پارت ۷۵
پارت ۷۵
هیچوقت یادم نمیره که چقده کامران و اذیتش کردم و دسش انداختم ومجبورش کردم بریم یه عالمه لباس پسرونه واسه نی نی بگیریم یه هفته بعد ازون کامران یه نقاش اورد و اتاق نی نی و همش و ابی اسمونی رنگ کرد بعد اون من و
نوشین افتادیم دنبال خرید وسایل اتاق خداروشکر الان دیگه اتاق کامل شده بود داشتم تو خونه قدم میزدم که کامران اومد و یه بسته گرفت طرفم با خوشحالی ازش گرفتم و گفتم
-این ماله منه؟
-بله خانوم خانوما
با شادی کاغذ کادوش و در اوردم وبا دیدن چیز توش هنگ کردم یه لباس حاملگی گشاد که خیلیم زشت بود خریده بود برگشتم طرفش که بلند زد زیر خنده با حرص گفتم
-کوفت این چیه رفتی خریدی؟بده عمت بپوشتش
اومدم طرفم و گفت
-حرص نخور خانومی شیرت خشک میشه بچم بی غذا میمونه
-کوفت بخوره بچت
-اوهووووووووووووووو
-کوفت
-گیر دادی به این کلمه کوفت ها باز دو روز با این نوشین بی تربیت گشدی بی ادب شدی ها مادمازل
جوابشو ندادم و با حالت قهر رفتم بالا که از پشت بغلم کردو اوردم بالا
-بذارم زمین دیونه کمرت درد میگیره
-فدای سرت خانوم خانوم
-کامران؟
-جونم؟
-من از زایمان میترسم قول میدی موقع زایمان پیشم باشی
-اگه رام دادن چشم خانومی
شب خواب بودیم که با احساس درد شدیدی از خواب پریدم و کامران و بیدار کردم به زور فقط تونستم بگم
-کامران درد دارم
کامران با گیجی یه نگاه به من کردو یه نگاه به ساعت وگفت
-یعنی الان وقتشه؟ای تو روحت پدرسگ اخه الان چه وقت به دنیا اومدن بود؟
جیغی از درد زدم که باعث شد به خودش بیاد و سریع لباس تنش کنه و یه شنل و شالم بندازه رو سرم دیگه داشتم احساس میکردم که الان دارم میمیرم کامران همونطور که من و تو ماشین میذاشت زنگ زد به نوشین بهش گفت سریع بیان بیمارستان کامران با سرعت میروند و با هر بالا و پایین رفتن ماشین جیغ میزدم که برمیگشت و با وحشت بهم نگاه کردوـ...
هیچوقت یادم نمیره که چقده کامران و اذیتش کردم و دسش انداختم ومجبورش کردم بریم یه عالمه لباس پسرونه واسه نی نی بگیریم یه هفته بعد ازون کامران یه نقاش اورد و اتاق نی نی و همش و ابی اسمونی رنگ کرد بعد اون من و
نوشین افتادیم دنبال خرید وسایل اتاق خداروشکر الان دیگه اتاق کامل شده بود داشتم تو خونه قدم میزدم که کامران اومد و یه بسته گرفت طرفم با خوشحالی ازش گرفتم و گفتم
-این ماله منه؟
-بله خانوم خانوما
با شادی کاغذ کادوش و در اوردم وبا دیدن چیز توش هنگ کردم یه لباس حاملگی گشاد که خیلیم زشت بود خریده بود برگشتم طرفش که بلند زد زیر خنده با حرص گفتم
-کوفت این چیه رفتی خریدی؟بده عمت بپوشتش
اومدم طرفم و گفت
-حرص نخور خانومی شیرت خشک میشه بچم بی غذا میمونه
-کوفت بخوره بچت
-اوهووووووووووووووو
-کوفت
-گیر دادی به این کلمه کوفت ها باز دو روز با این نوشین بی تربیت گشدی بی ادب شدی ها مادمازل
جوابشو ندادم و با حالت قهر رفتم بالا که از پشت بغلم کردو اوردم بالا
-بذارم زمین دیونه کمرت درد میگیره
-فدای سرت خانوم خانوم
-کامران؟
-جونم؟
-من از زایمان میترسم قول میدی موقع زایمان پیشم باشی
-اگه رام دادن چشم خانومی
شب خواب بودیم که با احساس درد شدیدی از خواب پریدم و کامران و بیدار کردم به زور فقط تونستم بگم
-کامران درد دارم
کامران با گیجی یه نگاه به من کردو یه نگاه به ساعت وگفت
-یعنی الان وقتشه؟ای تو روحت پدرسگ اخه الان چه وقت به دنیا اومدن بود؟
جیغی از درد زدم که باعث شد به خودش بیاد و سریع لباس تنش کنه و یه شنل و شالم بندازه رو سرم دیگه داشتم احساس میکردم که الان دارم میمیرم کامران همونطور که من و تو ماشین میذاشت زنگ زد به نوشین بهش گفت سریع بیان بیمارستان کامران با سرعت میروند و با هر بالا و پایین رفتن ماشین جیغ میزدم که برمیگشت و با وحشت بهم نگاه کردوـ...
۴.۱k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.