IN MY MIND❤️🔥✨
IN MY MIND❤️🔥✨
PART||7
گریه می کرد ....چشماش قرمز شده ..... آرایشش بهم ریخته بود و زیر چشماش سیاه شده بود و موهاش توی صورتش ریخته بود .... مثل جن زده ها شده بود....
مدام زیر لب می گفت: آخه چرااااااا تهیونگ منو قبول نمی کنهههه.... هق...هق...هق...چراااا
****
تهیونگ همین طور داشت فکر می کرد چی کار کنه....چه خاکی تو سرش بریزه؟ که صدای پیامکی اومد .... از طرف جونگکوک بود!
(جونگکوک: آلیس رو سوار کن و به شرکت بیارش)
تهیونگ:این موقعیت خوبیه که با آلیس حرف بزنم و رازیش کنم به جونگکوک چیزی نگه...
پس بزن بریم!
آیریس و آلیس به سمت خوابگاه می رفتن ....
ماشین تهیونگ جلوشون ایستاد......
آیریس:چی از جون آلیس می خوای ؟؟ چرا به حال خودش نمی زاریش؟
تهیونگ:اولم که تو رو سنهنه بعدشم جونگکوک گفته...
آیریس:اگه راست می گی مدرک نشونم بده..
تهیونگ گوشیش رو از جیبش در اورد و پیامک رو به آیریس نشون داد... آیریس رو به آلیس کرد...
آیریس:بهتره باهاش بری از طرف دوست پسرت اومده دنبالت...
آلیس:باشه . توهم برو خوابگاه بعداً میام پیشت.
آیریس:باشه...مواظب خودت باش..
آلیس سوار ماشین شد. تهیونگ آهنگ گذاشته بود ولی صداش خیلی بلند بود...
آلیس:قطعش کن.
تهیونگ:چشم.
و ظبط و قطع کرد.
آلیس چشماش از اینکه تهیونگ اینقدر زود به حرفش گوش کرده گرد شد.
تهیونگ: درمورد قضیه امروز به جونگکوک هیچی نگو.
آلیس:اون وقت چرا؟
تهیونگ:اونش به خودم مربوطه.... تو فقط نگو باشه؟
آلیس:حالا بهش فکر می کنم.
تهیونگ:مرسی (از اون لبخند های دختر کشش زد)
آلیس :اه اه چندش.
به شرکت رسیدند. تهیونگ آلیس رو پیش جونگکوک برد. آلیس برای اینکه لج تهیونگ رو در بیاره .... پرید بغل جونگکوک...
آلیس:سلام عزیزممم🥰
.
جونگکوک چشماش گرد شده بود اما از یک طرف خرذوق بود.
تهیونگ با دیدن این صحنه دوباره فکر و خیال اومد سراغش... یعنی واقعا منو می خوان بزنن زمین ... یعنی واقعا جونگکوک من رو فروخت؟...
تو فکر بود که....
جونگکوک: آلیس گریه کردی؟
تهیونگ ترسی بزرگ اومد سراغش .. نگاهی با چشم های عصبانی به آلیس کرد...
آلیس:نه بابا خاک رفته تو چشمم...
جونگکوک: چه دروغ ضایعی ولی باشه!
تهیونگ ساکت بود.. جونگکوک رو به تهیونگ کرد و گفت: لطفا آلیس رو ببر خوابگاه .
تهیونگ:چشم قربان..!
همه خندیدند. آلیس از جونگکوک خدا حافظی کرد و سوار ماشین تهیونگ شد. به دم در خوابگاه رسیدن چشم تهیونگ به آیلو افتاد...
تهیونگ:یا خدااااا لعنت به شیطان این دیگه چه کوفتیههههههه...
به صندلی تکیه داد دستش رو گذاشت رو قفسه سینش و نفس عمیقی کشید.... آیلو حرف هاشو شنیده بود...
