H̷i̷s̷ ̷e̷y̷e̷♱(P⁵)
پارت 5
ا. ت : اوکی ما هم باید نقاب بزنیم؟
کارن:اها اره یادم رفت اینو باید نقابی به شکل پوزه یک حیوون وحشی بزنی تا غیر قابل شناخت شی
ا. ت: اممم
کارن: تو ون میبینمت اماده باش!
ا. ت:حله!... فلا
به سمت تختم رفتم و روش پرتاب شدم به سقف خیره شدم و چشمامو بستم دوباره همون صحنه های منح میان تو ذهنم و از جلوی چشمام رد میشن همون مرد نقاب داره نمیتونم ببینمش... نه
ساعت 8 صبح
با خوردن پرتوی از افتاب به صورتم بیدار شدم.
دیشب با همون صحنه های محو خوابم برده بود
چم شده؟!
از اتاقم بیرون اومدم و به سمت اشپزخونه رفتم.
م. ت: سلام علیک ،صباح النور بنتی( مادر ا. ت پناهنده به کره هس و اصلتا اماراتیه)
ا. ت : ایضا امّی صباح الخیر عیلک
م. ت: طبختُ بنکیک لکِ عزیزی :)
ا. ت: شکراً امی
م. ت: الله الله. تنظر وجها
ما هذهٰ وجه؟ بک بنتی؟
ا. ت: هیچ. لا أَحزنُ امّی
#jung_kook_we_love_you
ا. ت : اوکی ما هم باید نقاب بزنیم؟
کارن:اها اره یادم رفت اینو باید نقابی به شکل پوزه یک حیوون وحشی بزنی تا غیر قابل شناخت شی
ا. ت: اممم
کارن: تو ون میبینمت اماده باش!
ا. ت:حله!... فلا
به سمت تختم رفتم و روش پرتاب شدم به سقف خیره شدم و چشمامو بستم دوباره همون صحنه های منح میان تو ذهنم و از جلوی چشمام رد میشن همون مرد نقاب داره نمیتونم ببینمش... نه
ساعت 8 صبح
با خوردن پرتوی از افتاب به صورتم بیدار شدم.
دیشب با همون صحنه های محو خوابم برده بود
چم شده؟!
از اتاقم بیرون اومدم و به سمت اشپزخونه رفتم.
م. ت: سلام علیک ،صباح النور بنتی( مادر ا. ت پناهنده به کره هس و اصلتا اماراتیه)
ا. ت : ایضا امّی صباح الخیر عیلک
م. ت: طبختُ بنکیک لکِ عزیزی :)
ا. ت: شکراً امی
م. ت: الله الله. تنظر وجها
ما هذهٰ وجه؟ بک بنتی؟
ا. ت: هیچ. لا أَحزنُ امّی
#jung_kook_we_love_you
۱۲.۰k
۲۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.