⁵ دقیقه تا مرگ
⁵ دقیقه تا مرگ
pt³
جیمین رفت تا غذا درست کنه
بعد بیست مین غذا درست کرد و نشت تا با
ات غذا بخوره
ات داشت غذا میخورد که جیمین گفت
-اون وقت شب اونجا چی میخواستی؟
*فکر نمیکنم به تو مربوط باشه
-جواب سوالمو بده
*دلم نمیخواد
-ببین من زیاد صبور نیستم نرو روی مخم
*اگه برم؟
-بد برات تموم میشه
جوابم رو بده
*نمیخوام
-ببین کاری نکن صبرم تموم شه
*دوست ندارم بهت بگم
ات بلند شد و داشت میرفت سمت پله ها که
جیمین ات رو کشیدو بین خودش و دیوار ات
رو زندونی کرد
*داری چی کار میکنی؟
-هر کاری که بخوام
*ولم کن و برو اونور
-به من دستور نده
ات جیمین رو هل داد
که یهو جیمین یه پوزخند زد و گفت
-فکر کنم گفتم زورت نمیرسه نه
*اشتباه فکر کردی
ات میزنه توی شکم جیمین و یهو یه در میبینه و میره داخل و با چیزی که میبینه
تعجب میکن
اونجا پر از جنازه بود
و دیوار هایاونجا با خون یکی بود
ات یهو یه دست روی شونش حس میکنه
وقتی برمیگرده با جواب جیمین رو به رو میشه و جیمین گفت
-چرا اومدی اینجا(عصبی
*تو توی خونت جنازه نگه میداری به من چه؟
-نمیترسی؟
*نه
جیمین پشماش ریخته یهو ات دست جیمین
رو میکشه و میندازتش توی اتاق و در و قفل میکنه و سریع میره بالای پله ها تا وسایلش رو برداره و بره بیرون در همین هین صدای جیمین میاد
-ات درو باز کن
اگه بیام بیرون پارت میکنم
ات بدون توجه به حرف های جبمین سریع دوید به سمت بیرون و رفت تو حیاط
جیمین هم قفل درو با چکش شکوند(چکش داره تا بزنه سر قربانی هارو به فا.ک بده😂)
جیمین سریع دوید بیرون و ات داشت میدوید و جیمین هم دنبالش میدوید تا ات دیوید داخل جنگل جیمین هم دنبالش رفت ات درحال دوید نبود که یهو پاش به سنگ میخوره و می افته زمین همون موقع جییمن
زل زده بود به ات و داشت میومد جلو ات هم مبرفت عقب تا رسید به یه درخت همون موقع
جیمین جوری زل زده بود به ات که انگار ات دوستش رو کشته
جیمین اروم میشنه و یهو گردن ات رو میگیره و میگه
-بهت گفتم بیام بیرون پارت میکنم
*ولم کن(چون جیمین گردنشو گرفته صدای خیلی گرفته اس
-....
