پارت۱۶ ویو ات

پارت۱۶ ویو ات
(۴سال بعد.
ساعت۱۲:۲۰دقیقه بود،بلاخره شستن ظرف ها تموم شد دستکش رو از دستم دراوردم و آب رو بستم۰باز یه بشقاب کم بود ولی دیگه داره واسم عادت میشه به نبودنش۰تقریبا۳ماهی بود که دیگه به عمارت نمیومد،منم فقط به خواسته ی پدربزرگش اینجا موندم۰
هرزگاهی به اینجا میومدولی جوری که استدار(نمیدونم چجوری نوشته میشه) میکرد ومن نمیتونستم ببینمش انگار وقتایی می اومد که من نبود۰
به گذشتمون فکر میکردم فردا دادخواست طلاق رو باید امضا کنه و رابطه ی زناشویی ما تمومشه۰درسته منو جانگوک ازدواج کردیم ولی به دلیل یک موضوع خیلی پیچیده که گره ی زندگیمون رو از هم جدا کرد از هم قرار شد جدا بشیم۰اون هنوز راضی نشده وقتی فهمید که میخوام ازش طلاق بگیرم دیگه روز و شب نداشت۰تبدیل شده بود به کسی که هیچ چیز رو نمیفهمید و فقط میخواست من بگم بابا شوخی کردم۰
هنوزم الان دیوونست و هیچی نمیدونه یه سادیسمی روانی۰از همون موقع دیگه روز وشب نداشتم بعضی اوقات با تهدید سعی میکرد من رو برگردونه ولی نه،من تصمیم خودم رو گرفته بودم ما اصلا به هم نمیخوریم یا فکر میکنم گذشته جانگوک باعث این اتفاق ها شده۰
ولی خوبیش اینه که با دوتا بچه ای نداریم و چیزی نیست که دوشم رو سنگین تر بکنه۰