آیلو :به من نگاه نکننننن....... هق....هق...هق
خوشحال میشم نظرات قشنگتون رو دربارهی فیک بدونم 🥰🫶🏻
حمایت؟🩵🥹
PART||7
گریه می کرد ....چشماش قرمز شده ..... آرایشش بهم ریخته بود و زیر چشماش سیاه شده بود و موهاش توی صورتش ریخته بود .... مثل جن زده ها شده بود....
مدام زیر لب می گفت: آخه چرااااااا تهیونگ منو قبول نمی کنهههه.... هق...هق...هق...چراااا
****
تهیونگ همین طور داشت فکر می کرد چی کار کنه....چه خاکی تو سرش بریزه؟ که صدای پیامکی اومد .... از طرف جونگکوک بود!
(جونگکوک: آلیس رو سوار کن و به شرکت بیارش)
تهیونگ:این موقعیت خوبیه که با آلیس حرف بزنم و رازیش کنم به جونگکوک چیزی نگه...
پس بزن بریم!
آیریس و آلیس به سمت خوابگاه می رفتن ....
ماشین تهیونگ جلوشون ایستاد......
آیریس:چی از جون آلیس می خوای ؟؟ چرا به حال خودش نمی زاریش؟
تهیونگ:اولم که تو رو سنهنه بعدشم جونگکوک گفته...
آیریس:اگه راست می گی مدرک نشونم بده..
تهیونگ گوشیش رو از جیبش در اورد و پیامک رو به آیریس نشون داد... آیریس رو به آلیس کرد...
آیریس:بهتره باهاش بری از طرف دوست پسرت اومده دنبالت...
آلیس:باشه . توهم برو خوابگاه بعداً میام پیشت.
آیریس:باشه...مواظب خودت باش..
آلیس سوار ماشین شد. تهیونگ آهنگ گذاشته بود ولی صداش خیلی بلند بود...
آلیس:قطعش کن.
تهیونگ:چشم.
و ظبط و قطع کرد.
آلیس چشماش از اینکه تهیونگ اینقدر زود به حرفش گوش کرده گرد شد.
تهیونگ: درمورد قضیه امروز به جونگکوک هیچی نگو.
آلیس:اون وقت چرا؟
تهیونگ:اونش به خودم مربوطه.... تو فقط نگو باشه؟
آلیس:حالا بهش فکر می کنم.
تهیونگ:مرسی (از اون لبخند های دختر کشش زد)
آلیس :اه اه چندش.
به شرکت رسیدند. تهیونگ آلیس رو پیش جونگکوک برد. آلیس برای اینکه لج تهیونگ رو در بیاره .... پرید بغل جونگکوک...
آلیس:سلام عزیزممم🥰
.
جونگکوک چشماش گرد شده بود اما از یک طرف خرذوق بود.
تهیونگ با دیدن این صحنه دوباره فکر و خیال اومد سراغش... یعنی واقعا منو می خوان بزنن زمین ... یعنی واقعا جونگکوک من رو فروخت؟...
تو فکر بود که....
جونگکوک: آلیس گریه کردی؟
تهیونگ ترسی بزرگ اومد سراغش .. نگاهی با چشم های عصبانی به آلیس کرد...
آلیس:نه بابا خاک رفته تو چشمم...
جونگکوک: چه دروغ ضایعی ولی باشه!
تهیونگ ساکت بود.. جونگکوک رو به تهیونگ کرد و گفت: لطفا آلیس رو ببر خوابگاه .
تهیونگ:چشم قربان..!
همه خندیدند. آلیس از جونگکوک خدا حافظی کرد و سوار ماشین تهیونگ شد. به دم در خوابگاه رسیدن چشم تهیونگ به آیلو افتاد...
تهیونگ:یا خدااااا لعنت به شیطان این دیگه چه کوفتیههههههه...
به صندلی تکیه داد دستش رو گذاشت رو قفسه سینش و نفس عمیقی کشید.... آیلو حرف هاشو شنیده بود...
آیلو :به من نگاه نکننننن....... هق....هق...هق
خوشحال میشم نظرات قشنگتون رو دربارهی فیک بدونم 🥰🫶🏻
حمایت؟🩵🥹
۱۳.۷k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.