فن فیک کد خودکشی "پارت ۲"
--
دوماه از اولین روز دانشگاه گذشته ، من و سوبین هر روز صمیمی تر از قبل میشدیم اما میچا هرروز بیشتر از قبل تغییر میکرد و با تیکه انداختن من و مسخره میکرد .
زنگ تفریح به صدا در اومد ، تنها صدایی که باعث میشد حداقل برای چند دقیقه لبخند بزنم
سوبین بالا سرم ایستاد
سوبین: ا.ت زود باش بریم نکنه میخوای سه ساعت تو صف بوفه بمونیم؟
میچا دستش رو روی شونه سوبین گذاشت و گفت: تا کی میخوای پول غذاهای ا.ت رو حساب کنی؟
اخم کردم و به میچا خیره شدم
سوبین: تو دخالت نکن ! ا.ت میخواد برام جبران کنه . امروز میخواد من و به خونه شون دعوت کنه تا باهم نودل بخوریم مگه نه ا.ت؟
ا.ت: گفتم نیازی نیست برام غذا بخری سوبین .. ولی آره امروز بیا
میچا: عاممم دوماهی هست که داری پول غذاشو حساب میکنی . اونم هیچی ازش نمیخوره خودم دیدم قایمکی غذاهارو دور میریزه ! به نظرت با یه نودل فوری 100 وونی اون چند هزار وون که بهت بدهکاره رو میتونه پس بده؟
بلند شدم و گفتم: مشکلت با من چیه؟ فکر کردم ما دوستیم!
سوبین: بسه بسه دعوا نکنید .میچا تو نباید تو مسائلی که بهت مربوط نیست دخالت کنی
میچا : برادر ا.ت هرروز میاد جلوی در مدرسه . با همون لباسهای کهنه و کثیف و صورت سیاهش ، یه دقیقه با خودش نمیگه شاید ا.ت خجالت بکشه که با این ریخت و قیافه میاد دنبالش نه؟
با دادی که زدم پریدم روی میچا و موهاش و گرفتم . نشستم روی شکمش و اون جیغ میزد و بهم فحش میداد
سوبین: ا.ت خواهش میکنم ولش کن
میچا: ولم کن عوضیییی
موهاشو بیشتر کشیدم
ا.ت: میتونی به من توهین کنی اما به برادرم نه
--
بلندگوی مدرسه :مین ا.ت بیا دفتر
از پله های دانشگاه رفتم بالا و روبروی دفتر مدیریت متوقف شدم
در زدم که گفت: بیا تو
در و باز کردم و رفتم تو
+خانم چانگ میتونم توضیح بدم؟
خانم چانگ: بشین
روی صندلی چرمی روبروش نشستم ، دستهام عرق کرده بود و یخ زده بودن
خانم چانگ : این کلاسور سبز روی میزم ، میدونی چیه؟
ا.ت: دفترچه خاطراتتون؟
خانم چانگ : پرونده ی توئه
ا.ت:چی؟ ولی خانم ..
خانم چانگ: هیسسس ... میدونی پدر لی میچا چکاره اس؟ نصف دانشگاه های سئول از جمله این دانشگاه به نام پدرشه . اون ازت شکایت کرده چون زدی دماغ میچارو شکستی ! ما اینجا آینده سازان کشور رو پرورش میدیم نه یه حیوان وحشی
ا.ت:خانم چانگ لطفا بهم توهین نکنید و حد خودتون رو بدونید . میچا به من و خانواده ام توهین کرد . حقش بود
خانم چانگ: زبونت هم که درازه . کدوم خانواده ؟ من که خانواده ای نمیبینم تو یه بچه فقیری که فقط یه برادر ...
