چندپارتی:)
وقتی متوجه میشه نمیتونی بچه دار بشی...(یونگی)
"درخواستی" (پارت۵ "اخر")
پرستارا منو ازش گرفتن و روی ویلچر خوابوندن تا راحت تر بتونن منو به اتاق عمل برسونن
چشمامو از شدت درد محکم بسته بودم و سعی میکردم داد و بیداد نکنم
منو به اتاق عمل بردن
قبل وارد شدن شنیدم که به یونگی گفتن تا منتظر بمونه پشت در...
دلم زیادی درد گرفت اما بعدش حس کردم دیگه دردی ندارم
و بعد چشمام اروم و بی اختیار بسته شد
-----۴ ساعت بعد-----
ات هنوز اون داخل بود
یونگی انقدر نگران بود که با دستای لرزونش به کوک و یونا زنگ زد تا بیان پیشش
جونگکوک و یونا خیلی نگران تر از یونگی بودن
البته عادی بود! چون از اتفاقی که ممکن بود بیوفته خبر داشتن
اما.
اما داخل اتاق عمل وضعیت یه جور دیگه ای بود!
دکتر عرقشو پاک میکرد ولی لبخندی روی صورتش نبود
پرستار ها وسایل دستشون بود ولی لبخندی روی صورتشون نبود.
ات...
ات بچه ای زیبا، به خوشگلی بابا و مامانش کنارش بود! اما خودش نبود:)
دکتر تصمیم گرفت تا بره و به همسر و بقیه خبر بده
پرستارا با تمام ناراحتی ای که میتونستن داشته باشن، بچه رو برداشتن و به دستگاه وصلش کردن
دکتر اروم از اتاق بیرون اومد؛ با جلو اومدن هر سه تای اونا سرشو پایین انداخت
-دکتر؟ چی شد؟ حالشون خوبه؟ میتونم دختر و همسرمو ببینم؟
دکتر: اقای مین! دخترتونو میتونید ببینید ولی... دیدن همسرتون امکان پذیر نیست
-برای چی؟ باید استراحت کنه؟
دکتر: بله... یه استراحت ابدی!
یونگی تازه متوجه شده بود و ماتش برده بود
وقتی دکتر رفت یونا با گریه و جونگکوک با عصبانیت کل داستانو برای مین گفتن
یونا از کیفش یه نامه رو دراورد و به یونگی داد
و تنها جواب یونگی برای اون نامه یه لبخند بود که میشد اشک هاش هم دید
نامه:
یونگیه عزیزم!
اگه این نامه به دستت رسیده، به معنی اینه که دیگه پیشت نیستم و توباید مسئولیت هارو بر عهده بگیری
من وقتی فهمیدم حاملم... خیلی خوشحال شدم ولی هر خوشحالی ای یه غم بعد ای رو داره
فقط میخواستم که یه بچه به تو هدیه بدم تا یادگاری از من داشته باشی
ممنونم که زندگیمو شیرین کردی و مواظبم بودی؛ ولی حالا مواظب دخترمون باش
-از طرف مین ات-
-۲۴ اگوست ۲۰۲۴- بماند به یادگار!
و اما یونگی موند و بچه ای با چشمهایی شبیه ات:>
یونگی بعد نامه تصمیم گرفت بهترین هارو برای دخترش فراهم کنه و با هرنگاه به دخترش ات رو به یاد داشته باشه!
در انتظار کمی حمایت؟!
اشک ریختین یا نههه؟:>>>
"درخواستی" (پارت۵ "اخر")
پرستارا منو ازش گرفتن و روی ویلچر خوابوندن تا راحت تر بتونن منو به اتاق عمل برسونن
چشمامو از شدت درد محکم بسته بودم و سعی میکردم داد و بیداد نکنم
منو به اتاق عمل بردن
قبل وارد شدن شنیدم که به یونگی گفتن تا منتظر بمونه پشت در...
دلم زیادی درد گرفت اما بعدش حس کردم دیگه دردی ندارم
و بعد چشمام اروم و بی اختیار بسته شد
-----۴ ساعت بعد-----
ات هنوز اون داخل بود
یونگی انقدر نگران بود که با دستای لرزونش به کوک و یونا زنگ زد تا بیان پیشش
جونگکوک و یونا خیلی نگران تر از یونگی بودن
البته عادی بود! چون از اتفاقی که ممکن بود بیوفته خبر داشتن
اما.
اما داخل اتاق عمل وضعیت یه جور دیگه ای بود!
دکتر عرقشو پاک میکرد ولی لبخندی روی صورتش نبود
پرستار ها وسایل دستشون بود ولی لبخندی روی صورتشون نبود.
ات...
ات بچه ای زیبا، به خوشگلی بابا و مامانش کنارش بود! اما خودش نبود:)
دکتر تصمیم گرفت تا بره و به همسر و بقیه خبر بده
پرستارا با تمام ناراحتی ای که میتونستن داشته باشن، بچه رو برداشتن و به دستگاه وصلش کردن
دکتر اروم از اتاق بیرون اومد؛ با جلو اومدن هر سه تای اونا سرشو پایین انداخت
-دکتر؟ چی شد؟ حالشون خوبه؟ میتونم دختر و همسرمو ببینم؟
دکتر: اقای مین! دخترتونو میتونید ببینید ولی... دیدن همسرتون امکان پذیر نیست
-برای چی؟ باید استراحت کنه؟
دکتر: بله... یه استراحت ابدی!
یونگی تازه متوجه شده بود و ماتش برده بود
وقتی دکتر رفت یونا با گریه و جونگکوک با عصبانیت کل داستانو برای مین گفتن
یونا از کیفش یه نامه رو دراورد و به یونگی داد
و تنها جواب یونگی برای اون نامه یه لبخند بود که میشد اشک هاش هم دید
نامه:
یونگیه عزیزم!
اگه این نامه به دستت رسیده، به معنی اینه که دیگه پیشت نیستم و توباید مسئولیت هارو بر عهده بگیری
من وقتی فهمیدم حاملم... خیلی خوشحال شدم ولی هر خوشحالی ای یه غم بعد ای رو داره
فقط میخواستم که یه بچه به تو هدیه بدم تا یادگاری از من داشته باشی
ممنونم که زندگیمو شیرین کردی و مواظبم بودی؛ ولی حالا مواظب دخترمون باش
-از طرف مین ات-
-۲۴ اگوست ۲۰۲۴- بماند به یادگار!
و اما یونگی موند و بچه ای با چشمهایی شبیه ات:>
یونگی بعد نامه تصمیم گرفت بهترین هارو برای دخترش فراهم کنه و با هرنگاه به دخترش ات رو به یاد داشته باشه!
در انتظار کمی حمایت؟!
اشک ریختین یا نههه؟:>>>
۳۵.۴k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.