فن فیک رویا ی حقیقی پارت ۲
از زبان دازای
داخل یه کوچه ی خلوت وایستادم و وقتی پشت سرم رو نگاه کردم با کمال ترس و تعجب دیدم که آکیرا نیست ! وای خدای من ! چطور ممکنه ! تا همین چند دقیقه پیش که پشت سرم بود ! نکنه انقدر تند رفتم که گمم کرده ! یا بدتر نکنه یکی از اعضای مافیا دزدیده اش 😱 همینطور تو افکارم غرق بودم که یه صدای جیغ بلند شنیدم ، صداش صداش ، شبیه جیغ های بنفش آکیرا بود 😱 ( حالا اینکه دازای جان چه اطلاعاتی درباره ی جیغ های بنفش آکیرا چان داره رو هنوز منم نمی دونم 😐 ) دویدم به سمت اون صدا ، صدا از یک کوچه ی خلوت میومد که نزدیک مافیا بود ! ( دوستان منحرف نشید کار بدی با آکیرا نداره 😊 ) رفتم تو اون کوچه و دیدم که دو تا از اعضای مافیا آکیرا رو گروگان گرفتن و می خوان اون رو با چاقو شکنجه بدن و اونم چون کاری از دستش بر نمی اومد فقط جیغ میزد و گریه میکرد ! آکوتاگاوا آکیرا رو با راشامون از پشت گرفته بود و چویا هم می خواست با یه چاقو شکنجهش بده ! چویا با نیشخند: پس دنبال ما میگشتی 😏 این کارا آخر و عاقبت خوبی نداره ها 😏 آکوتاگاوا راشامون رو محکم دُرِ آکیرا پیچیده بود و فشارش میداد و اون هم هر چند دقیقه یک بار قطره های خون از داخل دهانش خارج می شد . آکیرا : هق غلط کردم ولم کنین 😭 چویا با چاقو به آکیرا حمله کرد و اون هم جیغ کشید که یه دفعه .......
پارت ۳ رو احتمالا امروز بنویسم 😊
داخل یه کوچه ی خلوت وایستادم و وقتی پشت سرم رو نگاه کردم با کمال ترس و تعجب دیدم که آکیرا نیست ! وای خدای من ! چطور ممکنه ! تا همین چند دقیقه پیش که پشت سرم بود ! نکنه انقدر تند رفتم که گمم کرده ! یا بدتر نکنه یکی از اعضای مافیا دزدیده اش 😱 همینطور تو افکارم غرق بودم که یه صدای جیغ بلند شنیدم ، صداش صداش ، شبیه جیغ های بنفش آکیرا بود 😱 ( حالا اینکه دازای جان چه اطلاعاتی درباره ی جیغ های بنفش آکیرا چان داره رو هنوز منم نمی دونم 😐 ) دویدم به سمت اون صدا ، صدا از یک کوچه ی خلوت میومد که نزدیک مافیا بود ! ( دوستان منحرف نشید کار بدی با آکیرا نداره 😊 ) رفتم تو اون کوچه و دیدم که دو تا از اعضای مافیا آکیرا رو گروگان گرفتن و می خوان اون رو با چاقو شکنجه بدن و اونم چون کاری از دستش بر نمی اومد فقط جیغ میزد و گریه میکرد ! آکوتاگاوا آکیرا رو با راشامون از پشت گرفته بود و چویا هم می خواست با یه چاقو شکنجهش بده ! چویا با نیشخند: پس دنبال ما میگشتی 😏 این کارا آخر و عاقبت خوبی نداره ها 😏 آکوتاگاوا راشامون رو محکم دُرِ آکیرا پیچیده بود و فشارش میداد و اون هم هر چند دقیقه یک بار قطره های خون از داخل دهانش خارج می شد . آکیرا : هق غلط کردم ولم کنین 😭 چویا با چاقو به آکیرا حمله کرد و اون هم جیغ کشید که یه دفعه .......
پارت ۳ رو احتمالا امروز بنویسم 😊
۳.۰k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.