قسمت دوازهم فن یا انتی فن
قسمت دوازهم فن یا انتی فن
امیلی
لیلی همونطور با چشمای گشاد شده نگاهم میکرد.و یهو جیغ زد
لیلی:یااااااااااااااا بیشعوررررر سکته کردم
از خنده دل درد گرفته بودم دراز کشیده بودم روی زمین و میخندیدم
بکهیون:خل شدی؟؟؟خدا شفا بده
برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم... وایییییی بکی بود من چرا باید جلو این سوتی بدم؟؟؟سریع از روی زمین بلند شدم و ایستادم و گفتم:تو جایی که شما بزرگ شدی کسی بخنده میگن خل شده؟؟؟
بکی:خندیدن که نه ولی یکی کف زمین پهن شده باشه و درحال خندیدن باشه شاید خل شده باشه
من:میدونی خوب بودم ها دوروز باتو اینجا زندگی کردم خل شدم
بکی:حالا چرا میخندیدی اونم اینجوری صددرصد خل شدی
من:نه خل نشدم میدونی یه لحظه قیافه ضایه تو اومد جلو چشمم خندم گرفت
خخخخخخ الان ضایه شدی نوتلا خان
بکی با خونسردی گفت:پس به من فکر میکنی که قیافم اومده تو ذهنت؟؟؟؟
یا خدااااا این کم نمیاره اصلا
من:اوممم....کی ؟؟من؟؟؟به تو فکر کنم؟؟؟؟مگه ادم قحطه؟؟؟
بکی:نمیدونم خودت گفتی قیافم اومده تو ذهنت پس به من فکر میکردی که قیافم رو تصور کردی
اه پسره بیشعور....بد لجم گرفته بود
من:نخیرم
بکی:چرا تو داشتی به من فکر مکیردی من مطمئنم
من:اصلا هم اینطور نیست
بکی:چرا هست
من:نه نیست
بکی:چرا هست
من:نه نیست..نیست..نیست
بکی:چرا زیر حرفت میزنی....ببینم نکنه منو دوست داری که به من فکر میکردی؟؟؟
اخ لجم گرفته بود ها
من:ایششش ادم مگه بهتر از تو نیست عاشق تو بشم
بکی:ولی من گفتم دوستم داری نگفتم عاشقمی دیدی پس حتما عاشقمی که گفتی عاشق نگفتی دوست داشتن
من:نخیررررررررممممممم...اعتماد به نفست من و کشته اخه من میخوام چیه تورو دوست داشته باشم؟؟؟
بکی:نمیدونم باید از خودت بپرسی...راستشو بگی حتما داشتی به ازدواج با من فکر میکردی و خوشحال بودی که از خنده کف زمین افتاده بودی
من:اره داشتم فکر میکردم اگه من و تو ازدواج کنیم خیلی خنده زگداره چون واقعا من باید مغر خر خورده باشم که زن تو بشم
بکی:از خوداتم باشه من به این کیوتی
من:فعلا که از خدام نیست
بکی:چرا من میدونم تو منو دوست داری خودت سوتی دادی پس زیرش نزن
جیغ زدم و گفتم:جیییییییغ اصلا هم اینطور نیییییییستتتتتتتت
و پامو محکم کوبیدم زمین و از پله ها رفتم بالا
بکهیون
اخی چقدر بانمکه خخخخخ....... چقدر حرص میخوره کیوت میشه....ولی چه دختر عجیبیه ها....چطوری میتونه با دوازده تا ایدل تو یه خونه زندگی کنه ولی اصلا براش مهم نباشه و انگار نه انگار..........وایییی جواب همه چی هم تو استینش داره چقدر دختره شیطونیه.......نمیدونم منکه چرا از هیچ دختری خوشم نمیومد یه جورایی جذبش شدم دلم میخواد همش باهاش کلکل کنم......
رفتم طبقه بالا که برم تو اتاقم اتاق من دقیقا اتاق بغلی امیلی بود داشتم از جلو در اتاقش رد میشدم که صدای حرف زدن شنیدم نزدیک در شدم و گوش وایستادم
امیلی:جیییغ پسره بیشعور... نفهم......الهی بری زیر هیجده چرخ.....دلم میخواد خفش کنمممممم.....چه اعتماد به نفسی هم داره.....واییی دارم دیوونه میشمممممم...جیغغغغغ
واییییی داشتم از خنده میمردم چقدر این دختر بانمکه خخخخخخخ....چقدر داره حرص میخوره...چقدر فهش داد به من...خخخ حسابی از دستم عصبانیه که داره اینجوری با خودش به من فهش میده.........
