت .
_______________
لایک و کامنت ♡
۲.۳k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.