فرشته ی مرگ پارت ۴
ا/ت ویو
خیلی وقته از اون روزی که من مردم و جیمین منو به اینجا آورد میگذره...
هر هفته با جیمین جلوی آبشار قرار میزارم یا به خونم دعوتش میکنم
جیمین توی این مدت خیلی باهام مهربونه و بیشتر باهام صمیمی شده در حدی که بعضی وقت ها خیلی زود از یک هفته پیشم میاد...
جدیدا حسایی به جیمین پیدا کردم و احساس میکنم عاشقش شدم...
امروز هم قراره جیمینو ببینم و برای همین میخوام بهش بگم که بهش علاقه دارم...
روی تخت دراز کشیده بودم و به سقف زول زده بودم و به جیمین فکر میکردم و لبخند میزدم که بعد چند دقیقه دست از فکر کردن برداشتم و به رفتم نهار خوردم
(عزیزانم ظهره فک نکنید صبحه ها پرش زمانی انجام دادم)
بعد آماده شدم و از خونه زدم بیرون و به سمت آبشار رفتم
جیمین ویو
داشتم توی شهر قدم میزدم (مثلا نامرئیه فقط کسایی که مردن میبیننش)و به این مدتی که کنار ا/ت بودم فکر میکردم...
از وقتی که چشماشو بعد مرگ باز کرد و بهم نگاهی انداخت میتونستم خوشحالی و آزاد شدنش رو توی چشم هاش ببینم
از اون موقع من خیلی به ا/ت نزدیکتر شدم و بیشتر باهاش وقت میگذرونم
تصمیم گرفتم که حسی که بهش دارم رو بهش بگم...
بعد چند دقیقه به جاده ای رسیدم که منو به آبشار میرسوند
بعد یک ربع به آبشار رسیدم آروم به اون طرف آبشار رفتم
ا/ت ویو
به آبشار که رسیدم به اطرافم نگاه کردم هنوز نرسیده بود روی سنگ ها آروم نشستم و با دستم آب رو کنار میزدم و به منظره اش نگاه میکردم که ...
پارت اخر رو فردا میزارم
خیلی وقته از اون روزی که من مردم و جیمین منو به اینجا آورد میگذره...
هر هفته با جیمین جلوی آبشار قرار میزارم یا به خونم دعوتش میکنم
جیمین توی این مدت خیلی باهام مهربونه و بیشتر باهام صمیمی شده در حدی که بعضی وقت ها خیلی زود از یک هفته پیشم میاد...
جدیدا حسایی به جیمین پیدا کردم و احساس میکنم عاشقش شدم...
امروز هم قراره جیمینو ببینم و برای همین میخوام بهش بگم که بهش علاقه دارم...
روی تخت دراز کشیده بودم و به سقف زول زده بودم و به جیمین فکر میکردم و لبخند میزدم که بعد چند دقیقه دست از فکر کردن برداشتم و به رفتم نهار خوردم
(عزیزانم ظهره فک نکنید صبحه ها پرش زمانی انجام دادم)
بعد آماده شدم و از خونه زدم بیرون و به سمت آبشار رفتم
جیمین ویو
داشتم توی شهر قدم میزدم (مثلا نامرئیه فقط کسایی که مردن میبیننش)و به این مدتی که کنار ا/ت بودم فکر میکردم...
از وقتی که چشماشو بعد مرگ باز کرد و بهم نگاهی انداخت میتونستم خوشحالی و آزاد شدنش رو توی چشم هاش ببینم
از اون موقع من خیلی به ا/ت نزدیکتر شدم و بیشتر باهاش وقت میگذرونم
تصمیم گرفتم که حسی که بهش دارم رو بهش بگم...
بعد چند دقیقه به جاده ای رسیدم که منو به آبشار میرسوند
بعد یک ربع به آبشار رسیدم آروم به اون طرف آبشار رفتم
ا/ت ویو
به آبشار که رسیدم به اطرافم نگاه کردم هنوز نرسیده بود روی سنگ ها آروم نشستم و با دستم آب رو کنار میزدم و به منظره اش نگاه میکردم که ...
پارت اخر رو فردا میزارم
۳۶.۴k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.