مافیا جذااااب مغرور p:25
خواهر برداری هست که فهمیدم چی شد کوکم فهمید
کوک : من ته رو میکشم
ا.ت : من یونا رو میکشم
کوک : ولی اول که بدون اینکه ادامه حرفم روبزنم ا.ت رو کشوندم بغلم و همونجور که به تاج تخت تکیه داده بودم اون رو نشوندم رو پاهام و آروم لبش رو مک میزدم که معلوم بود هنوز چشاش بازه یه گاز کوچولو از پایین لبش گرفتم که اونم شروع کرد به بوسیدن بعد چند مین نفس کم آوردیم و از هم جدا شدیم که همون لحظه در باز شد و ته و یونا ما رو دیدن خنده شون گرفت متوجه شدم که به ا.ت گفتم آروم باش من میخوام تلافی کنم الان ازم جدا میشی و میگی چرا اینجایید بعد که خواستن برن میدوییم دنبالش که با چشم بهم فهموند اوکیه
ا.ت : مثل تعجب زده ها از رو کوک بلند شدم
ا.ت : اینجا چیکار میکنید ؟
یونا : هیچی اومدیم ببینیم که زوج های عاشق چیکار میکنن
ته : راست میگه کوک حالت خوبه
کوک : مث کلافه ها نگاه کردم گفتم خوبم حالا اگه زحمتی نیست برید
یونا و ته : اووو میخوان تنها باشن
کوک : اگه بزارید
یونا و ته : ما رفتیم
و در بستن که در و باز کردیم که مث تعجب زده ها نگاهمون کردن
کوک : ته فک نمیکنی اینهمه دورغت رو نمیفهمم ؟
ا.ت : یونا دلت اومد با من اینکار و کنی ؟
یونا و ته : به قرآن بخاطر خودتون بودیم
ا.ت و کوک : که اینطور باشه پس ماهم بخاطر خودتون میگیم فرار کنید
یونا و ته : فرار
میدونم تا فردا شرطا می رسوندید ولی گذاشتم
شرط : ۵ تا لایک
۵ تا کامنت
کوک : من ته رو میکشم
ا.ت : من یونا رو میکشم
کوک : ولی اول که بدون اینکه ادامه حرفم روبزنم ا.ت رو کشوندم بغلم و همونجور که به تاج تخت تکیه داده بودم اون رو نشوندم رو پاهام و آروم لبش رو مک میزدم که معلوم بود هنوز چشاش بازه یه گاز کوچولو از پایین لبش گرفتم که اونم شروع کرد به بوسیدن بعد چند مین نفس کم آوردیم و از هم جدا شدیم که همون لحظه در باز شد و ته و یونا ما رو دیدن خنده شون گرفت متوجه شدم که به ا.ت گفتم آروم باش من میخوام تلافی کنم الان ازم جدا میشی و میگی چرا اینجایید بعد که خواستن برن میدوییم دنبالش که با چشم بهم فهموند اوکیه
ا.ت : مثل تعجب زده ها از رو کوک بلند شدم
ا.ت : اینجا چیکار میکنید ؟
یونا : هیچی اومدیم ببینیم که زوج های عاشق چیکار میکنن
ته : راست میگه کوک حالت خوبه
کوک : مث کلافه ها نگاه کردم گفتم خوبم حالا اگه زحمتی نیست برید
یونا و ته : اووو میخوان تنها باشن
کوک : اگه بزارید
یونا و ته : ما رفتیم
و در بستن که در و باز کردیم که مث تعجب زده ها نگاهمون کردن
کوک : ته فک نمیکنی اینهمه دورغت رو نمیفهمم ؟
ا.ت : یونا دلت اومد با من اینکار و کنی ؟
یونا و ته : به قرآن بخاطر خودتون بودیم
ا.ت و کوک : که اینطور باشه پس ماهم بخاطر خودتون میگیم فرار کنید
یونا و ته : فرار
میدونم تا فردا شرطا می رسوندید ولی گذاشتم
شرط : ۵ تا لایک
۵ تا کامنت
۱۰.۹k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.