/ Turn hate into love / p.18 /
" صبح "
'ویو ا.ت'
ساعت چهار صبحه، چرا انقد زود بیدار شدم. الانم دیگه خوابم نمیبره. بهتره پاشم. رفتم یه دوش گرفتم و موهامو خشک کردم. موهام تقریبا موج داره، همه ی همسن هام موهاشونو رنگ کردن ولی من زیاد خوشم نمیاد، حالت عادیمو ترجیح میدم. لباسای خنکمو پوشیدم. رفتم پایین رو مبل نشستم و تو گوشیم میگشتم. سوجی بهم پیام داده بیام دم در. رفتم درو باز کردم.
ا.ت: سلام صبحت بخیر چرا زنگ درو نزدی.
سوجی: سلام، به نظر خودت ساعت پنج صبح یکی زنگ درو بزنه نمیگن دیوونس استاد بزرگ؟ مگه همه مثل ما ان که قرار بزاریم این وقت صبح همو ببینیم.
ا.ت: خیلی خب حالا، نمیای تو؟
سوجی: نه بابا همینجا وایمیسم هوا به این خوبی. فقط عذرخواهی میکنم شما کیفی چیزی نمیخوای با خودت بیاری؟( با خنده )
ا.ت: چرا استاد جان کیفم رو مبله. الان میارمش( با خنده )
رفتم کیفمو بردارم و بیام صدای حرف زدن شنیدم، اومدم دیدم تهیونگ و سوجی دارن باهم احوال پرسی میکنن.
ا.ت: سلام خوبی
تهیونگ: سلام مرسی خوبم، کیفتو بده دست من
تا اومدم بگم نه لازم نیست کیفمو گرفت و نذاشت ادامشو بگم. یه ون اومد و جلو در خونه وایساد و بچه ها اومدن پایین.
سوجی: خب دوستان عزیز، مثل اینکه بقیه هم اومدن. زود باشید بریم.
ما رفتیم و باهاشون سلام کردیم.
ا.ت: چرا این ماشین انقد بزرگه؟
میا: خب گلم ما هشت نفریم دیگه توقع داشتی با دوچرخه بیایم دنبالتون ؟
ا.ت: خب حالا چجوری بشینیم؟
میسو: دوهیون رانندگی میکنه، منم چون نقشه تو گوشیمه میشینم کنارش تا راهنما باشم.
میا: من و یونجون هم میشینیم ردیف صندلی اول. سوجی هم بشینه کنار سوبین. تو و تهیونگ هم ردیف آخر. خوبه دیگه؟
رفتیم داخل ماشین من اول رفتم و ردیف آخر کنار پنجره نشستم تهیونگ هم کنارم نشست. ساعت شیش بود که راه افتادیم، تقریبا یه ربع که گذشت دیدم همه یا خوابن یا تو گوشی هاشونن. آروم زدم به شونه تهیونگ.
تهیونگ: چی شده چیزی لازم داری؟
ا.ت: هیسسس، آروم صحبت کن. میگم من میخوابم نزدیک که بودیم بیدارم کن.
'ویو ا.ت'
ساعت چهار صبحه، چرا انقد زود بیدار شدم. الانم دیگه خوابم نمیبره. بهتره پاشم. رفتم یه دوش گرفتم و موهامو خشک کردم. موهام تقریبا موج داره، همه ی همسن هام موهاشونو رنگ کردن ولی من زیاد خوشم نمیاد، حالت عادیمو ترجیح میدم. لباسای خنکمو پوشیدم. رفتم پایین رو مبل نشستم و تو گوشیم میگشتم. سوجی بهم پیام داده بیام دم در. رفتم درو باز کردم.
ا.ت: سلام صبحت بخیر چرا زنگ درو نزدی.
سوجی: سلام، به نظر خودت ساعت پنج صبح یکی زنگ درو بزنه نمیگن دیوونس استاد بزرگ؟ مگه همه مثل ما ان که قرار بزاریم این وقت صبح همو ببینیم.
ا.ت: خیلی خب حالا، نمیای تو؟
سوجی: نه بابا همینجا وایمیسم هوا به این خوبی. فقط عذرخواهی میکنم شما کیفی چیزی نمیخوای با خودت بیاری؟( با خنده )
ا.ت: چرا استاد جان کیفم رو مبله. الان میارمش( با خنده )
رفتم کیفمو بردارم و بیام صدای حرف زدن شنیدم، اومدم دیدم تهیونگ و سوجی دارن باهم احوال پرسی میکنن.
ا.ت: سلام خوبی
تهیونگ: سلام مرسی خوبم، کیفتو بده دست من
تا اومدم بگم نه لازم نیست کیفمو گرفت و نذاشت ادامشو بگم. یه ون اومد و جلو در خونه وایساد و بچه ها اومدن پایین.
سوجی: خب دوستان عزیز، مثل اینکه بقیه هم اومدن. زود باشید بریم.
ما رفتیم و باهاشون سلام کردیم.
ا.ت: چرا این ماشین انقد بزرگه؟
میا: خب گلم ما هشت نفریم دیگه توقع داشتی با دوچرخه بیایم دنبالتون ؟
ا.ت: خب حالا چجوری بشینیم؟
میسو: دوهیون رانندگی میکنه، منم چون نقشه تو گوشیمه میشینم کنارش تا راهنما باشم.
میا: من و یونجون هم میشینیم ردیف صندلی اول. سوجی هم بشینه کنار سوبین. تو و تهیونگ هم ردیف آخر. خوبه دیگه؟
رفتیم داخل ماشین من اول رفتم و ردیف آخر کنار پنجره نشستم تهیونگ هم کنارم نشست. ساعت شیش بود که راه افتادیم، تقریبا یه ربع که گذشت دیدم همه یا خوابن یا تو گوشی هاشونن. آروم زدم به شونه تهیونگ.
تهیونگ: چی شده چیزی لازم داری؟
ا.ت: هیسسس، آروم صحبت کن. میگم من میخوابم نزدیک که بودیم بیدارم کن.
۱.۴k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.