♕o(was your cousin until.....)o♕
♕o(was your cousin until.....)o♕
♕ o( part_⑥ )o♕
تهیونگ: میخوای به عنوان مامانش بری دیدنش.. فکر نمیکنی یکم زود باشه
ا.ت: من دخترمو پس میگیرم... من بهش قول دادم
تهیونگ: میتونم کمکت کنم ولی تو هم باید به من کمک کنی
ا.ت: چه کمکی
تهیونگ: باید جونگکوک رو بندازی زندان اما جوری که خودمون گیر نیوفتیم
ا.ت: چی!؟
تهیونگ: میخوای جیا رو از اون بگیری یا نه
ا.ت: اره
تهیونگ: پس باید جونگکوک رو بندازی زندان
ا.ت: من اینکار رو نمیکنم.... من الکی بزرگترین باند مافیایی زن رو بدست نیووردم و به کمک تو هیچ احتیاجی ندارم
تهیونگ: بعدا میفهمیم که میتونی دخترتو بدون کمک من بگیری یا نه(پوزخند)
ا.ت: گم*شو
«صدای در اتاق»
ا.ت: کیه
دکتر ا.ت: خانم منم
ا.ت: صدبار گفتم حالم خوبه... از اینجا گورتو گم کن یه بار دیگه ببینمت همینجا میک*شمت
دکتر: چ.. چشم
*رفت*
تهیونگ: میبینمت (نیشخند و رفت)
ا.ت: ایششش
........
م/ج: جونگکوک پسرم چرا حرفی نمیزنی
جونگکوک: قرار بود اینجا اآفتابی نشید
م/ج: مگه میشه من نوم رو نبینم
جونگکوک: دارید میرید رو اعصابم چند روز پیش زن عمو حالا هم تو(داد و عصبی)
م/ج: هیشش جیا میشنوه
جیا: مامان بزرگ
م/ج: ج.. جیا
جیا: مامان بزرگ بیا بریم غذا درست کنیمممم
م/ج: با....
جونگکوک: جیا به هیچ وجع
جیا: پدر...
جونگکوک: نشنیدم...
جیا: چ.. چشم(بغض)
جونگکوک: خوبه... تو هم هرچه زودتر برو جیا کلاس داره
م/ج: خیلی خب
«فردا بعد از ظهر»
ا.ت ویو
شب تولد جیاست و یه جشن خیلی ساده براش داخل عمارت کوک برگزار میشه منم از این فرصت استفاده میکنم و شب به اونجا میرم تا جیا رو با خودم به عمارتم بیارم وقتی که جیا رو اوردم باید از جونگکوک امضا بگیرم تا بتونم کار های طلاقمون رو سری انجام بدم رفتم حموم و بعد ۱۵ دقیقه اومدم بیرون موهامو خشک کردم و حالت دادم موهام بلند بود برای همین موهامو بالا بستم و از پشت فرشون کردم و ارایش ساده ای انجام دادم رفتم و از داخل کمدم لباس مورد نظرم رو در اوردم و پوشیدم و اکسسوری هامم گذاشتم و با برداشتن مبایلم از اتاق بیرون اومدم اسلحمو نبوردم برای اینکه نمیخواستم جشن تولد دخترم نابود بشه و با ماشینم که راننده میروند به سمت عمارت کوک رفتم و بعد چند مین رسیدم(لباس ا.ت اسلاید ۲)
♕ o( part_⑥ )o♕
تهیونگ: میخوای به عنوان مامانش بری دیدنش.. فکر نمیکنی یکم زود باشه
ا.ت: من دخترمو پس میگیرم... من بهش قول دادم
تهیونگ: میتونم کمکت کنم ولی تو هم باید به من کمک کنی
ا.ت: چه کمکی
تهیونگ: باید جونگکوک رو بندازی زندان اما جوری که خودمون گیر نیوفتیم
ا.ت: چی!؟
تهیونگ: میخوای جیا رو از اون بگیری یا نه
ا.ت: اره
تهیونگ: پس باید جونگکوک رو بندازی زندان
ا.ت: من اینکار رو نمیکنم.... من الکی بزرگترین باند مافیایی زن رو بدست نیووردم و به کمک تو هیچ احتیاجی ندارم
تهیونگ: بعدا میفهمیم که میتونی دخترتو بدون کمک من بگیری یا نه(پوزخند)
ا.ت: گم*شو
«صدای در اتاق»
ا.ت: کیه
دکتر ا.ت: خانم منم
ا.ت: صدبار گفتم حالم خوبه... از اینجا گورتو گم کن یه بار دیگه ببینمت همینجا میک*شمت
دکتر: چ.. چشم
*رفت*
تهیونگ: میبینمت (نیشخند و رفت)
ا.ت: ایششش
........
م/ج: جونگکوک پسرم چرا حرفی نمیزنی
جونگکوک: قرار بود اینجا اآفتابی نشید
م/ج: مگه میشه من نوم رو نبینم
جونگکوک: دارید میرید رو اعصابم چند روز پیش زن عمو حالا هم تو(داد و عصبی)
م/ج: هیشش جیا میشنوه
جیا: مامان بزرگ
م/ج: ج.. جیا
جیا: مامان بزرگ بیا بریم غذا درست کنیمممم
م/ج: با....
جونگکوک: جیا به هیچ وجع
جیا: پدر...
جونگکوک: نشنیدم...
جیا: چ.. چشم(بغض)
جونگکوک: خوبه... تو هم هرچه زودتر برو جیا کلاس داره
م/ج: خیلی خب
«فردا بعد از ظهر»
ا.ت ویو
شب تولد جیاست و یه جشن خیلی ساده براش داخل عمارت کوک برگزار میشه منم از این فرصت استفاده میکنم و شب به اونجا میرم تا جیا رو با خودم به عمارتم بیارم وقتی که جیا رو اوردم باید از جونگکوک امضا بگیرم تا بتونم کار های طلاقمون رو سری انجام بدم رفتم حموم و بعد ۱۵ دقیقه اومدم بیرون موهامو خشک کردم و حالت دادم موهام بلند بود برای همین موهامو بالا بستم و از پشت فرشون کردم و ارایش ساده ای انجام دادم رفتم و از داخل کمدم لباس مورد نظرم رو در اوردم و پوشیدم و اکسسوری هامم گذاشتم و با برداشتن مبایلم از اتاق بیرون اومدم اسلحمو نبوردم برای اینکه نمیخواستم جشن تولد دخترم نابود بشه و با ماشینم که راننده میروند به سمت عمارت کوک رفتم و بعد چند مین رسیدم(لباس ا.ت اسلاید ۲)
۱۴.۰k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.