بقیه حرفش با باز شدن در نصف نیمه موند
با تعجب گفتم: یونگی..؟
یونگی: سلام خانم چانگ
خانم چانگ : در زدن بلد نیستی؟ سلام
یونگی: برای ورود به باغ وحش.. باید در بزنم؟
خانم چانگ: بله از چنین سرپرستی چنین دختری به بار میاد
یونگی: بهم زنگ زدید مشکلی پیش اومده؟
خانم چانگ: خواهرت دماغ یکی از شاگرد هارو شکسته . ازش شکایت شده . اون یک میلیون وون میخواد
+چی یک میلیون وون؟
یونگی: هیسس ا.ت تو حرف نزن
ادامه داد: خواهرم کار درستی کرده . خب اینهارو پای تلفن هم گفتید . من پول دیه رو اوردم
خانم چانگ: از چه راهی بدست اوردید؟
یونگی: اینش مهم نیست .
کیف مشکی پر از پول رو روی میز خانم چانگ گذاشت
یونگی: من نمیخوام خواهرم ، یعنی آینده ساز کشورمون توی این باغ وحش درس بخونه . خیلی ممنون میشم اگر لطف کنین پرونده شو بدید تا توی یه دانشگاه دیگه ثبت نامش کنم!
-بک-
از ماشین پیاده شدم و گفتم: بابت امشب ممنون سوبینا
سوبین: به سلامت . مراقب خودت باش.
باشه ای گفتم ، پاشو روی گاز فشرد و لامبورگینی مشکی رنگش به حرکت در اومد
دستم و روی دکمه زنگ گذاشتم
چند ثانیه منتظر موندم اما کسی در رو باز نکرد
حتما بازم خوابش بُرده
کلید رو از کیفم در اوردم و در و باز کردم . وارد خونه ی 20 متریمون شدم و درحالی دیدمش که روی کاناپه به خواب رفته بود . رفتم بالاسرش و موهای ابریشمیش رو نوازش کردم
اون ورژن زنده ی پدرمون بود
آرومی چشمهاش و باز کرد
رفتم عقب
ا.ت: نمیخواستم بیدارت کنم
یونگی: نه خوب شد بیدارم کردی .
دوماه از اولین روز دانشگاه گذشته ، من و سوبین هر روز صمیمی تر از قبل میشدیم اما میچا هرروز بیشتر از قبل تغییر میکرد و با تیکه انداختن من و مسخره میکرد .
زنگ تفریح به صدا در اومد ، تنها صدایی که باعث میشد حداقل برای چند دقیقه لبخند بزنم
سوبین بالا سرم ایستاد
سوبین: ا.ت زود باش بریم نکنه میخوای سه ساعت تو صف بوفه بمونیم؟
میچا دستش رو روی شونه سوبین گذاشت و گفت: تا کی میخوای پول غذاهای ا.ت رو حساب کنی؟
اخم کردم و به میچا خیره شدم
سوبین: تو دخالت نکن ! ا.ت میخواد برام جبران کنه . امروز میخواد من و به خونه شون دعوت کنه تا باهم نودل بخوریم مگه نه ا.ت؟
ا.ت: گفتم نیازی نیست برام غذا بخری سوبین .. ولی آره امروز بیا
میچا: عاممم دوماهی هست که داری پول غذاشو حساب میکنی . اونم هیچی ازش نمیخوره خودم دیدم قایمکی غذاهارو دور میریزه ! به نظرت با یه نودل فوری 100 وونی اون چند هزار وون که بهت بدهکاره رو میتونه پس بده؟
بلند شدم و گفتم: مشکلت با من چیه؟ فکر کردم ما دوستیم!
