عمر كه بی عشق رفت هیچ حسابش مگیر
عمر كه بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر
هر كه جز عاشقان ماهی بیآب دان
مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر
عشق چو بگشاد رخت سبز شود هر درخت
برگ جوان بردمد هر نفس از شاخ پیر
هر كه شود صید عشق كی شود او صید مرگ
چون سپرش مه بود كی رسدش زخم تیر
سر ز خدا تافتی هیچ رهی یافتی
جانب ره بازگرد یاوه مرو خیر خیر
تنگ شكر خر بلاش ور نخری سركه باش
عاشق این میر شو ور نشوی رو بمیر
جمله جانهای پاك گشته اسیران خاك
عشق فروریخت زر تا برهاند اسیر
ای كه به زنبیل تو هیچ كسی نان نریخت
در بن زنبیل خود هم بطلب ای فقیر
چست شو و مرد باش حق دهدت صد قماش
خاك سیه گشت زر خون سیه گشت شیر
مفخر تبریزیان شمس حق و دین بیا
تا برهد پای دل ز آب و گل همچو قیر
مولانا دیوان شمس غزل شماره 1129
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر
هر كه جز عاشقان ماهی بیآب دان
مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر
عشق چو بگشاد رخت سبز شود هر درخت
برگ جوان بردمد هر نفس از شاخ پیر
هر كه شود صید عشق كی شود او صید مرگ
چون سپرش مه بود كی رسدش زخم تیر
سر ز خدا تافتی هیچ رهی یافتی
جانب ره بازگرد یاوه مرو خیر خیر
تنگ شكر خر بلاش ور نخری سركه باش
عاشق این میر شو ور نشوی رو بمیر
جمله جانهای پاك گشته اسیران خاك
عشق فروریخت زر تا برهاند اسیر
ای كه به زنبیل تو هیچ كسی نان نریخت
در بن زنبیل خود هم بطلب ای فقیر
چست شو و مرد باش حق دهدت صد قماش
خاك سیه گشت زر خون سیه گشت شیر
مفخر تبریزیان شمس حق و دین بیا
تا برهد پای دل ز آب و گل همچو قیر
مولانا دیوان شمس غزل شماره 1129
۷۷۸
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.