دخترک مغرور🧬♥️

دخترک مغرور🧬♥️

پارت ۱۰۳
arslwn
چشامو باز کردم ممد و محراب و متین بالا سرم بودن
ممد : خوبی ارسلان
ارسلان : ارع
محراب : بیا قرصاتو بخور بهتر میشی
ارسلان:  هوففف چیشده
ممد : تب داشتی
ارسلان : قرصامو خوردم
ممد : ارسلان بیا یکم غدا بخور
ارسلان:  خابم میاد
میخام بخوابم میشه برید
ممد : باشه
چیزی خاستی بگو
ارسلان : باشه
diyana
پیمان خاب بود نشسته بودم تو فکر بودم
پیمان:  چیشده تو فکری
دیانا:  هیچی خوبم
پیمان:  دیانا نیدونم منو دوس نداری و به احبار با منی
من نمیخام اینطوری باشی
برو برو هرجایی خاستی
دیانا : شوخی میکنی
پیمان : نه خیلی جدیم
برو دیانا
دیانا : واقعا
پیمان:  ارع
دیانا : از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم
رفتم کیفمو برداشتم رفتم خونه ممد
رسیدیم زنگو زدم رفتم بالا
ممد : برا چی اومدی
دیانا : سلام
اومدم ارسلان رو ببینم
محراب : دیانا ولش کن
حداقل بزار راحت ترکت کنه
دیانا : نیومدم برا خدافظی اومدم که بمونم برا همیشه کنار ارسلان
نیکا : وا.واقعا
دیانا:  ارع
کجاس
محراب : خابه تو اتاقش
سرما خورده
دیانا : چرا
محراب : تو بارون بوده
دیانا:  عه
رفتم تو اتاق دیدم خابه
تو خاب خیلی مظلوم میشد
نشستم همینطور نگاش کردم...
ادامه دارد....