سوبین: بسه بسه دعوا نکنید .میچا تو نباید تو مسائلی که بهت مربوط نیست دخالت کنی
میچا : برادر ا.ت هرروز میاد جلوی در مدرسه . با همون لباسهای کهنه و کثیف و صورت سیاهش ، یه دقیقه با خودش نمیگه شاید ا.ت خجالت بکشه که با این ریخت و قیافه میاد دنبالش نه؟
با دادی که زدم پریدم روی میچا و موهاش و گرفتم . نشستم روی شکمش و اون جیغ میزد و بهم فحش میداد
سوبین: ا.ت خواهش میکنم ولش کن
میچا: ولم کن عوضیییی
موهاشو بیشتر کشیدم
ا.ت: میتونی به من توهین کنی اما به برادرم نه
--
بلندگوی مدرسه :مین ا.ت بیا دفتر
از پله های دانشگاه رفتم بالا و روبروی دفتر مدیریت متوقف شدم
در زدم که گفت: بیا تو
در و باز کردم و رفتم تو
+خانم چانگ میتونم توضیح بدم؟
خانم چانگ: بشین
روی صندلی چرمی روبروش نشستم ، دستهام عرق کرده بود و یخ زده بودن
خانم چانگ : این کلاسور سبز روی میزم ، میدونی چیه؟
ا.ت: دفترچه خاطراتتون؟
خانم چانگ : پرونده ی توئه
ا.ت:چی؟ ولی خانم ..
خانم چانگ: هیسسس ... میدونی پدر لی میچا چکاره اس؟ نصف دانشگاه های سئول از جمله این دانشگاه به نام پدرشه . اون ازت شکایت کرده چون زدی دماغ میچارو شکستی ! ما اینجا آینده سازان کشور رو پرورش میدیم نه یه حیوان وحشی
ا.ت:خانم چانگ لطفا بهم توهین نکنید و حد خودتون رو بدونید . میچا به من و خانواده ام توهین کرد . حقش بود
خانم چانگ: زبونت هم که درازه . کدوم خانواده ؟ من که خانواده ای نمیبینم تو یه بچه فقیری که فقط یه برادر ...
بقیه حرفش با باز شدن در نصف نیمه موند
با تعجب گفتم: یونگی..؟
یونگی: سلام خانم چانگ
خانم چانگ : در زدن بلد نیستی؟ سلام
یونگی: برای ورود به باغ وحش.. باید در بزنم؟
خانم چانگ: بله از چنین سرپرستی چنین دختری به بار میاد
یونگی: بهم زنگ زدید مشکلی پیش اومده؟
خانم چانگ: خواهرت دماغ یکی از شاگرد هارو شکسته . ازش شکایت شده . اون یک میلیون وون میخواد
+چی یک میلیون وون؟
یونگی: هیسس ا.ت تو حرف نزن
ادامه داد: خواهرم کار درستی کرده . خب اینهارو پای تلفن هم گفتید . من پول دیه رو اوردم
خانم چانگ: از چه راهی بدست اوردید؟
یونگی: اینش مهم نیست .
کیف مشکی پر از پول رو روی میز خانم چانگ گذاشت
یونگی: من نمیخوام خواهرم ، یعنی آینده ساز کشورمون توی این باغ وحش درس بخونه . خیلی ممنون میشم اگر لطف کنین پرونده شو بدید تا توی یه دانشگاه دیگه ثبت نامش کنم!
-بک-
از ماشین پیاده شدم و گفتم: بابت امشب ممنون سوبینا
سوبین: به سلامت . مراقب خودت باش.
باشه ای گفتم ، پاشو روی گاز فشرد و لامبورگینی مشکی رنگش به حرکت در اومد
دستم و روی دکمه زنگ گذاشتم
چند ثانیه منتظر موندم اما کسی در رو باز نکرد
حتما بازم خوابش بُرده
کلید رو از کیفم در اوردم و در و باز کردم . وارد خونه ی 20 متریمون شدم و درحالی دیدمش که روی کاناپه به خواب رفته بود . رفتم بالاسرش و موهای ابریشمیش رو نوازش کردم
اون ورژن زنده ی پدرمون بود
آرومی چشمهاش و باز کرد
رفتم عقب
ا.ت: نمیخواستم بیدارت کنم
یونگی: نه خوب شد بیدارم کردی .
۲۴.۰k
۳۰ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.