part:¹
part:¹
ویو لونا
با صدای الارم گوشیم از خواب بلند شدم و به سمت wc رفتم و کارای لازم رو انجام دادم و بعد بگم که امروز اولین روز مدرسه یعنی اولین روز بدبختیام خلاصه آماده شدم و رفتم کفشای الستارم رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون و با ماشینم که اسمش جیپ هست رفتم به سمت مدرسه و ماشینو پارک کردم و پیاده شدم و رفتم به طرف دفتر مدیر و وارد شدم
+سلام من کیم لونا هستم دانش آموز جدید
مدیر:خوش اومدی کلاست ته راهرو سمت چپ برو داخل
+ممنون
رفتم به سمت کلاس و وارد شدم و معلم گفت
م:بچه ها دانش آموز جدید داریم خودتو معرفی کن
+سلام من کیم لونا هستم(کلا لونا سرد حرف میزنه)
یکی از پسرا:خیلی خوشگله
یکی دیگه:وای خدا این دیگهچه دافیه
م:خب لونا جان برو کنار هیونجین بشین
+بنظر شما من از کجا بدونم این بنده خدا کدومه
اشاره کرد
+ممنون
رفتم کنارش نشستم محلش ندادم
بی احساس پرو
کل زنگ داشت حرف میزد معلم وای سرم داره
میپوکه و کلاس تموم شد
روبه هیونجین گفتم
+ببخشید
_ها
+ایش بی تربیت...میگم که استامینوفن داری سرم درد میکنه
_زارت
+وای انقدر چوصی نیا داری بده نداری گورت گم کن
_باشه بابا دارم
خلاصه خوردم سرم یکم آروم شد
بعد چند ساعت رفتم تا یکم از دکه مدرسه ناهار بخرم و رفتم یجا نشستم که کسی پیشم نبود که یهو یه دختر و اکیپش اومدن و دختره به طور لوسی گفت
یوری:هوی تازه وارد اینجا جای ما هست خواهشا بلند شد میخواین بشینیم
همه بچه ها نگاه میکردن انگار میخواد اتفاقی بیوفته منم خواستم آتیش رو شعله ور کنم گفتم
+اولا دوست ندارم و دومم خواهشا گوه نخور حیفه
همه بچه ها زدن زیر خنده که بلند شدم و خواستم برم که...
امیدوارم خوشتون بیاد 💜😈
(چشمام داره میسوزه خوابم میاد نتونستم زیاد بنویسم خوشگلام💌)
ویو لونا
با صدای الارم گوشیم از خواب بلند شدم و به سمت wc رفتم و کارای لازم رو انجام دادم و بعد بگم که امروز اولین روز مدرسه یعنی اولین روز بدبختیام خلاصه آماده شدم و رفتم کفشای الستارم رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون و با ماشینم که اسمش جیپ هست رفتم به سمت مدرسه و ماشینو پارک کردم و پیاده شدم و رفتم به طرف دفتر مدیر و وارد شدم
+سلام من کیم لونا هستم دانش آموز جدید
مدیر:خوش اومدی کلاست ته راهرو سمت چپ برو داخل
+ممنون
رفتم به سمت کلاس و وارد شدم و معلم گفت
م:بچه ها دانش آموز جدید داریم خودتو معرفی کن
+سلام من کیم لونا هستم(کلا لونا سرد حرف میزنه)
یکی از پسرا:خیلی خوشگله
یکی دیگه:وای خدا این دیگهچه دافیه
م:خب لونا جان برو کنار هیونجین بشین
+بنظر شما من از کجا بدونم این بنده خدا کدومه
اشاره کرد
+ممنون
رفتم کنارش نشستم محلش ندادم
بی احساس پرو
کل زنگ داشت حرف میزد معلم وای سرم داره
میپوکه و کلاس تموم شد
روبه هیونجین گفتم
+ببخشید
_ها
+ایش بی تربیت...میگم که استامینوفن داری سرم درد میکنه
_زارت
+وای انقدر چوصی نیا داری بده نداری گورت گم کن
_باشه بابا دارم
خلاصه خوردم سرم یکم آروم شد
بعد چند ساعت رفتم تا یکم از دکه مدرسه ناهار بخرم و رفتم یجا نشستم که کسی پیشم نبود که یهو یه دختر و اکیپش اومدن و دختره به طور لوسی گفت
یوری:هوی تازه وارد اینجا جای ما هست خواهشا بلند شد میخواین بشینیم
همه بچه ها نگاه میکردن انگار میخواد اتفاقی بیوفته منم خواستم آتیش رو شعله ور کنم گفتم
+اولا دوست ندارم و دومم خواهشا گوه نخور حیفه
همه بچه ها زدن زیر خنده که بلند شدم و خواستم برم که...
امیدوارم خوشتون بیاد 💜😈
(چشمام داره میسوزه خوابم میاد نتونستم زیاد بنویسم خوشگلام💌)
۷.۹k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.