با اینکه شرط ها نرسید لوی گزاشتم
hard love❤
جونگکوک گفت: نه و به من هم نگو عشقم
سلنا گفت: چرا ما قرار باهم ازدواج کنیم
جونگکوک گفت: هنوز ازدواج نکردیم که
سلنا گفت: خو باشه ولی من برای ا.ت خیلی خوشحالم تو خوشحال نیستی
جونگکوک گفت: نه برای چی باید خوشحال باشم
سلنا گفت: خواهرته
جونگکوک گفت: خواهرم بود ولی الان نیست
سلنا گفت: قهر کردین
جونگکوک گفت: نه چقدر سوال میپرسی برو تو اتاقت بخواب دیگه
سلنا گفت: باشه عشقم شب بخیر
جونگکوک گفت: به من نگو عشقم
از زبان ا.ت
داشتم پتو رو مرتب میکردم که بخوابم که یکی اومد جونگکوک بود گفت:با اجازه
ا.ت گفت:راحت باش
جونگکوک گفت: اومدم وسایلم رو بردارم برم تو اتاقم
ا.ت گفت: نه نمیزارم ببری
جونگکوک گفت: تو قرار داری خوب نیست پیش یه پسر دیگه بخوابی
ا.ت گفت: من نمیخوام با اون برم سرقرار خو
جونگکوک گفت: پدرم مجبورت کرده
ا.ت گفت: خب اگه رفتم همون اول ردش میکنم
جونگکوک گفت: راست میگی یعنی نمیخوای بری باهاش قرار بزاری
ا.ت گفت:معلومه که نه من تورو دارم برای چی برم با یه پسر دیگه
جونگکوک گفت: تو هم فکر نکنی میخوام برم با سلنا ازدواج کنم این فقط یه حرفه ولی من نمیخوام باهاش باشم اینو بدون که اخرش خیلی خوبه منو تو با بچه هامون به خوبی زندگی میکنیم
ا.ت گفت: بچه کی رفتی به فکر بچه
جونگکوک گفت: من یه دختر و یه پسر میخوام نه کمتر نه بیشتر
ا.ت هم خندید
جونگکوک گفت: من خوابم نمیاد
ا.ت گفت: منم همینطور
جونگکوک گفت: میشه اجازه بدی بیام بغلت
ا.ت گفت:باشه کوکی
جونگکوک اومد بغلم کرد شروع کرد به بوسیدنم
ا.ت گفت: مگه قرار نبود فقط یه بغل باشه
جونگکوک ولم کرد با صورت آروم و مظلوم بهم نگاه کرد
جونگکوک گفت: اجازه میدی بوست کنم
ا.ت گفت: صورت اینجوری نکن تروخدا کوکی خب باشه بیا
دوباره اومد بغلم کرد منم بغلش کردم بوسیدمش
و بعد یکی بهم پیام داد سلام عزیزم
جونگکوک گفت: این کیه
ا.ت گفت: نمیدونم شاید همونیه که قراره فردا برم باهاش سر قرار
جونگکوک گفت: خب جوابشو بده بهش بگو کار دارم
بعد که جوابشو دادم رفتم که بخوابم جونگکوک دستمو گرفت
گفت: این هنوز اولش بود
ا.ت گفت: خب باشه
جونگکوک گفت: تو فکری
شرط
🤎🔗 like:10
جونگکوک گفت: نه و به من هم نگو عشقم
سلنا گفت: چرا ما قرار باهم ازدواج کنیم
جونگکوک گفت: هنوز ازدواج نکردیم که
سلنا گفت: خو باشه ولی من برای ا.ت خیلی خوشحالم تو خوشحال نیستی
جونگکوک گفت: نه برای چی باید خوشحال باشم
سلنا گفت: خواهرته
جونگکوک گفت: خواهرم بود ولی الان نیست
سلنا گفت: قهر کردین
جونگکوک گفت: نه چقدر سوال میپرسی برو تو اتاقت بخواب دیگه
سلنا گفت: باشه عشقم شب بخیر
جونگکوک گفت: به من نگو عشقم
از زبان ا.ت
داشتم پتو رو مرتب میکردم که بخوابم که یکی اومد جونگکوک بود گفت:با اجازه
ا.ت گفت:راحت باش
جونگکوک گفت: اومدم وسایلم رو بردارم برم تو اتاقم
ا.ت گفت: نه نمیزارم ببری
جونگکوک گفت: تو قرار داری خوب نیست پیش یه پسر دیگه بخوابی
ا.ت گفت: من نمیخوام با اون برم سرقرار خو
جونگکوک گفت: پدرم مجبورت کرده
ا.ت گفت: خب اگه رفتم همون اول ردش میکنم
جونگکوک گفت: راست میگی یعنی نمیخوای بری باهاش قرار بزاری
ا.ت گفت:معلومه که نه من تورو دارم برای چی برم با یه پسر دیگه
جونگکوک گفت: تو هم فکر نکنی میخوام برم با سلنا ازدواج کنم این فقط یه حرفه ولی من نمیخوام باهاش باشم اینو بدون که اخرش خیلی خوبه منو تو با بچه هامون به خوبی زندگی میکنیم
ا.ت گفت: بچه کی رفتی به فکر بچه
جونگکوک گفت: من یه دختر و یه پسر میخوام نه کمتر نه بیشتر
ا.ت هم خندید
جونگکوک گفت: من خوابم نمیاد
ا.ت گفت: منم همینطور
جونگکوک گفت: میشه اجازه بدی بیام بغلت
ا.ت گفت:باشه کوکی
جونگکوک اومد بغلم کرد شروع کرد به بوسیدنم
ا.ت گفت: مگه قرار نبود فقط یه بغل باشه
جونگکوک ولم کرد با صورت آروم و مظلوم بهم نگاه کرد
جونگکوک گفت: اجازه میدی بوست کنم
ا.ت گفت: صورت اینجوری نکن تروخدا کوکی خب باشه بیا
دوباره اومد بغلم کرد منم بغلش کردم بوسیدمش
و بعد یکی بهم پیام داد سلام عزیزم
جونگکوک گفت: این کیه
ا.ت گفت: نمیدونم شاید همونیه که قراره فردا برم باهاش سر قرار
جونگکوک گفت: خب جوابشو بده بهش بگو کار دارم
بعد که جوابشو دادم رفتم که بخوابم جونگکوک دستمو گرفت
گفت: این هنوز اولش بود
ا.ت گفت: خب باشه
جونگکوک گفت: تو فکری
شرط
🤎🔗 like:10
۳.۷k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.