زیبای من
پارت۱۰
ویو ات
چشمام باز کردم تا چشمام باز شد با حرف های لیا یادم اومد و با یادآوری اون حرفا اشکام شروع شدن
ات:لیا (ضعیف)
لیا:جان چی شده
ات:میخوام برم از اینجا
لیا:یعنی چی هنوز باید باشی
ات:برام مهم نیست فقط میخوام برم
لیا:باشه باشه
لیا رفت با کلی بدبختی دکتر راضی کرد که بزاره بریم رفتیم خونه خیلی درد داشتیم ولی درد قلبم از همه دردام بیشتر بود حاظر بودم همه این دردا تا آخر عمرم باهام باشه ولی جین کنارم باشه چرا باید جین عشق زندگیم از دست بدم
چند روز بعد
ویو ات
چند روز گذشته ولی هنوز اون درد باهام هنوز باور نکردم جین دیگه کنارم نیست کارم شده کنار اتاق نشستن و بغل کردن پاهام و گریه کردن این چند روز قلبم بدتر بدتر شده قرصام نمیخوردم به این امید که برم پیش جین ولی این زندگی نامرد ولم نمیکنه و ولم نمیکنه در زدن میتونستم کیه لیا لیا و جیمین این چند روز اینجا بودن ازشون ممنون بودم نگرانم بودن ولی نمیتونستم الان به تنهایی بیشتر نیاز داشتم
ات:بیا تو
لیا:چه عجب جواب دادین بیا بیا غذا بخور
ات:کرسی لیا تو این چند روز خیلی زحمت کشیدی
لیا:نه بابا چه زحمتی
ات:ولی دیگه میتونین برین
لیا:برای چی
ات:من خیلی ازتون ممنونم به خاطر نگرانی هاتون به خاطر زحمتایی که کشیدین خیلی خیلی ممنونم ولی الان به تنهایی بیشتر نیازدازم میدونی
لیا:اوهوم میدونم ولی میشه روزی یک بار بیام؟
ات:البته هر روز در میون میتونی
لیا:(خنده)باشههه
لیا رفت دوباره به کار همیشگیم ادامه دادم کلمه های روز آخر جین از ذهنم بیرون نمیرفت هعی تو مغزم اکو میشد چند روز همینجوری میگذشت و قلب من هر روز و هر روز بدتر و بدتر میشد
ویو لیا
برای دیدن ات رفتم خونشون دوروزه که ندیدمش در خونشون باز کردم که ات دیدم افتاده وسط خونه
لیا:ات خوبی؟
هنوز بهوش بود
ات:خوووبم خوبم
لیا:وی میگی اصلا رنگتو دیدی مثل گچ سفید شدی
ات:خوبم لیا واقعا خوبم
لیا:چی میگی معلومه حالت خوب نیست
ات:حالم خوبه (کل حرفاش بانفس نفس میگه)
لیا:پاشو پاشو بریم دکتر
ات:لیا لطفا ولم کن
هیچ جوره نمیشد راضیش کنم زنگ زدم به جیمین گفتم بیاد جیمین اومد رفتم پیشش
جیمین:چی شده
لیا:ات حالش خوب نیست نمیاد ببرمش دکتر تو باهاش حرف بزن شاید راضی شد
جیمین:باشه
__
پایانش چجوری باشه چجوری دوست دارین؟
به نظرم غمگین قشنگ میشه 😁
ویو ات
چشمام باز کردم تا چشمام باز شد با حرف های لیا یادم اومد و با یادآوری اون حرفا اشکام شروع شدن
ات:لیا (ضعیف)
لیا:جان چی شده
ات:میخوام برم از اینجا
لیا:یعنی چی هنوز باید باشی
ات:برام مهم نیست فقط میخوام برم
لیا:باشه باشه
لیا رفت با کلی بدبختی دکتر راضی کرد که بزاره بریم رفتیم خونه خیلی درد داشتیم ولی درد قلبم از همه دردام بیشتر بود حاظر بودم همه این دردا تا آخر عمرم باهام باشه ولی جین کنارم باشه چرا باید جین عشق زندگیم از دست بدم
چند روز بعد
ویو ات
چند روز گذشته ولی هنوز اون درد باهام هنوز باور نکردم جین دیگه کنارم نیست کارم شده کنار اتاق نشستن و بغل کردن پاهام و گریه کردن این چند روز قلبم بدتر بدتر شده قرصام نمیخوردم به این امید که برم پیش جین ولی این زندگی نامرد ولم نمیکنه و ولم نمیکنه در زدن میتونستم کیه لیا لیا و جیمین این چند روز اینجا بودن ازشون ممنون بودم نگرانم بودن ولی نمیتونستم الان به تنهایی بیشتر نیاز داشتم
ات:بیا تو
لیا:چه عجب جواب دادین بیا بیا غذا بخور
ات:کرسی لیا تو این چند روز خیلی زحمت کشیدی
لیا:نه بابا چه زحمتی
ات:ولی دیگه میتونین برین
لیا:برای چی
ات:من خیلی ازتون ممنونم به خاطر نگرانی هاتون به خاطر زحمتایی که کشیدین خیلی خیلی ممنونم ولی الان به تنهایی بیشتر نیازدازم میدونی
لیا:اوهوم میدونم ولی میشه روزی یک بار بیام؟
ات:البته هر روز در میون میتونی
لیا:(خنده)باشههه
لیا رفت دوباره به کار همیشگیم ادامه دادم کلمه های روز آخر جین از ذهنم بیرون نمیرفت هعی تو مغزم اکو میشد چند روز همینجوری میگذشت و قلب من هر روز و هر روز بدتر و بدتر میشد
ویو لیا
برای دیدن ات رفتم خونشون دوروزه که ندیدمش در خونشون باز کردم که ات دیدم افتاده وسط خونه
لیا:ات خوبی؟
هنوز بهوش بود
ات:خوووبم خوبم
لیا:وی میگی اصلا رنگتو دیدی مثل گچ سفید شدی
ات:خوبم لیا واقعا خوبم
لیا:چی میگی معلومه حالت خوب نیست
ات:حالم خوبه (کل حرفاش بانفس نفس میگه)
لیا:پاشو پاشو بریم دکتر
ات:لیا لطفا ولم کن
هیچ جوره نمیشد راضیش کنم زنگ زدم به جیمین گفتم بیاد جیمین اومد رفتم پیشش
جیمین:چی شده
لیا:ات حالش خوب نیست نمیاد ببرمش دکتر تو باهاش حرف بزن شاید راضی شد
جیمین:باشه
__
پایانش چجوری باشه چجوری دوست دارین؟
به نظرم غمگین قشنگ میشه 😁
۷.۴k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.