چندپارتی جونگکوک وقتی بخاطر دوستش...(پارت۹)
آتویو
جلوی دهنم رو محکم گرفتم و سعی کردم هیچ صدایی ازم در نیاد..
کوک:کی اونجاست؟
آروم از بغل بوته ها رد شدم و رفتم اونطرف پارک، اخیش، خیالم راحت شد، داشتم میرفتم ک..
کوک:کجا کجا؟تازه پیدات کردن بیبیگرل
آب دهنو با ترس قورت دادم و برگشتم سمتش، با پوزخند نگام میکرد، منم خب، بیشتر میترسیدم..عقب عقبی رفتم، اونم با ار قدم من جلو میومد
آت:ا..از جون م من چ..چی میخوای؟
کوک:خودتو بیبی گرل!
آنقدر رفتم ک خوردم ب درخت و اون قشنگ چسبید بهم، قشنگ میتونستم حسش کنم..
کوک:میدونم ک الان ازم میترسی، حقم داری، اما انتقامتو از اون اِلیا ی ***** گرفتم.
آت:برام مهم نیست چیکارش کردی، من دیگه تو رو دوست ندارم.
اومدم از بغل رد شم و برم ک منو گرفت و کشید تو بغل خودش.
کوک:گفتم بهت حق میدم، اجازه ندادم از دستم فرار کنی بیب.
کوک براید آت رو بعل کرد
آت:هی منو بزار زمین، تو حق نداری بم دست بزنی!
کوک:من هنوز هم شوهرتم بیب.
آت:هه تو خیالات خودت آره
چیزی نگفت و نشست تو ماشین کمرت منو محکم بست، و خودشم نشست.
کوک:قانون اول:فکر فرار ب سرت نزنه، وگرنه دیگه این روی منو نمیبینی عشقم
چشم غره هی بش رفتم
اونم ماشینو روشن کردو با سرعت نچندان سریع سمت خونه رفت.
آت:اگه داداش بفهمه من اینجا میکشتت.
کوک خندید و لب زد:مطمئني؟
آت:میدونم ک چیکارش کردی و چ بلایی سرش آورد..
یهو یادم افتاد نباید میفهمید ک من تو ماشین بودم. سریع جلوی دهنمو گرفتم و از چیزی ک گفتم خودمو سرزنش کردم.
کوک:چی؟ تو اونجا بودی؟
آت:چیز اشتباه شد..
کوک:هه حالا به من دروغ هم میگی؟
آت:توقع داری قربون صدقت برم؟یادت نیست چ بلایی سرم آوردی؟منو الکی بخاطر اون دوست ***** کتک زدی، باهام عین ی **** رفتار کردی و از نقطه ضعیفم استفاده کردی و انداختی داخل انباری تاریک؟(آت ب تاریکی فوبیا داره)
کوک:میدونم، میدونم، اما آت من تک تک بلا هایی ک سرت آوردم رو سر اون هم آوردم.
آت:برام مهم نیست، هنوز جای دستت رو بدنم هست.
یقه ی لباسمو پایین دادم تا جای کبوی دست رو گردنم رو ببینه.
کوک با دیدن گردنم زد کنار و به گردنم خیره شد.
کوک:من این بلا رو سرت آوردم...؟
.
.
من هیق گوناه دالم، حمایت هیق کنید...هیقق...
.
.
پارتهایقبل؟ @jeon-jina
امیدارمدوستداشتهباشید..>>
جلوی دهنم رو محکم گرفتم و سعی کردم هیچ صدایی ازم در نیاد..
کوک:کی اونجاست؟
آروم از بغل بوته ها رد شدم و رفتم اونطرف پارک، اخیش، خیالم راحت شد، داشتم میرفتم ک..
کوک:کجا کجا؟تازه پیدات کردن بیبیگرل
آب دهنو با ترس قورت دادم و برگشتم سمتش، با پوزخند نگام میکرد، منم خب، بیشتر میترسیدم..عقب عقبی رفتم، اونم با ار قدم من جلو میومد
آت:ا..از جون م من چ..چی میخوای؟
کوک:خودتو بیبی گرل!
آنقدر رفتم ک خوردم ب درخت و اون قشنگ چسبید بهم، قشنگ میتونستم حسش کنم..
کوک:میدونم ک الان ازم میترسی، حقم داری، اما انتقامتو از اون اِلیا ی ***** گرفتم.
آت:برام مهم نیست چیکارش کردی، من دیگه تو رو دوست ندارم.
اومدم از بغل رد شم و برم ک منو گرفت و کشید تو بغل خودش.
کوک:گفتم بهت حق میدم، اجازه ندادم از دستم فرار کنی بیب.
کوک براید آت رو بعل کرد
آت:هی منو بزار زمین، تو حق نداری بم دست بزنی!
کوک:من هنوز هم شوهرتم بیب.
آت:هه تو خیالات خودت آره
چیزی نگفت و نشست تو ماشین کمرت منو محکم بست، و خودشم نشست.
کوک:قانون اول:فکر فرار ب سرت نزنه، وگرنه دیگه این روی منو نمیبینی عشقم
چشم غره هی بش رفتم
اونم ماشینو روشن کردو با سرعت نچندان سریع سمت خونه رفت.
آت:اگه داداش بفهمه من اینجا میکشتت.
کوک خندید و لب زد:مطمئني؟
آت:میدونم ک چیکارش کردی و چ بلایی سرش آورد..
یهو یادم افتاد نباید میفهمید ک من تو ماشین بودم. سریع جلوی دهنمو گرفتم و از چیزی ک گفتم خودمو سرزنش کردم.
کوک:چی؟ تو اونجا بودی؟
آت:چیز اشتباه شد..
کوک:هه حالا به من دروغ هم میگی؟
آت:توقع داری قربون صدقت برم؟یادت نیست چ بلایی سرم آوردی؟منو الکی بخاطر اون دوست ***** کتک زدی، باهام عین ی **** رفتار کردی و از نقطه ضعیفم استفاده کردی و انداختی داخل انباری تاریک؟(آت ب تاریکی فوبیا داره)
کوک:میدونم، میدونم، اما آت من تک تک بلا هایی ک سرت آوردم رو سر اون هم آوردم.
آت:برام مهم نیست، هنوز جای دستت رو بدنم هست.
یقه ی لباسمو پایین دادم تا جای کبوی دست رو گردنم رو ببینه.
کوک با دیدن گردنم زد کنار و به گردنم خیره شد.
کوک:من این بلا رو سرت آوردم...؟
.
.
من هیق گوناه دالم، حمایت هیق کنید...هیقق...
.
.
پارتهایقبل؟ @jeon-jina
امیدارمدوستداشتهباشید..>>
۲۴.۵k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.