𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥part_²⁰ ❦
«ا.ت ویو»
خدارو شکر دکتر وقت خالی داشت بخواطر همین ازم آزمایش گرفت و بعد ۱ ساعت و نیم جوابش اومد خیلی استرس داشتم که دوباره بیماریم بعد چندسال برگرده که دکتر با چهره ی شاد داشت برگه هارو میخوند که نگاهی به من کرد و گفت
د/ک: بیماری رفع شده
ا.ت: چ.. چی؟
د/ک: هیچ علائمی از بیماری نیست
ا.ت: واقعا «اروم اشکاش از خوشحالی اومد»
د/ک: این خیلی خوبه
ا.ت: خیلی خوشحال شدم
د/ک: تبریک میگم
ا.ت: مرسی
د/ک: میتونی بری عزیزم
ا.ت: خیلی ازتون ممنون دکتر
د/ک: خواهش
ا.ت: پس با اجازتون من برم
د/ک: خداحافظ
ا.ت: خداحافظ
«از زبان ا.ت»
وقتی دکتر گفت بیماریم کاملا درمان شده خیلی خوشحال شدم دیگه ساعت ۲ شب بود سوار ماشین شدم و سمت عمارت حرکت کردم و بعد چند مین رسیدم عمارت ماشینو دادم دست بادیگارد و رفتم داخل عمارت رفتم توی اشپز خونه یه لیوان اب خوردم و رفتم توی اتاق خودم و کوک رفتم دیدم کوک خوابه منم رفتم لباس خوابمو پوشیدم ارایشمو پاک کردم و مسواک زدم و دراز کشیدم و پتو رو کشیدم روی خودم که یهو جونگکوک دستشو دور کمرم حلقه کرد و توی بغل خودش کشید و در گوشم اروم گفت
جونگکوک: اومدی
ا.ت: اومم
جونگکوک: کجا بودی که دیر اومدی
ا.ت: جای خاصی نبود نیازی نیست بدونی
جونگکوک: باشه بخواب صبح باید پاشیم چمدونامونو جمع کنیم بریم فرودگاه
ا.ت: آره.... کوک یکم سفت بغلم کردی
جونگکوک: هیشش دوماه نمیتونم ببینمت
ا.ت: باشه.. شب خوش
جونگکوک: شب بخیر
«صبح»
ا.ت ویو
صبح با تابش نور خورشید توی چشمام بیدار شدم توی بغل جونگکوک بودم از بغلش اومدم بیرون ساعت و دیدم ساعت ۷ بود جونگکوک رو هم بیدار کردم نوبتی رفتیم حمام من اولی رفتم بعد اومدم چمدونمو از بالای کمد بردارم که قدم نمیرسید که یهو کوک اومد و با یه حرکت دوتا چمدون و اورد پایین
جونگکوک: خیلی کوچولویی جوجه(نیش خنده)
ا.ت: ببند دهنو
جونگکوک: باشه شوخی کردم
❥part_²⁰ ❦
«ا.ت ویو»
خدارو شکر دکتر وقت خالی داشت بخواطر همین ازم آزمایش گرفت و بعد ۱ ساعت و نیم جوابش اومد خیلی استرس داشتم که دوباره بیماریم بعد چندسال برگرده که دکتر با چهره ی شاد داشت برگه هارو میخوند که نگاهی به من کرد و گفت
د/ک: بیماری رفع شده
ا.ت: چ.. چی؟
د/ک: هیچ علائمی از بیماری نیست
ا.ت: واقعا «اروم اشکاش از خوشحالی اومد»
د/ک: این خیلی خوبه
ا.ت: خیلی خوشحال شدم
د/ک: تبریک میگم
ا.ت: مرسی
د/ک: میتونی بری عزیزم
ا.ت: خیلی ازتون ممنون دکتر
د/ک: خواهش
ا.ت: پس با اجازتون من برم
د/ک: خداحافظ
ا.ت: خداحافظ
«از زبان ا.ت»
وقتی دکتر گفت بیماریم کاملا درمان شده خیلی خوشحال شدم دیگه ساعت ۲ شب بود سوار ماشین شدم و سمت عمارت حرکت کردم و بعد چند مین رسیدم عمارت ماشینو دادم دست بادیگارد و رفتم داخل عمارت رفتم توی اشپز خونه یه لیوان اب خوردم و رفتم توی اتاق خودم و کوک رفتم دیدم کوک خوابه منم رفتم لباس خوابمو پوشیدم ارایشمو پاک کردم و مسواک زدم و دراز کشیدم و پتو رو کشیدم روی خودم که یهو جونگکوک دستشو دور کمرم حلقه کرد و توی بغل خودش کشید و در گوشم اروم گفت
جونگکوک: اومدی
ا.ت: اومم
جونگکوک: کجا بودی که دیر اومدی
ا.ت: جای خاصی نبود نیازی نیست بدونی
جونگکوک: باشه بخواب صبح باید پاشیم چمدونامونو جمع کنیم بریم فرودگاه
ا.ت: آره.... کوک یکم سفت بغلم کردی
جونگکوک: هیشش دوماه نمیتونم ببینمت
ا.ت: باشه.. شب خوش
جونگکوک: شب بخیر
«صبح»
ا.ت ویو
صبح با تابش نور خورشید توی چشمام بیدار شدم توی بغل جونگکوک بودم از بغلش اومدم بیرون ساعت و دیدم ساعت ۷ بود جونگکوک رو هم بیدار کردم نوبتی رفتیم حمام من اولی رفتم بعد اومدم چمدونمو از بالای کمد بردارم که قدم نمیرسید که یهو کوک اومد و با یه حرکت دوتا چمدون و اورد پایین
جونگکوک: خیلی کوچولویی جوجه(نیش خنده)
ا.ت: ببند دهنو
جونگکوک: باشه شوخی کردم
۹.۲k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.