اقای کافی نقل می کردند:
اقای کافی نقل می کردند:
داشتیم میرفتیم قم یه خانومی جلوی ما نشسته بود،اون موقه هم ک رو سری سرشون نمیکردند...
هی دقیقه ای یکبار موهاشو تکون میداد و سرشو تکون میداد و موهاش میخورد ب صورت من...
هی میخواس یه جوری جلب توجه کنه...
برگشت ی مرتبه نگاه کرد ب من و خانومم ک کنار دست من نشسته بود،خب چادر سرش بود گفت:
آقا او بقچه چیه گذاشتی کنارت؟بردار یکی بشینه.
نگاه کردم دیدم ب خانوم ما میگه بقچه...!
گفتم:این خانوم ماست...
گفت پس چرا اینجوری پیچیدیش؟
همه خندیدند...
گفتم خدایا نذار مضحکه اینا بشیم.یهو یه چیزی ب ذهنم رسید...
بلند گفتم اقای راننده؟؟
زد رو ترمز.
گفتم این چیه بغل ماشینت...؟
گفت آقاجون،ماشینه!ماشین هم ندیدی تو،آخوند؟!
گفتم چرا دیدم اما این چیه روش کشیدن؟
گفت چادر روش کشیدن دیگه...
گفتم خب چرا چادر کشیده؟
گفت چه میدونم چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن،خط نندازن...
گفتم خب چرا شما نمیکشی رو ماشینت؟
گفت حاجی جون بشیت تورو قرآن ابن ماشین عمومیه،کسی چادر نمیکشه!اون خصوصیه روش چادر کشیدن!
منم زدم رو شونه شوهر اون زنه گفتم:
این خصوصیه روش چادر کشیدم...
داشتیم میرفتیم قم یه خانومی جلوی ما نشسته بود،اون موقه هم ک رو سری سرشون نمیکردند...
هی دقیقه ای یکبار موهاشو تکون میداد و سرشو تکون میداد و موهاش میخورد ب صورت من...
هی میخواس یه جوری جلب توجه کنه...
برگشت ی مرتبه نگاه کرد ب من و خانومم ک کنار دست من نشسته بود،خب چادر سرش بود گفت:
آقا او بقچه چیه گذاشتی کنارت؟بردار یکی بشینه.
نگاه کردم دیدم ب خانوم ما میگه بقچه...!
گفتم:این خانوم ماست...
گفت پس چرا اینجوری پیچیدیش؟
همه خندیدند...
گفتم خدایا نذار مضحکه اینا بشیم.یهو یه چیزی ب ذهنم رسید...
بلند گفتم اقای راننده؟؟
زد رو ترمز.
گفتم این چیه بغل ماشینت...؟
گفت آقاجون،ماشینه!ماشین هم ندیدی تو،آخوند؟!
گفتم چرا دیدم اما این چیه روش کشیدن؟
گفت چادر روش کشیدن دیگه...
گفتم خب چرا چادر کشیده؟
گفت چه میدونم چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن،خط نندازن...
گفتم خب چرا شما نمیکشی رو ماشینت؟
گفت حاجی جون بشیت تورو قرآن ابن ماشین عمومیه،کسی چادر نمیکشه!اون خصوصیه روش چادر کشیدن!
منم زدم رو شونه شوهر اون زنه گفتم:
این خصوصیه روش چادر کشیدم...
۱۰.۳k
۲۷ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.