دیگه وای نستادم بقیشو گوش کنم چون مسلما خندم میگرفت و لو میرفتم پس رفتم و داخل اتاقم شدم
مثل دفعه قبل راجب قسمت ها و دیالوگ ها نظر بدین
و اینکه ممنون وقت میزارین و رمان رو میخونیین بوسسس
امیلی
لیلی همونطور با چشمای گشاد شده نگاهم میکرد.و یهو جیغ زد
لیلی:یااااااااااااااا بیشعوررررر سکته کردم
از خنده دل درد گرفته بودم دراز کشیده بودم روی زمین و میخندیدم
بکهیون:خل شدی؟؟؟خدا شفا بده
برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم... وایییییی بکی بود من چرا باید جلو این سوتی بدم؟؟؟سریع از روی زمین بلند شدم و ایستادم و گفتم:تو جایی که شما بزرگ شدی کسی بخنده میگن خل شده؟؟؟
بکی:خندیدن که نه ولی یکی کف زمین پهن شده باشه و درحال خندیدن باشه شاید خل شده باشه
من:میدونی خوب بودم ها دوروز باتو اینجا زندگی کردم خل شدم
بکی:حالا چرا میخندیدی اونم اینجوری صددرصد خل شدی
من:نه خل نشدم میدونی یه لحظه قیافه ضایه تو اومد جلو چشمم خندم گرفت
خخخخخخ الان ضایه شدی نوتلا خان
بکی با خونسردی گفت:پس به من فکر میکنی که قیافم اومده تو ذهنت؟؟؟؟
یا خدااااا این کم نمیاره اصلا
من:اوممم....کی ؟؟من؟؟؟به تو فکر کنم؟؟؟؟مگه ادم قحطه؟؟؟
بکی:نمیدونم خودت گفتی قیافم اومده تو ذهنت پس به من فکر میکردی که قیافم رو تصور کردی
اه پسره بیشعور....بد لجم گرفته بود
من:نخیرم
بکی:چرا تو داشتی به من فکر مکیردی من مطمئنم
من:اصلا هم اینطور نیست
بکی:چرا هست
من:نه نیست
بکی:چرا هست
من:نه نیست..نیست..نیست
بکی:چرا زیر حرفت میزنی....ببینم نکنه منو دوست داری که به من فکر میکردی؟؟؟
اخ لجم گرفته بود ها
من:ایششش ادم مگه بهتر از تو نیست عاشق تو بشم
بکی:ولی من گفتم دوستم داری نگفتم عاشقمی دیدی پس حتما عاشقمی که گفتی عاشق نگفتی دوست داشتن
من:نخیررررررررممممممم...اعتماد به نفست من و کشته اخه من میخوام چیه تورو دوست داشته باشم؟؟؟
بکی:نمیدونم باید از خودت بپرسی...راستشو بگی حتما داشتی به ازدواج با من فکر میکردی و خوشحال بودی که از خنده کف زمین افتاده بودی
من:اره داشتم فکر میکردم اگه من و تو ازدواج کنیم خیلی خنده زگداره چون واقعا من باید مغر خر خورده باشم که زن تو بشم
بکی:از خوداتم باشه من به این کیوتی
من:فعلا که از خدام نیست
بکی:چرا من میدونم تو منو دوست داری خودت سوتی دادی پس زیرش نزن
جیغ زدم و گفتم:جیییییییغ اصلا هم اینطور نیییییییستتتتتتتت
و پامو محکم کوبیدم زمین و از پله ها رفتم بالا
بکهیون
اخی چقدر بانمکه خخخخخ....... چقدر حرص میخوره کیوت میشه....ولی چه دختر عجیبیه ها....چطوری میتونه با دوازده تا ایدل تو یه خونه زندگی کنه ولی اصلا براش مهم نباشه و انگار نه انگار..........وایییی جواب همه چی هم تو استینش داره چقدر دختره شیطونیه.......نمیدونم منکه چرا از هیچ دختری خوشم نمیومد یه جورایی جذبش شدم دلم میخواد همش باهاش کلکل کنم......
رفتم طبقه بالا که برم تو اتاقم اتاق من دقیقا اتاق بغلی امیلی بود داشتم از جلو در اتاقش رد میشدم که صدای حرف زدن شنیدم نزدیک در شدم و گوش وایستادم
امیلی:جیییغ پسره بیشعور... نفهم......الهی بری زیر هیجده چرخ.....دلم میخواد خفش کنمممممم.....چه اعتماد به نفسی هم داره.....واییی دارم دیوونه میشمممممم...جیغغغغغ
واییییی داشتم از خنده میمردم چقدر این دختر بانمکه خخخخخخخ....چقدر داره حرص میخوره...چقدر فهش داد به من...خخخ حسابی از دستم عصبانیه که داره اینجوری با خودش به من فهش میده.........
دیگه وای نستادم بقیشو گوش کنم چون مسلما خندم میگرفت و لو میرفتم پس رفتم و داخل اتاقم شدم
مثل دفعه قبل راجب قسمت ها و دیالوگ ها نظر بدین
و اینکه ممنون وقت میزارین و رمان رو میخونیین بوسسس
۹.۲k
۲۸ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.