سیاه و سفید(پارت12)
چویا:چییییییی داداش تو اینجا چیکار میکنی
ورلاین:اومدم از دست چنتا عوضی خلاص بشم
بعد دازای و میگیره میبرتش توی یه اتاق که تو همون سیاه چاله اتاق شیشه ای بود برا همین چویا میتونست ببینتش
دازای:از جونم چی میخواید
ورلاین:فقط میخوایم جونتو بگیریم
بعد ورلاین یه شوکر رو وصل میکنه به بدن دازایو روشنش میکنه
دازای:اییییییی اخخخخخخ بسهههههههه
چویا:دازای نه دازای نه(شروع میکنه به گریه کردن)
ورلاین:عذاب بکش بدبخت
دازای:کافیه بسهههههههههههه
ورلاین:شوکر رو قوی تر کنید باید عذاب بکشه
بعد شوکرو قوی تر میکنن
دازای:چویاااااا فرار کنننننننن اکوتاگاوا اتسوشی فرار کن…
و یهو بیهوش میشه
چویا:دازای نه نهههههههههه چیشد دازای دازاییییییییی(تا جایی اشک ریختن که اب بدنش تموم بشه)
ورلاین:فقط بیهوش شد
بعد ورلاین یه چاقو رو محکم کرد تو پای دازای
دازای با یه درد وحشتناکی بهوش اومد
دازای:اییییییییییییییییییی
چویا:ورلاین فقط ولش کن لطفا(با گریه)
ورلاین:چرا اون داداش کوچولومو ازم گرفت حقشه عذاب بکشه
بعد یه چاقوی دیگه رو کرد تو دست دازای
دازای:اخخخخخخخخخخخخخخخ بسه بس کنیدددددددددددد
یهو اتسوشی تبدیل به ببر شدو زنجیرا رو پاره کرد و بذای اکوتاگاوا و چویا رو هم باز کرد همشون رفتن سمت دازای و ورلاین
اتسوشی و اکوتاگاوا افتادن به جون ورلاین و چویا دازای رو ازاد کرد
دازای مث یه جنازه افتاد تو بغل چویا
چویا محکم دوتا چاقو رو در اورد و چهارتاشون از اونجا فرار کردن
چویا:دازای خوبی چیزی نیس خوب میشی(گریه کردن)تو…..تو……باید زنده بمونی
دازای:باشه باشه(با یه حالت بی حال)
(اموزشگاه)
چویا:موری سان موری سان
موری:بله
اتسوشی:دازای دازای اصلا حالش خوب نیس
موری:الان میبریمش بیمارستان اموزشگاه
(بیمارستان اموزشگاه)
دکتر:چیزی نیس دستشو بخیه زدیم الان دستش تقریبا سالمه پاشم داریم میکنیم شوکرم اسیب خاصی بهش نزده
چویا:ممنونم ممنونم
بعد چویا نشست رو صندلی و شروع کرد گریه کردن
اتسوشی:اروم باش دازای حالش خوب میشه
اکوتاگاوا:راس میگه
چویا:از کجا..هق..انقد مطمئنی
اتسوشی:چون ندیدی انقد قوی هست که تو این وضعیت زنده بمونه
چویا:ممنون..هق..بچه ها..هق..ممنون
دکتر:بهوش اومده اروم برید ببینیدش
چویا اروم رفت پیش دازای
دازای:چو..چویا
چویا:دازای…هق..تقصیر..هق من بود
بعد چویا میشینه رو زمینو دست دازایو میگیره البته اونی که سالمه
دازای:من خوبم نگران نباش
چویا:من..هق..اون ورلاینو..هق..میکشم
دازای:لازم نیس من خوبم
چویا:امیدوارم..هق بهترم بشی..هق
ورلاین:اومدم از دست چنتا عوضی خلاص بشم
بعد دازای و میگیره میبرتش توی یه اتاق که تو همون سیاه چاله اتاق شیشه ای بود برا همین چویا میتونست ببینتش
دازای:از جونم چی میخواید
ورلاین:فقط میخوایم جونتو بگیریم
بعد ورلاین یه شوکر رو وصل میکنه به بدن دازایو روشنش میکنه
دازای:اییییییی اخخخخخخ بسهههههههه
چویا:دازای نه دازای نه(شروع میکنه به گریه کردن)
ورلاین:عذاب بکش بدبخت
دازای:کافیه بسهههههههههههه
ورلاین:شوکر رو قوی تر کنید باید عذاب بکشه
بعد شوکرو قوی تر میکنن
دازای:چویاااااا فرار کنننننننن اکوتاگاوا اتسوشی فرار کن…
و یهو بیهوش میشه
چویا:دازای نه نهههههههههه چیشد دازای دازاییییییییی(تا جایی اشک ریختن که اب بدنش تموم بشه)
ورلاین:فقط بیهوش شد
بعد ورلاین یه چاقو رو محکم کرد تو پای دازای
دازای با یه درد وحشتناکی بهوش اومد
دازای:اییییییییییییییییییی
چویا:ورلاین فقط ولش کن لطفا(با گریه)
ورلاین:چرا اون داداش کوچولومو ازم گرفت حقشه عذاب بکشه
بعد یه چاقوی دیگه رو کرد تو دست دازای
دازای:اخخخخخخخخخخخخخخخ بسه بس کنیدددددددددددد
یهو اتسوشی تبدیل به ببر شدو زنجیرا رو پاره کرد و بذای اکوتاگاوا و چویا رو هم باز کرد همشون رفتن سمت دازای و ورلاین
اتسوشی و اکوتاگاوا افتادن به جون ورلاین و چویا دازای رو ازاد کرد
دازای مث یه جنازه افتاد تو بغل چویا
چویا محکم دوتا چاقو رو در اورد و چهارتاشون از اونجا فرار کردن
چویا:دازای خوبی چیزی نیس خوب میشی(گریه کردن)تو…..تو……باید زنده بمونی
دازای:باشه باشه(با یه حالت بی حال)
(اموزشگاه)
چویا:موری سان موری سان
موری:بله
اتسوشی:دازای دازای اصلا حالش خوب نیس
موری:الان میبریمش بیمارستان اموزشگاه
(بیمارستان اموزشگاه)
دکتر:چیزی نیس دستشو بخیه زدیم الان دستش تقریبا سالمه پاشم داریم میکنیم شوکرم اسیب خاصی بهش نزده
چویا:ممنونم ممنونم
بعد چویا نشست رو صندلی و شروع کرد گریه کردن
اتسوشی:اروم باش دازای حالش خوب میشه
اکوتاگاوا:راس میگه
چویا:از کجا..هق..انقد مطمئنی
اتسوشی:چون ندیدی انقد قوی هست که تو این وضعیت زنده بمونه
چویا:ممنون..هق..بچه ها..هق..ممنون
دکتر:بهوش اومده اروم برید ببینیدش
چویا اروم رفت پیش دازای
دازای:چو..چویا
چویا:دازای…هق..تقصیر..هق من بود
بعد چویا میشینه رو زمینو دست دازایو میگیره البته اونی که سالمه
دازای:من خوبم نگران نباش
چویا:من..هق..اون ورلاینو..هق..میکشم
دازای:لازم نیس من خوبم
چویا:امیدوارم..هق بهترم بشی..هق
۷.۰k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.