ات با پاش جیمین رو هل میده و همین
که میخواد فرار کنه جیمین پای ات رو میگیره و ات می افته
جبمین که عصبی شده میگه
-خیلی دردسری
یهو دست ات رو میگیره و شروع میکنه به رفتن به سمت خونه
*ولم کن (داره دستشو میکشه
-زور نزن
جیمین دیگه صبرش تموم شد یهو برگشت و ات رو بغل کرد به سمت خونه رفت
ات همش داشت داد میزد ولی جیمین محل نمیداد و به سمت خونه میرفت
تا جیمین رسید به خونه ات رو انداخت پایین و گفت
-بهت گفتم برات بد تموم میشه
جیمین میشینه و صورت ات رو توی دستاش میگیره و میگه
-باید تاوان اینکه اونجا زندانیم کردی رو بدی
*ولم کن
-بخوامم نمیتونم چون تو همه چیو دیدی
*به کسی نمیگم ولم کن
-هه عمرا
حمایت🖤
pt³
جیمین رفت تا غذا درست کنه
بعد بیست مین غذا درست کرد و نشت تا با
ات غذا بخوره
ات داشت غذا میخورد که جیمین گفت
-اون وقت شب اونجا چی میخواستی؟
*فکر نمیکنم به تو مربوط باشه
-جواب سوالمو بده
*دلم نمیخواد
-ببین من زیاد صبور نیستم نرو روی مخم
*اگه برم؟
-بد برات تموم میشه
جوابم رو بده
*نمیخوام
-ببین کاری نکن صبرم تموم شه
*دوست ندارم بهت بگم
ات بلند شد و داشت میرفت سمت پله ها که
جیمین ات رو کشیدو بین خودش و دیوار ات
رو زندونی کرد
*داری چی کار میکنی؟
-هر کاری که بخوام
*ولم کن و برو اونور
-به من دستور نده
ات جیمین رو هل داد
که یهو جیمین یه پوزخند زد و گفت
-فکر کنم گفتم زورت نمیرسه نه
*اشتباه فکر کردی
ات میزنه توی شکم جیمین و یهو یه در میبینه و میره داخل و با چیزی که میبینه
تعجب میکن
اونجا پر از جنازه بود
و دیوار هایاونجا با خون یکی بود
ات یهو یه دست روی شونش حس میکنه
وقتی برمیگرده با جواب جیمین رو به رو میشه و جیمین گفت
-چرا اومدی اینجا(عصبی
*تو توی خونت جنازه نگه میداری به من چه؟
-نمیترسی؟
*نه
جیمین پشماش ریخته یهو ات دست جیمین
رو میکشه و میندازتش توی اتاق و در و قفل میکنه و سریع میره بالای پله ها تا وسایلش رو برداره و بره بیرون در همین هین صدای جیمین میاد
-ات درو باز کن
اگه بیام بیرون پارت میکنم
ات بدون توجه به حرف های جبمین سریع دوید به سمت بیرون و رفت تو حیاط
جیمین هم قفل درو با چکش شکوند(چکش داره تا بزنه سر قربانی هارو به فا.ک بده😂)
جیمین سریع دوید بیرون و ات داشت میدوید و جیمین هم دنبالش میدوید تا ات دیوید داخل جنگل جیمین هم دنبالش رفت ات درحال دوید نبود که یهو پاش به سنگ میخوره و می افته زمین همون موقع جییمن
زل زده بود به ات و داشت میومد جلو ات هم مبرفت عقب تا رسید به یه درخت همون موقع
جیمین جوری زل زده بود به ات که انگار ات دوستش رو کشته
جیمین اروم میشنه و یهو گردن ات رو میگیره و میگه
-بهت گفتم بیام بیرون پارت میکنم
*ولم کن(چون جیمین گردنشو گرفته صدای خیلی گرفته اس
-....
ات با پاش جیمین رو هل میده و همین
که میخواد فرار کنه جیمین پای ات رو میگیره و ات می افته
جبمین که عصبی شده میگه
-خیلی دردسری
یهو دست ات رو میگیره و شروع میکنه به رفتن به سمت خونه
*ولم کن (داره دستشو میکشه
-زور نزن
جیمین دیگه صبرش تموم شد یهو برگشت و ات رو بغل کرد به سمت خونه رفت
ات همش داشت داد میزد ولی جیمین محل نمیداد و به سمت خونه میرفت
تا جیمین رسید به خونه ات رو انداخت پایین و گفت
-بهت گفتم برات بد تموم میشه
جیمین میشینه و صورت ات رو توی دستاش میگیره و میگه
-باید تاوان اینکه اونجا زندانیم کردی رو بدی
*ولم کن
-بخوامم نمیتونم چون تو همه چیو دیدی
*به کسی نمیگم ولم کن
-هه عمرا
حمایت🖤
۲.۰k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.